دوره دو کامل


دوره ی 2 جلسه اول شنبه 15/2/86

                         نظری (تئوری) : مقدمه ی عرفان و خودشناسی

 

مباحث دوره                       - هم فازی کیهانی

                      عملی          - اسکن دوگانگی

                                       - هم فازی     

هم فازی = هم آهنگی = یک سویی = هم سویی

اسکن دوگانگی = زیر ذره بین گذاردن رفتارهای دوگانه.

 در این ترم، ازمجموع واکنش هایی که انسان با آن ها سروکار دارد، بخشی  که به زندگی بعدی ما مربوط می شود را بررسی می کنیم.

ما در اینجا مکان و زمان و تضاد داریم و به عالمی خواهیم رفت که زمان و تضاد دارد ولی لامکان است؛ و بعد به لازمانی و لامکانی  می رویم و فقط درگیر تضاد هستیم ودر مرحله ی بعد در لازمان و لامکان و لاتضاد .

در زندگی قبلی هم، ابعاد دیگری علاوه بر این 3 داشته ایم که به آن کاری نداریم. ما در این زندگی چه چیز هایی را به دست آورده ایم و ماحصل زندگی ما تاکنون چیست؟ کل داشته های ما یا قدرت است یا دانش. یا توانایی برداشتن یک وزنه ی 500 کیلویی داریم یا می توانیم 2 متر بالاتر بپریم، که این ها قدرت های فیزیکی هستند. در زندگی بعدی ما، فیزیک بی معنی است و در این دنیا به جا می ماند و قابل انتقال نیست. دانش هایی هم که کسب می کنیم ، اگر به زندگی فیزیکی مربوط باشند، در زندگی بعدی، بی مفهوم است. مثلاً دانستن 50 زبان یا شیمیدان بودن و یا فیزیکدان و ....  یا علومی که غیر مستقیم به فیزیک مربوطند، مثل : علم حقوق، که منافع ما را نسبت به مکان حفظ می کنند و همین طور ریاضیات که برای فضا و ابعاد و کمیت ها است. دانش طب هم لازم نیست، چون جسمی در کار نیست. بنابراین سواد و دانش زندگی بعدی ما چیست؟

زمانی که اینجا متولد شدیم، آورده ای داشتیم که کاملاً منحصر به فرد است و حتی دو فرزند دوقلو از نظر درونی و آورده ها، همانند نیستند و شخصیت، ایده آل ها و تمایل به لذت و ... آنها متفاوت است. مثلاً یکی عطف به خودش بیشتر است و دیگری میل به گمشدگی بیشتری دارد و این با ما متولد می شود. مثلاً فردی دائماً از این شاخه به آن شاخه می پرد ولی دیگری ثابت است و در مسیر مشخصی حرکت می کند. ما به این نرم افزار نهاد فردی می گوییم. و بخشی دیگر را نرم افزار عمومی فطرت می نامیم؛ مانند : کیفیت طلبی که همه می خواهیم که اگر چند صباحی که زنده هستیم در رفاه باشیم و با کیفیت زندگی کنیم.

از ابتدا، وقتی گفتند :

 لا تَقرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ (بقره 35)

ما، بین زندگی مرفه و جاودانگی، جاودانگی را انتخاب و اختیار کردیم. هر چه پایین تر آمدیم تضادمان بیشتر شد و هر چه بالاتر می رویم تضادمان کمتر می شود.

گفتند : جنَّاتٌ تَجری مِن تَحتِها الاَنهار(آل عمران 198) .

 به این نهاد، دانشی و تجربه ای اضافه می شود و از جهان دیگری سر در می آوریم. کالبد ذهنی ما پس از مرگ، هنوز دانش زمینی خود را دارد. مثلاً یک جراح. ولی سواد او به درد نمی خورد، ولی بعضی وقت ها از دانش خود در ارتباط با انسان ها استفاده می کنند، مثل جراحی متافیزیکی فیلیپین.

ما در این دوره از زندگی، با مفاهیمی، مانند : شناخت، فهم و درک سر و کار داریم.

الآن تفکر ما بر اساس شناخت و فهم است و وقتی بخواهد به اوج برسد، می گوییم : ما به درک رسیدیم. مثلاً فردی می گوید مادرم فوت کرد؛ اگر شنونده تجربه ی مرگ مادرش را داشته باشد، می تواند درک کند. یا اگر فردی کتابی در مورد سیب خوانده و عکس آن را مشاهده کرده باشد، نسبت به سیب شناخت و فهم دارد ولی تا وقتی خودش سیب را نخورده و تجربه نکرده، به درک سیب نرسیده است. پس ما در دنیای عرفان، به دنبال درک ها هستیم، چون در دنیای بعدی، تعریف و تئوری وجود ندارد، چون مکانی نداریم و زبانی نیست و همه چیز با درک شروع می شود.

 ما سواد درک را از کجا برده ایم؟ از اینجا.

مثلاً به یک نوزاد چند ماهه بگویید : چقدر باهوش است یا چقدر کند ذهن است یا جلوی او از طفل دیگری تعریف کنید؛ او می فهمد و عکس العمل خاص خودش را نشان می دهد و همینطور در زندگی بعدی ، زبان ما زبان درک خواهد بود که از اینجا می بریم.

پس یک با سواد می تواند در آن جا بی سواد باشد و بالعکس. مثلاً می گوییم درک بالایی دارد یا بالعکس.

اگر بفهمیم که چه چیزی را باید با خود ببریم، می فهمیم که باید اساساً در این زندگی روی چه چیزی کار کنیم.

                                   - درک انا الحق

                                   - درک جمال یار

                                   - درک من واحده ( چه انسان، چه هستی)         همفازی کیهانی

                      بالقوه       - درک حضور

                                   - درک هدفمندی

توان الهی                        - درک شکر وجودی  

                             با لفعل

این ها مواردی هستند که تا پایان راه لازم داریم.

کمال : رسیدن به توان بالقوه ی الهی ( ادراکات)

 حال بدون اینکه تعریفی داشته باشیم، چه کسانی به درک حضور نزدیک شده اند؟

چه کسانی به درک شکر نزدیک شده اند؟

ما فکر می کنیم که یک کلمه بگوییم الحمد الله یا خدا رو شکر کافیست ولی از زبان شروع می شود و به درک باطنی می رسد و غیر قابل تعریف است.

حال می خواهیم با زور به درک برسیم ولی ادراکات زور زدنی نیست. زور زدن فقط اتلاف انرژی است.

بحث عام : مرکز وجود ما چیست؟ ما حامل روح خداوند هستیم ( نَفَختُ فِیهِ روحی 29 حجر)

حلقه ی انا لله و انا الیه راجعون:

ما در چرخه ای قرار گرفته ایم . از اوییم و به سمت او بر می گردیم . در واقع از یک جهان تک قطبی ،به جهانی دو قطبی آمده ایم. دو قطبی به معنی اینکه هر چیز را به واسطه ضدش می شناسیم ( حضور جمله اجزا به ضد است): شب را با روز،

روشن را با تیره و ... می گوییم موسی و فرعون ، اگر موسی نبود فرعون چه معناییداشت؟ در قران سوره شمس آیه 8 می بینیم: فَاَلهَمَها فُجُورَهَا وَ تَقواهَا: به شما بدیها ونیکی ها ،هر دو را الهام کردیم. حال اگر یک ناظر شماره 1 را در نظر بگیریم که در بالا است و درگیر زمان، مکان و تضاد نیست و یک ناظر شماره 2 که آمده و دارد حلقه را دورمی زند که فرض کنیم میلیارد ها سال طول می کشد ، تا به بالا برگردد. آیا ناظر اول حرکت را دیده است؟  ناظر دوم می گوید دیروز،امروز و فردا ، اما ناظر اول چطور؟

آیا خدای امروز ، دیروز و فردا داریم؟  آیا خدا هم پیر می شود؟ خیر. او زمان شامل حالش نمی شود پس در صفر ثانیه کل حرکت را دید ، اما برای ناظر دوم زمان معنا پیدا می کند که باید برود تا برسد. پس در بالا شروع و خاتمه بر هم منطبق هستند.

تا گفت آدم آزمایش بده، آدم آزمایش داد و همه چیز تمام شد و بعد گفت من

آشکار و نهان را می دانم. ولی چون زمان و مکان شامل حال ما می شود

ما اکنون در نقطه ای از این حلقه دست و پا می زنیم.

حال بگویید اول ناظر یک بوده یا ناظر دو؟جواب این است که چون

 آنجا بی زمان است تقدم و تأخر وجود ندارد و ما زودتر از او و او

 زودتر از ما نبوده وچون لا مکان است، جدایی وجود ندارد و این

 درک انا الحق است و این همان چیزی است که منصور حلاج آن

را دید که هر چه هست فقط خودش است.

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست     از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

کسی که به  مقام صالح می رسد یعنی با خدا، با خود، با هستی و با دیگران به صلح رسیده است. آیا به صلح رسیدن یا مقام صالح قابل تعریف است؟ خیر. باید ادراک اتفاق بیفتد و چون این ادراک اتفاق نیفتاده ، هفت میلیارد نفر می گویند : خدایا از جان ما چه می خواهی؟ چرا ما را به اینجا فرستادی؟

تا وقتی که ادراک وحدت اتفاق نیفتد، گفته ها اصواتی در هوا هستند و نوشته ها تنها اشکالی به روی کاغذ هستند مگر اینکه شعور باطنی و دریافت آگاهی و ادراک اتفاق بیفتد.

ما از اصل جدا شدیم و این جدایی فیلتر هایی را ایجاد می کند و ما فراموش می کنیم و ما باید کشف کنیم که اصل ماجرا چیست. ولی اگر فیلتر ها نبودند و ما می دانستیم که ماجرا چیست، دیگر کمال منتفی بود ولی حالا می توانیم کشف کنیم که از کجا آمده ایم و چرا آمده ایم و به کجا می رویم؟

منظور از ارض، کره ی زمین نیست، ما حتی اگر به مریخ هم برویم، نمی توانیم بگوییم دیگر از دست خدا راحت شده ایم و در واقع ارض، کل مسیر ناظر دو است.

ارض = بستر حرکت                 آدم = بستر وجود

                        کالبد ذهنی

آدمیزاد                            انسان

 

حرف نهایی را آدم می زند نه آدمیزاد.

آیا اکنون ارتباطی را بین خود و هستی و خدا می بینیم؟ خیر. خودمان را جدا می می دانیم ولی رؤیت یا شهود یا ادراک انا الحق مشکل را حل می کند.

درک جمال یار

اَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وَجهُ الله (115 آل عمران) : به هر کجا که نگاه کنی، پرتوی روی اوست. آیا ما واقعاً به درک این مطلب رسیده ایم یا فقط آیه ای است در قرآن؟

می بینیم که افراد زیادی ادعای نزدیکی به خدا را دارند ولی آیا واقعاً به هر جا می نگرند پرتوی روی او را می بینند؟

درک که اتفاق افتاد، دیگر فراموش شدنی نیست.

آنطور که در تاریخ هست، لیلی خیلی هم زیبا نبوده، و حتی کمی هم زشت بوده. وقتی داستان عشق لیلی و مجنون همه جا پیچید، همه مشتاق دیدن او شدند و وقتی حاکم هم خواست او را ببیند و گفت لیلی را بیاورید ببینم که آن کسی که این عشق را به پا کرده کیست. لیلی را آوردند:

 گفت لیلی را خلیفه ، کان تویی       کز همه خوبان تو افزون نیستی

گفت خاموش، تو مجنون نیستی           عیب دانی از چه خیزد؟   خیزد از عقل ملول

 ولی اگر از چشم عشق بنگریم، دیگر عیبی یا حسنی نیست. عاشق فقط هست. کس که عاشق است، در جمال یار نقص یا عیب و اشکال نمی بیند . در خلقت عیبی نیست ولی از دید یک عقل گرا همه چیز پر از اشکال است و خلقت سر تا پا عیب و اشتباه است و همه می گویند : چرا این را اینگونه آفریدی ؟ آن را .....

صورتش بر جاست این زشتی ز چیست؟

به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم      به دریا بنگرم، دریا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت    نشان از قامت رعنا تو بینم

 درک تن واحده

 گفت می خواهم به روی زمین جانشینی قرار دهم، ولی اکنون 7 میلیارد نفر هستیم

اگر یک ذره را بر گیری از جای      خلل گیرد جهان هستی از جای

 

هر ذره از جهان هستی به بقیه هستی مرتبط و متصل است.

کار با شعور الهی و تجربه ی آن، برای ادراک هدفمندی است، نه درمان. پس سوادی که قرار است با خود ببریم، ادراکات هستند. جهان هستی مانند یک ارکستر سمفونیک است که همه ی ذرات آن در هماهنگی و به طور هارمونیک در حال نوازندگی هستند و بین همه، انسان گوشش را گرفته و دارد ساز خودش را می زند که هماهنگ با سمفونی نیست؛ انسان سال هاست که متوجه شده است که به هستی هم فاز نیست. مثلاً چند هزار سال پیش گفتند که هر کس متن اوپانیشاد ها را قرائت کند، او با فرکانس زمین و هستی  هماهنگ می شود. و بعد ذکر ها و مانترا ها برای هماهنگ تر کردن فرکانس وجودی ما با فرکانس زمین هستی و طبیعت مطرح شدند.

حالا این سوال پیش می آید که اصلاً چرا هماهنگ شویم؟ ما مانند یک سلول هستیم، مثل جزئی از یک کل. حال سلول به تنهایی فرد را نمی شناسد، نمی داند اینجا چه کار می کند.

 

چه داند جزء،راه کل خود را        مگر هم کل فرستد رهنمونش

یعنی، میلیارد ها سلول یکجا، یک کل را به نام انسان به وجود آورده اند، ولی اجزاء از اهداف کل خبر ندارند، انسان هم همین طور، مانند یک سلول نمی داند اینجا چه کار می کند. مثلاً اگر با سلول کف پا، صحبت کنیم، فقط می گوید، دائم یک فشار به من می آید و یک فشاراز من برداشته می شود. او نمی داند چرا، ولی ما که نسبت به او کل هستیم، می دانیم که حرکت هدفمند داریم و حرکت و راه رفتن ما همان تجربه سلول است و ما هم نمی دانیم صبح شدن و شب شدن و زندگی ما و حرکت ما چه تأثیری و چه نقشی در کل هستی دارد؟ مگر به ادراک کل برسیم.

 

کار با شعور الهی و تجربه ی آن، برای ادراک هدفمندی است، نه درمان. پس سوادی که قرار است با خود ببریم، ادراکات هستند. جهان هستی مانند یک ارکستر سمفونیک است که همه ی ذرات آن در هماهنگی و به طور هارمونیک در حال نوازندگی هستند و بین همه، انسان گوشش را گرفته و دارد ساز خودش را می زند که هماهنگ با سمفونی نیست؛ انسان سال هاست که متوجه شده است که به هستی هم فاز نیست. مثلاً چند هزار سال پیش گفتند که هر کس متن اوپانیشاد ها را قرائت کند، او با فرکانس زمین و هستی  هماهنگ می شود. و بعد ذکر ها و مانترا ها برای هماهنگ تر کردن فرکانس وجودی ما با فرکانس زمین هستی و طبیعت مطرح شدند.

حالا این سوال پیش می آید که اصلاً چرا هماهنگ شویم؟ ما مانند یک سلول هستیم، مثل جزئی از یک کل. حال سلول به تنهایی فرد را نمی شناسد، نمی داند اینجا چه کار می کند.

 چه داند جزء،راه کل خود را        مگر هم کل فرستد رهنمونش

یعنی، میلیارد ها سلول یکجا، یک کل را به نام انسان به وجود آورده اند، ولی اجزاء از اهداف کل خبر ندارند، انسان هم همین طور، مانند یک سلول نمی داند اینجا چه کار می کند. مثلاً اگر با سلول کف پا، صحبت کنیم، فقط می گوید، دائم یک فشار به من می آید و یک فشاراز من برداشته می شود. او نمی داند چرا، ولی ما که نسبت به او کل هستیم، می دانیم که حرکت هدفمند داریم و حرکت و راه رفتن ما همان تجربه سلول است و ما هم نمی دانیم صبح شدن و شب شدن و زندگی ما و حرکت ما چه تأثیری و چه نقشی در کل هستی دارد؟ مگر به ادراک کل برسیم.

 علم و سوال

هر چه جلوتر می رویم، به تعداد سوالات افزوده می شود و هر چه علم رشد می کند، سوالات ما بیشتر می شود و آیا ده سال پیش انسان سوال بیشتری داشت یا امروز؟ ما می بینیم که انسان امروز در اعداد و ارقام و اطلاعات دارد گم می شود و این انسان را به زودی به مقطع بحران سوال می رساند. ( که کس به حکمت نگشاید این معما را)

 

آنان که محیط  فضل و آداب شدند     در جمع سخن شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون      گفتند خانه ای و در خاک شدند

و در واقع راهی نیست مگر ادراک کل و این ادراک حقیقت است که پاسخ همه چیز است و از طریق کمیت ها و اعداد و اطلاعات و علم، انسان فقط گم می شود و دچار بحران سوال می شود.

لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم)

به جایی کس نتواند به توانایی خویش         الا تو چراغ رحمتش داری پیش

در هم فازی کیهانی یاد می گیریم که در سمفونی هستی، هماهنگ شویم و در این حلقه ما با هستی آشتی می کنیم.

مثلاً دیدن یک سوسک می تواند ما را از تعادل خارج کند و بدن ما آدرنالین ترشح کند و دچار اسپاسم شویم و ماهیچه ها در حال مسموم قرار می گیرد.

 هم فازی کیهانی

در ارتباط هم فازی کیهانی  لازم نیست ما کاری انجام دهیم، بلکه ما با فرکانس هایی برخورد می کنیم، این برخورد ارتعاشی و فرکانسی چند نمود دارد.

-         ارتعاش روی جسم

-         ارتعاشی که به صورت صوت شنیده شود.

-         ارتعاشی که به صورت نور دیده می شود.

فرکانس ها منحصر به فرد هستند و برای هر فرد متفاوت است.

 ارتباط هم فازی کیهانی (حدود 10 دقیقه)

 چه کسانی ارتباط به روی جسم داشتند ؟

چه کسانی نور، صوت، حرارت یا .... داشتند؟

چه تصویر یا گفتار یا دریافت یا ... داشتند؟

 

اسکن دو گانگی

این انرژی های منفی روی هم انباشته می شوند و مثل فنر عمل می کنند و انرژی پتانسیل منفی ایجاد می شود، مانند آبی که پشت سد جمع می شود؛ و وقتی این انرژی از یک حد بیشتر می شود، بخشی در درون ما فعال می شود که مانند دادگاه ما را محاکمه می کند و خود پاداش دهی می کند و سوال می کنند که آیا انسان روی زمین آمده که حرص بخورد؟ و هیچ پاسخ و توجیهی برای غم و اندوه و حرص و ... وجود ندارد و پذیرفته نیست و دادگاه حکم صادر می کند، که معمولاً نتیجه ی حکم بیماری های روان تنی است.

 در اسکن دوگانگی :

1-     بیماری های روان تنی، شناسایی می شوند و حذف می شوند.

2-     انرژی های پتانسیل منفی شناسایی و خنثی می شوند.

3-     افزایش ظرفیت تحمل ایجاد می شود.

4-     تشعشعات کلامی تغییر می کنند.

5-     رفتار های دوگانه شناسایی می شوند.

6-     تشعشعات وجودی تغییر می کنند.

 

چند نفر از زمانی که تصمیم گرفتند در این دوره شرکت کنند به شدت عصبی یا پرخاشگر یا بی صبر و تحمل و یا .... شده اند؟

اگر از شما بپرسند که آیا شما سرکوب یا تظاهر یا ... می کنید، همه می گویند خیر. در این ارتباط به ما نشان می دهند که ما خشم و بی صبری داشته ایم ولی سرکوب می کردیم و حال شروع می شود به بیرون ریزی . در این حالت ما فقط باید به خودمان شاهد باشیم و مجادله نکنیم یا نا رضایتی نشان ندهیم و یا ممکن است بیماری های روان تنی ما رو بیاید. این ها همه به دلیل خنثی کردن انرژی پتانسیل منفی و نشان دادن دوگانگی های ما است.

 سوال: اما ما که نمی توانیم خود را با جامعه سازگار نکنیم!

جواب: بله درست است. مثلاً ما عیب کسی را نمی گوییم و احترامش را نگه می داریم ولی از طرفی دیگر حرص می خوریم؛ ولی پس از مدتی ارتقاء ظرفیت پیدا می کنیم و این منجر به عمق وجودی می شود که یکی از اهداف عرفان است.

 عمق وجودی

-         شخصیت کاسه ای

-         شخصیت حوضی

-         شخصیت استخری

-         شخصیت دریایی

-         شخصیت اقیانوسی

 

مثلاً بعضی افراد، بلافاصله جواب می دهند و می گویند : من رُک هستم ولی در واقع فرد ظرفیت ندارد و عمق وجودی او کاسه ای است که اگر یک دو ریالی در آن بیاندازیم ، فوری سر ریز می شود و حتی چند دقیقه نمی تواند چیزی را تحمل کند.

ولی شخصیت دریا دل ، ظرفیت دارد و هر چقدر به او چیزی بگویند، او داغ نمی کند و نه پرخاشگری دارد و نه درون ریزی می کند چون واقعاً عمق وجود دارد و چیزی به او بر نمی خورد.

 تغییر تشعشعات کلامی

سخن کز دل برآید      لاجَرَم بر دل نشیند

در این ارتباط، چون تشعشات وجودی عوض می شوند ، تغییر تشعشعات کلامی ݇م اتفاق می افتد.

انسان امروز با ݅شکل بزرگ سوء0تفاهم درگیر است، ما انرژی ذهن زیادی صرف می کنیم که رفع سوء تفاهم کنیم و بگوییم که چه گفتیم و منظورمان چه بود. زیرا که حرف های ما از دل برنیامده و تضاد وجود دارد. مانند کسانی که خیلی زیبا و ادبی صحبت می کنند ولی به دل نمی نشیند زیرا ظاهر کلام زیباست ولی تشعشع سوار آن منفی است.

بعضی دیگر شاید کمی هم بد دهان باشند ولی دلمان می خواهد که با آن ها صحبت کنیم و لذت ببریم.

ارتباط اسکن دوگانگی که از این پس هم زمان با هم فازی کیهانی انجام می گیرد. (10 دقیقه)

 معمولاً افراد بالغ وعاقل دچار بیماری های روان تنی می شوند که در واقع خودشان مسبب آن هستند و ما در عقب افتادگان ذهنی یا اطفال بیماری های روان تنی نداریم.

 

ما در آیات قرآن داریم که : یَهدِی مَن یَشاء یُضِلُُّ مَن یََشاءُ (نحل 93) یعنی خدا هر که را که بخواهد هدایت می کند و هر که را بخواهد گمراه می کند. هر کس از رحمانیت او سر بپوشاند خودش بر او شیطانی می گمارد تا قرین او باشد. ما در مواجهه با چنین آیاتی با خداوند تضاد پیدا می کنیم. ولی این قانون بازتاب است.

 

به طور آماری افراد خسیس، خسیس تر می شوند، چون تشعشع خساست بالا می رود و بازتاب می یابد و فرد خسیس تر می شود و فرد گمراه، گمراه تر می شوند و فرد آگاه، آگاه تر می شوند و بازتاب می یابند. تمام این حالات روی هم انباشته می شود و رسوب می کند. مانند کوه ها که لایه لایه ی میکرونی روی هم رسوب کرده اند و سنگ شده اند. به همین دلیل نفوذ در سنگ های رسوبی خساست یا گمراهی، یا یک سوپر دانا بسیار مشکل است ولی چون انسان موجود تحول پذیری است، امکان تحول در هر زمانی و مکانی وجود دارد.

مثلاً فرد، دزد حرفه ای است و می گویند چنان طرحی برای دزدی داده که به عقل جن هم نمی رسد ولی در واقع به دلیل اشتیاق فرد در جهت منفی به او الهام می شود و خلاقیت عجیبی به ذهن او می رسد و دزدی نابغه می شود . مثل آل کاپُن و ....

 عدالت الهی از طریق حکمت الهی جاری می شود.

 

فرد با اشتیاق زیاد می گوید : خدایا ناگهان یک پول باد آورده به من برسد. و عدالت می گوید : باید پاسخی به این اشتیاق داده شود ولی ممکن است پاسخ بعضی از اشتیاق ها از شبکه منفی داده شود و افرادی سر راه فرد قرار می گیرند که راه هایی به او پیشنهاد می شود و اتفاقاتی می افتد که او به اشتیاقش برسد.

مثلاً کسی فال قهوه می گیرد و از دیدن فنجان قهوه احساسات و ادراکاتی دارد و چیزهایی به او الهام می شود و بیش از نیمی از اطلاعات به دست آمده درست است ولی باید ببینیم اطلاعات از کجا آمده و از کجا الهام می شود؟ قطعاً از شبکه ی منفی است زیرا فیلتر هایی در شبکه ی مثبت وجود دارد. هدایت و گمراهی به خود فرد و اشتیاق او بستگی دارد.

هم فازی کالبدی :

آیا تاکنون شده برای لحظه ای متوجه وضعیت خود نباشیم یا ندانیم کجا هستیم یا کی هستیم؟ یا امروز چه روزیست یا ...؟

این حالتی است که اگر قوی تر اتفاق بیفتد به آن جنون آنی می گویند ولی خفیف آن معمولاً توسط اغلب افراد تجربه شده است.

این مسئله اگر در حالت قوی اتفاق بیفتد ، فرد ممکن است به هر عملی دست بزند و بعد خودش هم به یاد نمی آورد و می گوید من اصلاً چنین کاری نکردم یا چنین چیزی نگفتم.

تمام این حالت ها به دلیل عدم هماهنگی و هم فازی کالبد های مختلف ماست. مثلاً اگر کالبد روانی ما هم فاز نباشد ، احساسات و عواطف مختل می شود و اگر جلوی ما سر کسی را هم ببرند ، شاید هیچ احساسی نداشته باشیم یا اگر کالبد ذهنی با ما هم فاز نباشد نم یدانیم کجاییم یا کیستیم یا ... و اطلاعات وجود ندارد یا در دسترس نیست .

 پس جنون آنی تفکیک و عدم هم فازی کالبدهای ماست . مثل شهری که ستاد هماهنگی ندارد و لوله کشی می شود و بعد برای مخابرات آنجا را حفر می کنند و دوباره برای آسفالت کردن می کَنند. و بعد تازه می گویند قرار است مترو از اینجا رد شود . پس انسان متعالی باید ستاد هماهنگی داشته باشد و هم فازی کالبدی لازم است .

ما برای حرکت نیاز به فنداسیون و پایه های اساسی داریم و این هم فازی کالبدی هم موردی است که برای حرکت لازم است و خیلی وقتها در مورد انسانهای معمولی کالبدها در هماهنگی نیستند و هر لحظه ممکن است دچار جنون آنی شوند .

 ارتباط هم فازی کالبدی ( فقط در کلاس)

این ارتباط با چشم بازانجام می شود؛ دراین ارتباط فرصتی است که بتوانیم هاله ها و رنگها و تغییرات و چیزهای بسیار دیگری را مشاهده کنیم همانطور که با دیدن پایان نامه ها تجربیاتی داشتیم . پس از این می فهمیم که ما فقط این بدن نیستیم .

ابتدا در وضعیتی قرار می گیریم که فشارهایی کالبدهای مختلف ما روی هم منطبق و میزان می کنند که تطابق کالبدی ایجاد شود و به هم ریختگی های ما کم و کمتر شود .

آیا کسی هاله ها را مشاهده کرد؟ چه رنگهایی ؟ چه چیزهایی؟

آیا کسی تغییر چهره، تغییر قد و فرم و شکل و سایز و ... و غیب شدن را مشاهده کرد؟

حال که رنگهای مختلف مشاهده شد می فهمیم که قضاوت کردن و تعیین شخصیت افراد بر اساس رنگها صحیح و امکان پذیر نیست چون هر کسی تمام هاله ها را دارد و مسئله اینجاست که ممکن است هر فرد، هر لحظه با یک کدام از این هاله ها هم فاز شود .

 

دوره دو جلسه دو شنبه 22/2/86

از آمدنم نبود گردون را سود           کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

قرائت بعضی از متون مثل اوپانیشادها فرکانس وجودی ما را با فرکانس هستی هماهنگ می کنند و بعضی از اذکار هم همین کار را انجام می دهند ولی برای اینکه یک نفر با هستی هم فاز شود باید ذکر منحصر بفرد خودش را داشته باشد چون هر فردی منحصر بفرد است و تعیین ذکر یا مانترای اختصاصی برای هر فرد از توان بشری خارج است و یک عمل خدایی است و اگر فردی اینکار را بتواند بکند باید اگر پس از سالها هم آن شاگرد را دید بتواند بلافاصله از روی ارتعاشات وجودی منحصربفرد آن فرد تشخیص دهد که مانترای او چیست . در این سیستم این عمل توسط شعورالهی و بدون مداخله ی انسان انجام می گیرد و ما فقط

تسلیم هستیم و شاهد بی طرف هستیم و در حلقه ی هم فازی قرار می گیریم .

 کس به جایی نرسد به توانایی خویش             الا تو چراغ رحمتت داری پیش

آنچه در حلقه به ما تابانده می شود برای کسی به شکل نور و برای دیگری به شکل صوت یا هر حالت فیزیکی ، روانی و ذهنی تجربه می شود .

چه کسانی ارتباط هم فازی کیهانی را گرفته اند ؟ چه چیز را تجربه کرده اند ؟

چه کسانی با توجه به اینکه هنوز حس حضور را تعریف نکردیم ، و تعریف هم نمی کنیم حس حضور را تجربه کرده اند ؟ ما در محضر چیز عظیمی هستیم .

نرم افزاری داریم که به ما احساس گمشدگی می دهد .

 

چند نفر احساس شکر وجودی دارند؟ که البته به زبان نیست ، بلکه ذره به ذره وجود آن را حس می کنیم و یک حالت شادمانی و نشئه دارد که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست .

 هم فازی کیهانی برای هماهنگی و به هم پیوستن ما با عقل کل است ، در واقع یک مراسم آشتی کنان می باشد .  

مقام صالح :

صالح کسی است که به صلح رسیده باشد ، صلح با خدا ، با هستی ، با خود و با دیگران .

صلح با دیگران خوان اصلی حرکت ما است و ما از درمان شروع کردیم که تجربه کنیم که انسانها همه دردمند هستند و 7 میلیارد انسان همه در ناراحتی و در تضادند .

چند نفر از دوستان آشتی بیشتری با خود و با جهان هستی احساس می کنند ؟

                   اما چرا باید دنبال آشتی باشیم ؟! گفتیم تضاد یعنی سم و وقتی در آشتی نباشیم و در تضاد باشیم، حتی بدنمان مسموم است و این مسئله نهایتاً تاثیر غیر مستقیم روی بدن و ذهن و روان دارد و در جهان امروز روز به روز این تضاد بیشتر می شود .

کسی که بیماری روان تنی دارد در واقع یک محکوم است و اساس عمل آن این است که دادگاه ویژه حکم داده ، می پرسد : آیا ما به این جهان آمده ایم که حرص بخوریم و در فاز منفی برویم ؟!

 این جهان کوه است و فعل ما ندا               سوی ما آید ، نداها را صدا

دادگاه ویژه به ما اثبات می کند که : " اَللهُ سَریعُ الحِساب (202 آل عمران)"

برای چند نفر از دوستان پرونده هایی رو شده است ؟

البته این بیرون ریزی با بیرون ریزی های قبلی متفاوت است و مربوط به رفتارها و حالتهای دوگانه است . مثلا کسی که خونسرد است ، این نقش را پذیرفته است که برای تطابق با محیط یک ظاهر خونسرد از خود نشان دهد و در این ارتباط می بینیم که پرخاشگر می شود . چون خونسردی او ذاتی نبوده و نهادینه نشده است ، فقط یک نقش بوده و به نقطه ای می رسد که ظرفیت سازی شود و خونسردی نهادینه شده و دیگر نقش نیست و جزو ذاتش می گردد.

 به چند نفر از دوستان گفته شده که تغییر کرده ای ؟ یا چند نفر همانطور که قبلا بوده اند  رفتار کرده اند ، اما دیگران کمتر رنجیده اند و یا اصلا نرنجیده اند ؟ ( که بعد صحبت می کنیم و این به دلیل تغییر تشعشعات است .)

 قانون بازتاب :

ما به هر آگاهی و یا توانایی دست پیدا می کنیم یا از شبکه ی مثبت است و یا از شبکه ی منفی. شبکه ی مثبت فیلتر دارد و لی شبکه ی منفی بدون فیلتر است . شبکه ی مثبت آگاهی و اطلاعاتی را نمی دهد که منجر به نقص عدالت گردد . مثلا اگر من از آینده خبر داشته باشم، یا به من بگویند که دقیقاً کی خواهم مرد ، مثلا هفته ی بعد ، من به شکل دیگری گرفتار می شوم و دیگر رفتارم واقعی نخواهد بود و بالاترین سجایای اخلاقی را نشان خواهم داد .

 ما مشرک به دنیا آمده ایم و چشم ظاهر بین داریم و حرکت از ظاهر بینی به باطن بینی بخشی از کمال است ، چون باطن همه چیز او است و کسی که باطن بین است در باطن همه چیز او را می بیند ، یعنی :

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند 

و یا : فَاَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وَجهُ الله (115 آل عمران)

 اما کسانیکه به عنوان باطن بینی ، درون و ذهن دیگران را می بینند ، هم نقض عدالت و هم ستار العیوب بودن است و به فرد نسبت به دیگران برتری می دهد و این عرفان قدرت است .

استخاره

 شنیده ایم که در هر عملی استخاره کنید  ، استخاره به معنی طلب خیر است ، نه  چیز دیگر . مثلا الآن در دادگاهها عده ی بسیار زیادی هستند که می خواهند طلاق بگیرند و با استخاره ازدواج کرده بوده اند ، مسئولیت عدم موفقیت آنها به عهده ی چه کسی است ؟! با استخاره می خواهیم مسئولیت عمل خود را به گردن چه کسی بیندازیم ؟! این نوع استخاره نقض اختیار است. اگر به ما بگویند که در هر مرحله ای از زندگی چه کنیم یا نکنیم ( ولو خدا ) و اگر به جای ما تصمیم بگیرند ، سلب اختیار و سلب مسئولیت شده و در آخر همه چیز خراب شده ، می گوییم به ما مربوط نیست ، تو گفتی من هم انجام دادم !!

شبکه ی منفی از هفت دولت آزاد است و هیچ فیلتری ندارد . قدرت می دهد و قدرت شیرین است ، مولانا به این شیرینی می گوید حلوا :

هست   حلوا   آرزوی    کودکان                    صبر باشد  مشت های زیرکان

هرکه حلوا خورد واپس تر رود                    هر که صبر آورد گردون بررود

مثلا اگر کسی روی آتش راه می رود و نمی سوزد و روزی صد بار این کار را انجام دهد ، چه فایده ای برای کمال فرد دارد ؟ یا اگر کسی دائم فکر دیگران را می خواند ، بعد از چهل سال چه یافته است ؟!                                           

*اصل : جایی که شبکه ی مثبت بیاید ، شبکه ی منفی هم خواهد آمد . " یستَمَعُونَ القُول و یَتَبعُونَ اَحسَنَه (18زمر) "

وقتی شبکه ی مثبت می آید ، شبکه ی منفی هم حضور پیدا کرده و وقتی به شبکه ی منفی نه بگوییم ، ختم الشیطان پیش می آید .

قانون صلیب : شنیده ایم : ": فَاَلهَمَها فُجُورَهَا وَ تَقواهَا (8 شمس)" در هر لحظه ما زیر مجموعه ی مثبت و یا منفی هستیم . اگر کسی افسرده ، نا امید و یا ...  است قطعا زیر پرچم شبکه ی منفی است ، چه بداند و چه نداند . کسی که زیر مجموعه ی شبکه ی مثبت است افسرده و نا امید و ... نیست .

 *اصل شریک کردن دیگران در آگاهی های شبکه ی مثبت :

 آنانکه اسرار حق آموختند       مهر کردند و دهانش دوختند

تا مرد سخن نگفته باشد         عیب و هنرش نهفته باشد

آگاهی انسان بر اساس به جریان انداختن آگاهی و احتکار نکردن آگاهی های قبلی است ، هر چه بیشتر منتشر کنی بیشتر دریافت می کنی .

راه خدا راحت ترین و ساده ترین راه است، می رویم به سمتی که کوتاهتر و ساده تر گردد ، شیطان ما را فریب می دهد و ما گمان می بریم راهی که راه خدا است باید سخت ، دشوار و دست نیافتنی باشد :

 آن نقطه ی خاموشی در حرف نمی گنجد      بر طاق فراموشی بگذار کتاب اول

 فرو دین در بر عشاق نکوکار یکی است        کعبه  و  بتکده  و سبحه  و  زنار یکی  است

اگر از دیده ی  تحقیق  به عالم  نگری          عشق و معشوقه و عاشق ، دل و دلداده یکی است

چرا انسان اشرف مخلوقات است؟

اگر انسان را با چند موجود مقایسه کنیم، چه پیش می آید؟

طبق قرارداد اگر موجودی اضافه کاری بیش از حد رسالتش داشت را در بخش + و اگر تخلف یا کم کاری داشت را در بخش منفی نشان می دهیم.

انجام رسالت و به جا آوردن شرح وظیفه                                                                                                        

مودار شرح وظیفه نباتات و حیوانات:

 

 مثلا یک گیاه مواد مشخصی از خاک گرفته و طی فرآیندی مشخص به ثمره ای معلوم تبدیل می کند . مثلا یک درخت سیب هر سال سیب می دهد و این اتفاق نمی افتد که یکسال هوس کند پرتقال دهد! و یا  بگوید هر سال سیب می دادم ، امسال گردو دهم ، یا امسال خسته ام و میوه ای نخواهم داد!! یا اگر خشکسالی شود ، نمی گوید  بگذار به این بنده های خدا میوه دهم ! هرگز این اتفاق نخواهد افتاد . در واقع گیاهان بدون کم کاری یا اضافه کاری روی خطی شرح وظیفه خود عمل می کنند .

 در مورد جانوران هم اوضاع به همین منوال است هر کدام یکسری مواد مشخص گرفته و روی خط شرح وظیفه عمل می کنند. مثلا یک کفتار که مرده خوار است هوس نمی کند که گوشت تازه بخورد ! هیچگاه  هوس نمی کند ، خرگوشی شکار کرده و بخورد . ویا حیوانی مثل شیر شخصیت و کاراکتر معلومی دارد . تا وقتی سیر نشده حیوانات دیگر نزدیکش نمی شوند ، اما همین که سیر شد کفتار ها و لاشخورها بقیه شکار را می خورند و او کاری به آنها ندارد ، نمی گوید امروز اجازه نمی دهم و ... و یا یک مثال دیگر : یک مورچه ی کارگر آرزو نمی کند کاش یک مورچه ملکه بود! و .... پس حیوانات نیز مانند گیاهان تخلف و یا اضافه کاری ندارند و منطبق بر شرح وظیفه شان عمل می کنند .

               محور انجام رسالت و به جا آوردن شرح وظیفه ی حیوانات    

اما در مورد انسان قضیه فرق می کند و موضوع به شکل دیگری است ، اگر امروز در بین 7 میلیارد آدم بگردیم شاید کسی را  پیدا نکنیم که روی خط  صفر باشد و رسالتش را مو به مو و بدون تخلف انجام دهد. در واقع وقتی بچه انسان متولد می شود روی خط شرح وظیفه اش است، اما هر چه بزرگتر می شود و عقل پیدا می کند ، شروع می کند به تخلف و کم کاری! و از شرح وظیفه اش عدول کرده است و می بینیم که انسان به خودی خود رسالتش را انجام نداده است و حتی به خط صفر شرح وظیفه هم نمی رسد ، حتی مانند گیاهان و حیوانات ثبات شخصیتی هم ندارد ، چون همانطور که گفتیم رفتار یک گیاه و یا حیوان مشخص و قابل پیش بینی است، ولی یک انسان صبح یک جور است و ظهر در حالتی دیگر و فردا ممکن است آدمی دیگر باشد !! پس کلاً ثبات شخصیتی هم ندارد .

شنیده ایم که می گویند فلانی آدم خوبی است ، اگر بپرسیم چرا ؟ جواب می دهند : چون دزدی نمی کند ، غیبت نمی کند ، تا حالا کسی را نکشته !! ، اختلاس نکرده و ... اگر بخواهیم به این کارها امتیاز دهیم چند امتیاز دارند نسبت به خط صفر؟! یعنی خط شرح وظیفه ؟! هیچ امتیاز !! مگر قرار بوده که این چنین کارهایی را انجام دهد ؟!

یک عده گمان می کنند که آمده اند اینجا که دزدی نکنند ، دروغ نگویند ، غیبت نکنند  و .... اینان طرح و نقشه ی الهی را به حد ناچیزی تنزل می دهند!!

 

بخور شراب و پاک کن به دامنم شراب             تا نکنیم بعد از دعوی پاکدامنی

تمام این کارها را انجام دادی ، خوبه ، اما چه جیزی را فهمیدی ؟

یک بچه تا عقل پیدا می کند شروع می کند به سر دنیا رو کلاه گذاشتن و اگر بپرسی چرا ؟ خودش را توجیه کرده و می گوید من نبودم!! و دروغ می گوید و یا توجیه می کند که اگر این کار را کردم به این دلیل بود و به آن دلیل !!

قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش       که در این ملک حصاری به سواری گیرند

 

در جایی ما می خواهیم به کسی توهین کنیم می گوییم حیوان !! اما در واقع به فرد ارتقاء درجه داده ایم ، چون حداقل حیوان ثبات شخصیتی دارد و روی خط شرح وظیفه است و تخلفی ندارد !!

از طرفی شنیده ایم که می گویند فلانی خیلی خوب است و شبیه به فرشته ها است !! در صورتی که فرشته دارای مقامی پایینتر از انسان است و ما فرد را تنزل درجه می دهیم !! گاهی هم سر خود را کلاه گذاشته می گوییم : فلانی مادری مهربان و یا پدری دلسوز بوده . اینها امتیازی ندارند و اگر از کسی سوال کنند در زندگی چه کردی ؟ می گوید من چند تا بچه دارم که آنها را بزرگ کرده و همه ی آنها را شوهر داده و برایشان زن گرفته ام و همه تحصیل کرده هستند و ... اگر بپرسیم خودت از زندگی چه فهمیدی و ما حصل آن برای خودت چه بود ، حرفی برای گفتن ندارد ! مگر می شود در پایان دوران دانشگاه بگوییم تزی برای ارائه ندارم ، اما دست پختم خوب است ؟!

 

پس اضافه کاری لازم است و شرح وظیفه اضافه کاری محسوب نمی شود .

مثلا همه ی انسانها برده و در اسارت ذهن هستند و ذهن ارباب است و او وظیفه دارد که نگذارد ما در حال حاضر باشیم . این خود می تواند یکی از موارد و وظایف انسان متعالی باشد که از اسارت ذهن خارج شده  است . در جایی نیامده که باید رها شوی از این اسارت و یا نگفته اند که اگر کنترل ذهن نداشته باشی ما تو را به جهنم می اندازیم و ...  اضافه کاری ها گفته نشده اند ، چون اگر گفته می شدند دیگر شرح وظیفه بود . در ضمن به رخ کشیدنی هم نیستند و چیزی هم برای ارائه ندارند ، چون بحث در عرفان بحث کیفی  است . بزرگترین مبارزه ی انسان در طول تاریخ متعادل کردن همین ذهن و یا من است . مثلا در طول نماز همه ی کاری انجام می دهیم . می بینیم طی نماز چند تا معامله کرده ، چند تا برج ساخته و ... خلاصه همه کاری انجام می دهیم به جز ادراک وصل و نماز و این کار همین ذهن و یا ارباب ما است . وقتی که انسان بخواهد  کاری را انجام دهد این ذهن می آید و روی آن را خط می کشد .

پس اگر از اسارت ذهن رها شویم ، گام بزرگی در جهت کمال برداشته ایم و این خود اضافه کاری است و ثواب . در عرفان ثواب هر کاری است که در جهت کمال باشد و گناه هر کاری است که در خلاف جهت کمال .

 

دشارژ شدن :

 دشارژ شدن،بزرگترین نقطه ضعف انسان است که منجر به رفتن در فاز منفی می شود و فقط کسی به دنبال کنترل دشارژ می رود که به دنبال کمال است . کسی که بخواهد بزرگترین نقطه ضعف خود را پوشش دهد .

تزکیه تشعشعاتی :

ما دو جور تزکیه داریم :

  1-  تزکیه ی رفتاری : این کار را بکن ، آن کار را نکن : فرد در چارچوب خاصی رفتار می کند  که از او یک فرد موجهی را می سازد . 

2-  تزکیه ی  تشعشعاتی : تشعشعات منفی و مثبت است که در پشت رفتار خوابیده . اگر کسی از ما بپرسد کیفتان را از کجا خریده اید ؟ آیا ما حق داریم جواب ندهیم یا خیر ؟! بله ، اما اگر نخواهیم جواب بدهیم ، فکر می کنیم که چه جواب سر کاری بدهیم !! می رویم در فاز منفی و ایجاد تشعشع منفی می کنیم . این تشعشع منفی هر دو طرف را درگیر می کند . حتی ممکن است بعد از دقایقی حالمان را هم بد کند ! پس ایجا هم بحث کیفی است .

در دنیای عرفان ایجاد تشعشع منفی هم گناه است و در تزکیه تشعشعی می رویم که تشعشعات منفی را به سمت صفر ببریم . شاید کسی بتواند ظاهرش را درست کند  و هیچ رفتار منفی نداشته باشد ، حتی یک عمر در عبادت سپری کند . اما همین که بگوید احساس اندوه می کنم و یا افسرده ام و ... در فاز منفی رفته و زیر پرچم شیطان است . می بینیم که در دنیای عرفان با چه دقتی توجه شده است و در اصطلاح مو را از ماست بیرون می کشند .

 پس مشکلات ما مربوط به خود ما می شود و اشکال از درون ما است . حتی اگر خود شیطان منجر به نماز نخواندن ما بشود ، تقصیر ما است ، یا تقصیر شیطان ؟ تقصیر از ما است ، چون او دارد طبق شرح وظیفه اش عمل می کند و سنگ محک ما است و ما نباید منحرف شویم .

یکی از بهانه ها ی انسان در طول تاریخ این بوده که معجزه ای نشانم ده تا من ایمان بیاورم . شنیده ایم که نیل شکافته شد ، نان هم از آسمان بارید ، شق القمر شد و ... انسان معجزات را دید و ایمان نیاورد .

 

سوال : اگر کسی انقاق دهد و ... آیا اضافه کاری محسوب می شود ؟

 جواب : خیر چون به پایش نوشته اند و شرح وظیفه اش است . پس امتیازی ندارد . خودش گفته : " و مِمَّا رَزَقناهُم یُنفِقُون (بقره 3)" از روزی خود انفاق کنید . انفاق می تواند از علم باشد و یا دانش ، ثروت باشد و یا هر چیز دیگری . حتی انفاق از روزی آسمانی مثل آگاهی و یا درمان هم هست ، اگر انفاق نکنیم و بسته باشیم ، برای ما هم بسته می شود . اگر دایم در حال دریافت آگاهی هستیم باید آن را به جریان بیندازیم و با دیگران و برای دیگران کار کنیم .

 معمولاً تمام کسانی که عبادت می کنند توقع پیدا کرده و گمان می کنند که باید کارهایشان راه بیفتد . چون این توقع هرگز پاسخی دریافت نمی کنند ، پس از مدتی فرد سرخورده شده و بعد افسرده می شود . پس انگیزه اعمال پشت آن مهم است . یعنی فرد می گوید من انفاق می کنم یا نماز می خوانم برای خدا . ولی خدا بی نیاز است و انگیزه اعمال به خاطر خودمان است .

 

عمر عابد همه طی شد به تمنای بهشت                  خود ندانست که در ترک تمناست، بهشت

پس اینکه می گویند انسان اشرف مخلوقات است ، باید بپرسیم کدام انسان ؟! چون انسانهایی هستند که در طول زندگی حتی به مقام یک حیوان هم نرسیده اند ولی این قابلیت در انسان وجود دارد و می تواند به آن مقام برسد .

                                                                                        انسان متعالی

                      محور انجام رسالت و به جا آوردن شرح وظیفه

                                                                                                   

                                                                                               انسان معمولی

                                                                      انسان پست

انسان متعالی:

  • رهایی از اسارت ذهن (کنترل ذهن)
  • کنترل دشارژ خارجی
  • کنترل دشارژ داخلی
  • هم فازی کیهانی
  • هم فازی با زمان
  • تزکیه تشعشعاتی
  • رفع تیکهای شخصیتی

         لازم به ذکر است که موارد اضافه کاری زمینی نیستند و ما به تنهایی و با توان فردی نمی توانیم به آنها برسیم . کار ما فقط شناسایی است و اختیار کردن برای تعالی و تسلیم شدن.

 

تعالی در تکالیف نیست بلکه در اضافه کاری است : اجباری نبوده و گفته نشده که انجامش دهید و اگر انجام ندهی .... به طمع مزد و ترس از عذاب نیست .

ارتباط هم فازی کالبدی

کسانیکه هاله ها را مشاهده کردند؟

کسانیکه رنگها را مشاهده کردند؟

کسانیکه تغییر چهره ، تغییر قد ، شکل و ... دیدند؟

کسانیکه نیرو هایی متوجه شدند؟

کسانیکه تغییرات چهره را متوجه شده اند؟

کسانیکه چند نفر شدن و محو شدن  دیدند؟

در بین ان رنگها شخصیت من کدام یک است ؟! بدون شبکه ی منفی نمی توان پی برد که شخصیت فرد چگونه است . شبکه ی منفی به بهانه ی دیدن رنگها و یا هاله ها امکان نفوذ می دهد .

 

دوره ی دو جلسه سوم شنبه 29/2/86

چه کسانی حالتهای اسکن دوگانگی را تجربه کرده اند ؟

چه کسانی حالتهای دو گانه خود را پیگیری کرده اند ؟ و چه کسانی پیگیری نکرده اند ؟ اگر پیگیری نکنید شاید متوجه چیزی نشوید .

می خواهیم با هستی در ارتباط باشیم و به آشتی برسیم . ( آشتی با هستی قابل تعریف نیست بلکه یک کیفیت است )

چند نفر در این زمینه تغییراتی حس می کنند و به آشتی رسیده اند ؟

چند نفر حس حضور را به هر اندازه ای پیدا کرده اند ؟

ما بدنبال کیفیتها هستیم و این دنیای عرفان است . تمام ادیان بدنبال حس حضور هستند و می خواهند با تعاریف و مراسم و مناسک و نمازو روزه و ... ما را به حس حضور برسانند . ولی در دنیای عرفان به شکل عملی و کیفی می خواهیم آن را درک کنیم و ادیان به شکل نظری با تعاریف و کمیت این کار را می کنند و اینها دو وجه یک سکه هستند .

گفتیم که بخشهای وجودی و کالبد های ما در نظم و انطباق نیستند و اینها باید به دست بیایند . آدم معمولی هنوزupdate نشده ولی این قابلیت را دارد پس ممکن است افراد معمولی دچار به هم ریختگی یا حتی جنون آنی شوند ولی کسی که به سوی تعالی می رود نباید چنین حالتی برایش پیش بیاید .

چند نفر حس کرده اند که بیرون ریزی هایی دارند ؟

چند نفر حس کرده اند که بیرون ریزی های آنها کمتر شده و ظرفیت آنها بالا رفته ؟

قبل و بعد را به ما نشان می دهند و سپس ظرفیت سازی می کنند . محیط و زندگی عوض نخواهد شد .

 

هموار خواهی کرد گیتی را ؟            گیتی است، کِی پذیرد همواری؟

زندگی یک روز آرام است و یک روز امواج سهمگین دارد . اینجا ما هستیم که باید تغییر کنیم . معلوم نیست هر روز وضعیت اقیانوس چگونه است. یک قایق یا زورق اگر امروز سالم است هر روز و هر لحظه ممکن است از هم پاشیده شود . مگر اینکه قایق به کشتی اقیانوس پیما تبدیل شود . عرفان می خواهد زورق وجودی را به کشتی اقیانوس پیما تبدیل کند .

این ظرفیت سازی به شکل عملی ممکن می شود نه با نصیحت . زورق یک یا دو یا سه یا چند موج را می گذراند ولی به زودی از هم می پاشد . اخلاق در عرفان با اخلاق در احکام متفاوت است . در احکام می گویند چه کار کنیم و چه کار نکنیم ولی در عرفان بحث عملی است و بر اساس ادراک تن واحده و... ظرفیت سازی می شود .

الاانسانُ حریصٌ ما مَنَعَ منهُ (حضرت محمد)

نسان را منع کنی حریص تر می شود پس نصیحت فایده ندارد. در ادراک تن واحده می فهمیم که تک تک ذرات او هستند. فَاَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وَجهُ الله (115 آل عمران) به هرجا نگاه کنیم روی خداست  و احترام لازم دارد . یکی از دلایل آلوده شدن و مورد حمله واقع شدن هتک حرمت هر یک از ذرات هستی است . بخشی از موجودات غیرارگانیک پاسدار هستی هستند .

 هان برسبزه پا به خواری ننهی          کان هم رخ خوب نازنینی بوده است

سوال : اگر گلی را بچینیم چه می شود ؟

جواب: گل بی جا تلف یا هدر نشده است، بلکه گل باعث شادی دل بیمار شده یا باعث انتقال محبتی بوده است و برای استفاده متعالی تری است. در اکوسیستم هر چیزی، برای موردی خاص سرمایه گذاری می شود(مثلاً در چرخه ی غذایی) مثلاً گلی چیده می شود و این سرمایه گذاری است برای ایجاد محبت و اینکه مثلاً یک بیمار خوشحال شود.

مرده که رفته است، ما هر کاری که می کنیم برای زنده هاست. اگر گلی را سر مزار می برند، شاید افرادی را از فاز منفی خارج کند و فضای خوشایندی ایجاد کند. در ادیان هم مسائلی تعریف شده که فاز منفی را از بین ببرد ولی اصل و معرفت آن ها گم شده و فقط مناسکی باقی مانده است. مثلاً می گویند صدقه هفتاد هزار بلا را از ما دفع می کند، در واقع وقتی صدقه می دهیم به فاز مثبت منتقل می شویم و این نه تنها از هفتاد هزار نوع ، بلکه ما را از هفتصد هزار نوع بلا حفظ می کند و در فاز منفی بودن ما را به زمین می کوبد.چون در فاز منفی، ما در تیر رس تشعشعات منفی بسیاری هستیم. پس اگر گل سر قبر می بریم، االهئکُمُ التَکاثُرُ (1 تکاثر) حَتی زُرتُمُ المَقابِرُ (2 تکاثر) : کثرت بر شما حاکم شد تا حتی بر سر مقابر خود هم می خواهید چیزهایی به رخ دیگران بکشید. ولی این گل باید برای انتقال افراد در فاز مثبت به کار برده شود. سر مزار، افراد شدیداً در فاز منفی قرار می گیرند که بسیاری از آلودگی های غیر ارگانیک افراد به همین علت است.

پس باید بدانیم چگونه به مزار برویم و بیاییم که آلوده نشویم. چون در بعضی شرایط باید حتماً در مراسم حضور داشته باشیم.

کار هایی که انسان به صورت هدفمند انجام می دهد و در پس آن انگیزه ی مثبت هست، مثل آزمایش به روی حیوانات ایرادی ندارد.

سوال: کشتن حیوانات ایراددی ندارد؟

جواب: در اکولوژی قانون داریم که هر موجودی وارد حریم موجود دیگری شود، مورد حمله واقع می شود ولی، خارج از آن حریم احترام دارند. مانند یک پشه یا سوسک که قابل احترام است و وجودش مورد احترام است، چون تعادل اکولوژی به او هم وابسته است و اگر بخواهیم به حیات ادامه دهیم، باید سوسک هم باشد، چون او هم مسئولیت هایی دارد ومیکروارگانیسم ها را جابجا می کند و بدون آن ها تعادل چرخه به هم می خورد؛ ولی اگر به حریم ما وارد شود، به طور طبیعی به او حمله می شود.

سوال: نظرتان در مورد قربانی کردن چیست؟

جواب: بستگی به نیتمان دارد. اگر به دلیل اطعام باشد، ایرادی ندارد ولی اگر به نیت خون ریختن باشد و بخواهیم با خون آن منافع خود را حفظ کنیم، باعث آلودگی های سنگین می شود. و در مورد حضرت ابراهیم می توانیم بگوییم که این وابستگی او بوده که قربانی شده است وگرنه خدا تشنه به خون نیست و فرزند بالاترین وابستگی هاست.

مثلاً فردی گوسفندی را می کشد که عده ای را اطعام کند، که ایرادی ندارد، چون آن ها را شاد می کنید یا شکم عده ای را سیر می کنید و فرقی نمی کند که روز عاشوراست یا روز دیگری است. در واقع ما با این کار فاز مثبت را می خریم چون افراد از فاز منفی به مثبت می آیند. مثلاً درب را باز می کنند و غذایی می آورند و افراد آن خانواده خوشحال می شوند و به فاز مثبت می روند و این برای شما هم تشعشعات مثبت به همراه دارد. چون در فاز مثبت، راه برای ورود همه ی موجودات غیر ارگانیک بسته است.

 بگذر از نقش دو عالم، خواه نیک و خواه بد        تا ز بی نقشیت، نقشی جاودان آید پدید

 وابستگی، چه خوب و چه بد ما را پایین می کشد و روح هادی است و می خواهد ما را بالا بکشد.

مثلاً روح احضار می کنیم و می گوید : دارم قرائت قرآن می کنم و عده ای هم دور خود جمع کرده و این وابستگی است ولی وابستگی مثبت. چون هرچه راجع به قرآن می بایست می آموخت، اینجا آموخته و آنجا که لامکان است، همه چیز عوض می شود.

ما ز قرآن مغز را برداشتیم      پوست را بهر خسان بگذاشتیم

قرآن خواندن خوب است، اما اگر عادت یا وابستگی شود خیر. وابستگی با ادراک حقایق متفاوت است. تمامی اعمال ما چه نیک و چه بد، نباید به وابستگی ختم شود.

 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود      ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

لوح محفوظ

 

می توانیم بگوییم که ناظر یک اطلاعات کل چرخه را دارد پس اگر راجع به فردا یا یک میلیون سال دیگر از او بپرسیم او می داند یا نه؟ بله. به این مجموعه اطلاعات لوح محفوظ می گوییم.

پس لوح محفوظ اطلاعاتی است که اتفاق افتاده و تمام شده است. مجموعه ی این اطلاعات در لوحی نوشته شده و محفوظ است. این اطلاعات در مورد وقایعی است که رخ داده است ولی این وقایع به دلیل اختیار و تصمیم ما رخ داده. مثلآً حرّ، آمد و در آخرین لحظه منصرف شد و برگشت و این نتیجه ی عمل اوست که این اطلاعات بر اساس اختیار و انتخاب او ثبت شده است ولی اطلاعات لوح محفوظ غیر قابل تغییر است و این به معنای نقض اختیار بشر نیست؛ چون این اطلاعات وقایع است ولی این وقایع حاصل اختیار خود ماست. مثل اینکه شما اینجا نشسته اید و اگر بخواهید برخیزید، تمام کائنات نمی تواند جلوی شما را بگیرد. 

                                                                 ناظر دو      تک قطبی   ناظر دو 

                                                                                                                                                                                  دو قطبی

گفته اند لا تَقرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ (بقره 35): یعنی به آن درخت نزدیک نشو. یعنی می توانی نزدیک هم بشوی و این سمبل تفویض اختیار است.

خوب و بد به تو داده شده است، حالا تو انتخاب کن.

خیام :   حکم تو کنی و *عاصی ام نام نهی ؟        پس سوختن روز قیامت ز کجاست؟

(* عاصی = معصیت کننده)

 

اگر بگوییم که برای ما از قبل نوشته اند، مثل فیلم می شود؛ یعنی اگر در فیلم، بازیگری، بازیگر دیگر را بکشد، پس از فیلم آن را محاکمه می کنند؟ خیر. او مسئول نیست و نمی شود او را محاکمه کرد ولی ما عروسک خیمه شب بازی نیستیم و اختیار داریم و مسئول هستیم و محاکمه وجود دارد.

( آیه ی 8 سوره ی الزلزال)

فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرهً خیراً یرهً و مَن یَعمَل مِثقالَ ذرهٍ شراً یرهً ( مو رو از ماست می کشه بیرون)

پس او نیست که حکم کرده چه بکنیم یا نکنیم و ما اختیار می کنیم و خودمان مسئولیم.

پس لوح محفوظ یعنی : مجموعه اختیار های آدم - و البته آدم با انسان یا آدمیزاد فرق می کند- آدم کل موجودی است که این مسیر را طی می کند و انسان یا بشر موجودیست که در این مرحله قرار دارد، بشر به معنای تمام آدمیزاد ها یا انسان ها در این مقطع.

می گویند بشر رو به تنزل است ولی این برآیند است ولی ممکن است تک تک ما در حال تنزل نباشیم پس بشر منظور کل آدمیزاد هاست و در قسمت کوچکی از چرخه است ولی آدم منظور کل حلقه است. انسان فقط در این جهان یعنی جهان مکان و زمان و تضاد است.

جمع بندی:

افراد می گویند هر چه هست سرنوشت است و ما باید با این فرد ازدواج می کردیم یا باید شغل ما این می شد یا یک آدم کش که ده نفر را کشته می گوید دست سرنوشت این کار را کرده و قسمت من بوده و این واکنش دفاع روانی اوست برای آرام کردن شخص!!! یا می گویند برگی بدون اراده ی خداوند نمی افتد یعنی چه؟ اراده ی خداوند در صفر ثانیه به کل خلقت اعمال شده به شکل قوانین حاکم بر هستی. پس هر برگ درختی را می توانیم بچینیم ولی این به این معنی نیست که ما اراده ی خداوند را نقض یا جلوی او ایستاده ایم.

هر برگی مقاومت مشخصی دارد پس اگر نیروی بیش از حد مقاومت وارد شود برگ حتماً می افتد و این قانون است و او با قوانین اراده و اذن خودش را به طبیعت اعمال کرده است.

چهار قانون اصلی اراده ی او: جاذبه ی جرمی ، نیروی الکترو مغناطیسی ، هسته ی ضعیف و قوی ...

اگر این پاک کن را رها کنیم، اراده ی خداوند است، قانون خداوند است که با شتاب ده متر بر مجذوب ثانیهm/52 8/9 به زمین می افتد.

یعنی به محض اینکه برآیند نیروهای وارده به برگ از مقاومت برگ بیشتر می شود برگ کنده می شود. پس سرنوشت نداریم بلکه اختیار است و قانون حکمفرماست و هر جا قانونی نقض شود عواقب آن گردن ما را می گیرد . مثلاً نطفه بر اساس قانون رشد می کند و مثلاً ستون فقرات و اندام جنین تناسب مشخصی وجود دارد؛ اگر یک جا قانونی نقض شود ، بچه ناقص الخلقه ایجاد می شود، چون تمام مراحل قانونمند است، و نباید عاملی وارد شود و نقص ایجاد شود و اگر همه چیز درست پیش رود بدون ایجاد اختلال و وارد کردن نقص ، قوانین درست عمل می کنند، چون اگر قانون نداشت مثلاً یک مهره بزرگ می شد و یک مهره ی ستون فقرات خیلی کوچک یا دیگر اندام هم همینطور.

پس سرنوشت وجود ندارد و اختیار است و بسیاری افراد بخصوص در جوامع شرقی و حتی کشور خودمان بدون مطالعه ی کافی و بدون برنامه ریزی و قانون مندی می خواهند حرکتی کنند و وقتی از آن ها می پرسی دقیقاً می خواهند چه کنند آنها در پاسخ می گویند هر چی خدا بخواهد!   خدا بخواهد یعنی چه؟  

و اساساً خدا چه می خواهد؟ چون اگر این خداست که باید بخواهد پس ما اینجا چه کاره ایم ، عروسک خیمه شب بازی یا این ما هستیم که با بخواهیم و اختیار کنیم.

انَ اللهَ لا یُغَیِرُ ما بقومٍ حتی یُغَیرُو اما بِاَنفَسِهِم (آیه 11 سوره رعد)

خدا سرنوشت مردم را تغییر نمی دهد، مگر آن که آن ها خود تغییر دهند.

ما چیزی به نام سرنوشت نداریم و مشیت الهی قانونی است که به هستی اعمال شده.

نتایج سرنوشت : ما دست از عمل و اختیار بر می داریم و می گوییم هر چه خدا بخواهد و چشم بسته به جلو می رویم.

ولی اگر می گوییم مثلاً خدا می خواهد ما را هدایت کند ، یعنی هدایت می کند ، هر که را بخواهد و به گمراهی می برد هر که را بخواهد. ولی این طوری هرکی هرکی می شود و این یَهدی مَن یَشاء وَ یُضِلُ مَن یَشاء بر اساس قانون بازتاب و بر اساس اشتیاق و اختیار خود فرد صورت می گیرد.

پس با قبول سرنوشت دست از تلاش و تحقیق و مطالعه و .... بر می داریم و بعدش که شکست خوردیم با خدا دچار تضاد می شویم - که شدیم- و می گوییم ای خدا چرا برای من این را خواستی چرا فلان چیز را نخواستی و...... و خدا را محاکمه ی یک طرفه می کنیم .

صالح کسی است که به صلح رسیده با خود و خدا و هستی و دیگران. ما اکنون در مرحله ی صلح با خدا هستیم.

پس ما منبع و وقایع و... را نباید سرنوشت یا خدا بدانیم در غیر این صورت باید در هر لحظه با خدا دست به یقه باشیم و اگر در زندگی موفق باشیم و خوب بیاید، به حساب زرنگی خود و هنر خودمان می گذاریم و اگر بد بیاید، به حساب او می گذاریم و تقصیر را به گردن او می اندازیم و این ما را دچار تضاد می کند. به همین دلیل بحث صالح و مصالحه را مطرح می کنیم، از اینجا که بدانیم سرنوشت بر ما حاکم نیست بلکه ما اختیار داریم.

سوال : قرآن چه می گوید؟

جواب : کتب مقدس کشف رمز می خواهد و نیاز به بررسی دقیق دارد و خیلی وقت ها با ترجمه جور در نمی آید و بهتر است به زبان اصلی خوانده شود.

یا مثلاً بسم الله الرحمن الرحیم یعنی چه؟ بسم الله آن یک ماجرایی است. الرحمن آن رحمانیت عام است یا تسهیلات حرکت در حلقه و الرحیم آن رحمت ویژه و خاص است که در دوره های بالا باز می شود.

مثلاً عَلَّمَ الآدمَ اسماءَ کُلّها (31 بقره) یعنی همه ی علوم را به آدم دادم؛ یعنی اگر بپرسیم که آیا علم الهی هم دادی ؟ می گوید بله . چون در این صورت آیه نقض می شود و باید کُلها را برداریم، بنابراین علم خدایی هم داد. هر چه می آید پایین این موجود سنگین تر می شود و در جایی از حلقه می گوید : اُسکن ، یعنی ساکن شو یعنی مکان را به پای ما می بندد . و در جایی می گوید : در بهترین شرایط آفریدم و در جایی می گوید : اولئِکَ کَالانعامِ بَل هُم اَضَل (179 اعراف)، یعنی : یعنی انسان مثل چهار پایان خلق شده و بَل هُم اَضَل : یعنی بلکه هم بدتر است، اِنَّ الاِنسانَ خُلِقَ هَلوعاً (19 معارج) کانَ الانسانُ عجولاً (11 اسراء) یعنی : انسان عجول و بی صبر است و حریص است و ... و هر چه می تواند بار انسان می کند. سپس می گوید : فتَبارَکَ الله اَحسَنَ الخالِقین(14 مومنون)، که اول گفته چیست.  و آن روز آخرش چیست ؟ پس اگر این ها کشف رمز نشود و ما مسائلی را ندانیم با کتب مقدس دچار تضاد و مشکل می شویم. مثلاً لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ فی کَبَدٍ (4 بلد)  یعنی ما انسان را در رنج آفریدیم ولی این معنی دیگری هم دارد، آدم از دو بخش مخلوق خاص و مخلوق عام ساخته شده است، و کبد معنی دیگری دارد. یعنی : میانه. و انسان در میان این دو وضعیت قرار دارد و این گونه آفریده شده است.

اگر کبد به معنای رنج معنی شود همه می گویند بابا این خدا چه می خواهد از جون ما که ما را در رنج آفریده ؟ ولی اینجا کبد به معنای میانه است.

 مخلوق خاص    =  روح الله

                                            میانه  کَبَد   (خلق الانسان فی کَبَد)

مخلوق عام      =   روح القدس

 

پس قرآن باید به زبان اصلی و با کشف رمز خوانده و فهمیده شود تا تضاد ها خاتمه یابند.

پس یکی از دلایل طرح این مسائل خاتمه دادن به تضاد ها و نجات از کلافگی است. چون این تضاد ها خود منجر به تضاد با خدا می شود و ما می گوییم مثلاً قرآن کلام خداست و بعد می بینیم می گوید : انسان را در رنج آفریدم  . حالا این را چه کارکنیم که تضاد ایجاد نکند؟

پس نیاز به کشف رمز است و به همین شکل ممکن است بسیاری از مطالب دیگر قرآن هم به سادگی مورد سوء تعبیر واقع شود و تضاد ایجاد کند.

 سوال : آدم از کی دارای اختیار شد ؟ جواب : از اولین لحظه ی حرکت. چون حرکت اختیار می خواهد ؛ مثل کسی که پشت فرمان ماشینی نشسته به محض اینکه می خواهد حرکت کند باید اختیار کند و استارت بزند و دنده و گاز .....

 

سوال : آیا درست است که هر چه آگاهی فرد بالا می رود میزان اختیار و جبر برای او فرق می کند و مثلاً مجبور تر می شود ؟ جواب : هیچ فرقی نمی کند . فقط به دلیل اینکه وسع فرد بالا تر رفته ، انتظار از او و سوالی که از او پرسیده می شود ، متفاوت است. ( لا یُکَلِفُ الله نفساً الی وُسعَها( 286 بقره) ) پس جبر و اختیار وجود دارد و همه در معرض آن هستند.

   چندین صور ارچه ظاهراً روی نمود        چون در نگری نیست به جز یک موجود

از عدم ها سوی هستی هر زمان               هست یا رب کاروان در کاروان

 

منظور از هر یک از این کاروان ها یکی از حلقه هایی است که آدم طی می کند و بینهایت از این حلقه ها داریم، و حرکت از عدم به وجود و از وجود به عدم ابدی و ازلی است و می گوییم خداوند متعال ، او چگونه متعال شده و تعالی یافته؟
از بی نهایت تجربه و از بی نهایت حلقه که یکی از آن حلقه ها ، حلقه ی جهان دوگانه است، پس او هر چه بگوییم را می داند و تجربه کرده است و ما تجربه ی الهی هستیم.

 هر چه شما فکر می کنید یا تصور می کنید باید در این حلقه یا حلقه های دیگر وجود داشته باشد، چون جزء هستی است و ما در واقع تجربه ی الهی هستیم .

                         

برادر هر دو عالم سایه ی توست     بهشت و دوزخ هم پیرایه ی توست

تویی از روی ذات سایه ی شاه        شه از روی صفات سایه ی توست

 

یک چیز او به ما داده و یک چیز ما به او دادیم و اگر ما نبودیم ، علیم و خبیر و بصیر و رحیم و .... اینها چه معنی داشت ؟ هیچ معنایی نداشت .

 کنتُ کنزاً ، کنتُ مخفیاً (حدیث قدسی) .: گنجی بودم ، پنهان بودم

چه کسی آشکارش کرد ؟ ما آشکارش کردیم، البته این بحث پایه هایی می خواهد.

آیا ما خدا را می توانیم تعریف کنیم؟

آیا ما وقتی می گوییم مثلاً : علیم، سمیع، بصیر، و.... راجع به خدا صحبت می کنیم ؟ در جایی می گوییم : سُبحانَهُ و تعالی عَمّا یَصِفُون (100 انعام). یعنی او از هر توصیفی و از هر وصفی و صفتی مبرا است، مثلاً می گوییم اللهُ نورالسماوات و الارض (35 نور) یعنی خداوند نور آسمان ها و زمین است . آیا این تعریفی درست است؟ این نور چه نوری است؟ آیا همان نور تعریف شده در فیزیک است؟ خیر، چون در این صورت خدا را محدود کردیم به یک سری تعاریف فیزیک، ولی در واقع نمی توانیم خدا را تعریف کنیم و او صفت نا پذیر و بی نام است و در وادی عرفان به آن عدم می گویند و ما به آن جهان هیچ قطبی می گوییم.

   این عدم خود چه مبارک جایی است     که مدد های وجود از عدم است

 سوال : آیا خدا می دانست که انسان به آن درخت یا شجره نزدیک می شود یا نه؟ جواب : اولاً آن مکالمه ای که آنجا هست : آیه 30 سوره بقره : و چون پروردگارت به فرشتگان  گفت: من در زمین خلیفه ای می آفرینم ، گفتند: آیا کسی را می آفرینی که در آنجا فساد کند و خون ها بریزد ؟ آیا لازم بوده که خدا به فرشتگان چیزی را توضیح بدهد؟ خیر. او اگر بخواهد بیافریند، خوب می آفریند و این محاوره سمبولیک است و فقط برای اینکه ما آن را کشف رمز کنیم و حقیقتی را کشف کنیم و مثلاً گفته به آن درخت نزدیک نشو : لا تَقرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ (بقره 35). چرا گفته درخت و ما از این سمبل چه حقیقتی را می فهمیم؟ که البته باید کشف رمز شود.

اینکه فرشته ها به او گفتند می خواهی موجود بیافرینی که فساد کند و خون بریزد مگر آن ها می دانستند خدا می خواهد چه موجودی را خلق کند؟ این چه چیزی را به ما می فهماند؟ اینکه آن ها در لا زمانی بودند و فوراً کل حلقه را نگاه کردند. ولی چرا ملائک فقط بخشی را دیدند؟ چون آن ها تا مرحله ی شعور عقل را داشتند و کل هستی تا مرحله ی عقل را تجربه کرده بودند و فرشتگان برای دیدن و ادراک عشق طراحی نشده بودند، و اینکه آن ها برای خدا استدلال می آوردند که چرا چنین موجودی مثلاً خونریزی می کند ، یعنی آن ها عقل داشتند که استدلال می کردند، مثل بچه ای که به یک آدم بزرگ می نگرد که عاشق است . بچه نمی فهمد که چرا این آدم بی قرار است و دور خودش می چرخد ، چون ادراکی از وضعیت آن عاشق ندارد. و فرشتگان هم فقط عمل را می دیدند ولی نمی توانستند آن کیفیت عشق را ادراک کنند و قبل از ما کسی در بارگاه الهی به شور و شوق و حیرت و ذوق نیاورده ، کسی ایثار نکرده ، کسی عاشق نشده و عشق بازی نکرده است. و وقتی ما سوال می کنیم آیا خداوند می دانست؟ اصلاً سوال غلط است . چون آیا او می دانست ، زمان می خواهد ولی زمان شامل حال او نمی شود و او زمینه را فراهم کرده و امکانات داده و می بیند که ما چکار می کنیم و چگونه رانندگی می کنیم ولی او نمی گوید چه کار کنیم و کجا چپ یا راست برویم. کسب تجربه زمینه می خواهد و می گوییم : من الظلماتِ الی النور (257 بقره) ، اگر شما در ظلمات نباشید چطوری می خواهید به سوی نور بروید و این حرکت اصلاً چه معنی پیدا می کند؟ پس ما باید به این جهان دو قطبی و به ظلمات می آمدیم که این حرکت معنی دهد.

راجع به آدم : آیا شما سلولتان هستید؟ هم هستید چون بدون سلول ، شما وجود ندارید و هم نیستید و سلول شما از شما آگاه نیست و می گوید ما اصلاً اینجا چه کنیم؟ و جزء به جزء نمی داند ولی اینکه دور هم جمع شده اند چیزی تشکیل شده که می داند. و ما هم در یک جا سلول هستیم و سلول محسوب می شویم و در یک جایی ، خودش هستیم . یعنی در واقع هم هستیم هم نیستیم.

مثل سلول شما که شما هست و شما نیست ، ما هم همین طور هم آدم هستیم هم نیستیم و در واقع هر کدام از ما سلول های یک تن واحده هستیم . یعنی وحدتی هستیم در کثرت و خودمان مناسباتمان را با یکدیگر نمی دانیم، و ارتباطمان را با کل نمی دانیم. اما در عین حال هر کدام هم می دانیم که باید به جایی برسیم ؛ یعنی هم هستیم هم نیستیم.

با توجه به مسائل قبلی راجع به سرنوشت ، تکلیف ما تا حدی روشن شد که اختیار و عمل ما مهم است ، به خصوص در مسائل زمینی که : لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم)

 

هر چه بر ما رسد از ماست چه زیبا و چه زشت     نیک و بد را، ولد و والد زائو اینجاست

 پس می رویم که کم کم دست از سر خدا بر داریم.

   آنچه گویم از بدی ها خصم هستم خویشتن    زانکه من زهری ندیدم در جهان چون خویشتن

دشمن جانم منم، افغان من هم از خود است

همین که ما دست از سر خدا بر داریم و به خود معطوف شویم، آغاز خود شناسی است یعنی دیگر چیزی را گردن خدا یا فلک نیاندازیم.

   

ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست    بیداد گری شیوه ی دیرینه ی توست

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند    صد گوهر قیمتی که در سینه ی توست

 پس در مسائل زمینی( لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم) یعنی باید پاشنه ی کفش را ور بکشیم و برویم و تلاش کنیم و در مسائل آسمانی ، از توان عقل خارج است و ما چیزی را می خواهیم که نمی توانیم با تلاش بدست بیاوریم مثل : آگاهی

مثلاً در فرا درمانی می توانید زور بزنید و کسی را درمان کنید؟ خیر. و اصلاً اسمش رویش است . وقتی می گوییم آسمانی، یعنی تحقق آن از دسترس ما خارج است، پس در مسائل آسمانی باید تسلیم شد ، تا جلوی چشمت کار را انجام دهند، و این فلسفه ی اسلام و تسلیم و مسلمان این است که دیگر در مسائل آسمانی نمی تواند تلاش کند.

     

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود      خیال بود که این کار بی حواله بود

گر چه وصالش نه به کوشش دهند     هر قدر ای دل که توانی بکوش

پس در وادی عرفان بی خود تقلا نکن و تسلیم شو یعنی شاهد ( مسلمان) باش.

     آب دریا مرده را بر سر نهند       ور بود زنده ، ز دریا کی رهد؟

 

قسمت دوم جلسه ی سوم دوره ی دو بعد از زنگ تفریح

 بعضی وقت ها سر دو راهی گیر می کنیم و در هر زمینه ای راهنمایی و هدایت می خواهیم . یعنی الهام می خواهیم آیا می توانیم زور بزنیم و الهام را بگیریم؟ خیر

اینجا بحث توکل پیش می آید یعنی شما همه ی تلاش خودت را کردی و می گویی اهدنا الصراط المستقیم(7 فاتحه) ( ما را به راه راست هدایت کن)

پس نمی گوییم : من که به تو توکل کردم حالا هر چه پیش آمد، ببینیم چی می شه، چون در این صورت به مشکل بر می خوریم . چون بخش زمینی و تلاش را انجام نداده ایم، بخش زمینی یعنی : تحقیق ، مطالعه ، برنامه ریزی ، تلاش را انجام نداده ایم و سرمان رو پایین انداختیم و گفتیم توکل به خدا و همین طوری رفتیم جلو و با شکست مواجه شدیم.

توکل و حرکت با هم معنی می دهد . از تو حرکت از خدا برکت.

به خصوص در مشرق زمین و کشور های شرقی ، همه نشسته اند و می گویند : خدایا خودت بده ، بعد می گوییم تو چه کار می کنی؟ می بینیم فقط نشسته اونجا می گه : خدایا اینکارو بکن، خدایا اون کارو بکن. یعنی طرف نشسته این پایین داره گراد می ده  به خدا که خدا به هدف بزنه و هدف او برآورده شه ولی او این گونه عمل نمی کند و ما دچار سر خوردگی و تضاد بیشتر با او می شویم. چون تمامی اتفاقات اینجا قانونمند است و همه چیز قانون است ، و اگر به قانون عمل نکنیم هیچ اتفاقی نمی افتد و در مسائل آسمانی و باطنی ما فقط در حلقه می رویم و این وادی، وادی تسلیم شدن و شاهد بودن است.

 در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنود    زآنکه آنجا جمله اعضا چشم می باید بود و گوش

 اینها همه بحث تسلیم و اسلام است.

 و اما ماجرای جبر و اختیار : یک زمینه هایی اختیار ماست که تعیین کننده است و یک زمینه هایی جبر است و جبر دو بخش است : 1- جبر مجهول  2- جبر معلوم

جبر مجهول هم البته علی الحساب دلیل آن را نمی دانیم و مجهول است . مثلاً چرا اینجا به دنیا آمده ام؟ چرا این پدر و مادر را دارم؟ چرا زشت یا زیبا هستم؟ چرا ما در ایرانیم یا درهر جای جغرافیایی؛ که بعداً می فهمیم که این موارد هم قانونمند هستند و باز هم اختیارات خودمان هستند.

ولی جبر معلوم دلیل مشخص دارد . مثلاً زلزله که ما انتخاب نمی کنیم ، که مثلاً فردا زلزله بیاید. ولی جبر معلوم است و دلیل آن مثلاً افزایش فشار گاز های داخل زمین است که وقتی به آستانه ی مشخصی برسد که پوسته ی زمین تحمل آن را نداشته باشد زلزله اتفاق می افتد.

در مورد جبر مجهول ، علی الحساب می گوییم : در دست جبار است و جبار یعنی هدایت کننده ی جبر.

و لی جبر معلوم مثل : سقوط یک هواپیما که می گویند دلیل آن نقص فنی در فلان قسمت و قطعه ی هواپیما بوده و اگر توجه می شد این سقوط اتفاق نمی افتاد یا اگر راننده ی اتومبیل خوابش نمی برد تصادف نمی کرد .

حالا در دوره ی 6 در مورد جبر مجهول صحبت می شود که چگونه یک روح یک جنین، خانواده، والدین و جغرافیا را انتخاب  می کند و ، انتخاب خود ماست و این مورد هم از مجهول بودن خارج خواهد شد.

سوال : چرا می گویند شب قدر؟ چرا شب؟

جواب : ما در ظلمت هستیم ، در ظلمت نا آگاهی. یعنی در واقع ، در شب.

         وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.

 ما در ظلمت شب هستیم، شب قدر لحظه ایست که ما در ظلمتیم و در آن ظلمت قدر خویش را پیدا می کنیم.

وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند ، اینجا آب حیات یعنی : آگاهی. وقتی به کسی آب حیات یا آگاهی بدهند او می تواند سرنوشت خود را عوض کند. پس شب قدر یک شب مشخص نیست بلکه یک مفهوم سمبولیک است، یعنی در طول سال خواستند ما به این مفهوم فکر کنیم که همچین مطلبی هم هست ولی این به آن معنی نیست که یک شب مشخص باشد و غیر از آن شب دیگر کسی نتواند قدر خود را پیدا کند.

 

هفت شب قدر است در شب ها نهان              تا کند جان هر شبی را امتحان

نه همه شبها بود قدر ای پسر                         نه همه شبها بود خالی از آن

 سوال: آیا درست است که قبل از تولد ، خودمانن زندگیمان را انتخاب کرده ایم؟

جواب:در این جهان ما مکان و زمان داریم ، ولی در زندگی قبلی علاوه بر این سه بعد ، بعد دیگری هم بوده که در اینجا حذف شده است. ما در جهان قبلی مُردیم، یک بعد کم شد و به اینجا آمدیم .... ما در اینجا یک مرکب اختیار کردیم و بعد این مرکب را رها می کنیم و به جهان بعدی می رویم و هر چه جلوتر می رویم ، این مرکب ها کوچک و کوچک تر می شوند. تا جایی که دیگر نیاز به مرکب نداریم.

 

آن موجودی که از زندگی قبل می آید و این مرکب را انتخاب می کند نمی داند ثروت ، زیبایی و یا مرز جغرافیایی یا تحصیلات چیست ؛ چون در زندگی قبلی، زندگی ابعاد دیگری داشته است و آن موجود بر اساس تشعشعات جنین ، آن را انتخاب می کند . آن موجود سواد و تجربه ی خاص خود را دارد و آن را به این زندگی انتقال می دهد . به همین دلیل هیچ دو نوزادی مثل هم نیستند، هر کدام چیز های متفاوتی را آورده اند.

 

سوال : معجزه چیست؟  

جواب :به هر پدیده ای که خارج از چارچوب عقلانی و دو دو تا چهارتای ما باشد معجزه گفته می شود . ولی آیا خودتان معجزه نکردید؟ با پایان نامه ها و با درمان های هم فازی؟ چون تا آن زمان از این موارد آگاه نبودیم و قوانین حاکم بر آن را نمی دانستیم به آن معجزه می گفتیم . چون معجزه هم قانونمند است.

همین که تصویر پایان نامه ها عوض می شود یا نوشته ها تغییر می کند ، تمام اینها توسط یک تکه کاغذ یا مقوا چطور ممکن است؟ اگر بگوییم که یک تکه مقوا با چنین شرایطی داریم دیگران فکر می کنند معجزه است ، یا به عقل ما شک می کنند چون نمی توانند قبول کنند. پس هر چه علم و آگاهی بالا تر رود معجزه ملموس تر می شود ، در پیشگویی ها هست که در زمان های آخر معجزه ها عمومی خواهند شد و این به دلیل دسترسی به منبع آگاهی است. چون اتصال پیدا می کنیم و همه معجزات امکان پذیر می شوند.

اگر صد سال پیش می گفتند معجزه عمومی می شود کسی قبول نمی کرد در صورتی که دهه ی آینده دهه ی معجزات خواهد بود. انسان وارد فاز جدیدی می شود . فاز شناخت کیفی هستی، یعنی پیوند شعور جزء و کل، یعنی پیوند شعور DNA و سلول و شعور فردی و شعور جمعی و وحدت شعور اتفاق می افتد. وقتی این آگاهی ها ادراک شوند ، هر فردی هر روز معجزه می بیند و هم خودش معجزه می کند و این سرآغازی است برای حرکت های بزرگتر بعدی.

 

عشق

همه جا در همه ی محافل عرفانی می شنویم که همه چیز عشق است و عشق است و عشق است و مسیر رسیدن انسان به خدا عشق است ........ بله ولی چگونه؟ با چه توضیحاتی و با چه کشف رمز هایی؟

                                                           خدا

                                                                   مسیر ، مسیر عشق است

                                                        انسان

مسیر ، مسیر عشق است . ولی در ابتدا که متولد می شویم این عشق ، صد درصد معطوف به خودمان است، و این عشق قرار است که صد در صد معطوف به بیرون شود ، پس همواره سر و کار ما با عشق است . از بدو تولد تا انتها. ولی یک نوزاد جز خودش هیچ چیز را نمی شناسد. اگر مادرش را می خواهد، برای خودش می خواهد. همه ی انسان ها عاشق خود متولد می شوند ( خود شیفته) . بخشی از مسیر تکامل تغییری است که در این عشق به خود ایجاد می شود.

این مراتب مختلفی دارد. مرحله ی اول : عشق به خود، آنجا که گفتند: وسجَدوا الآدم فَسَجَدوا (34 بقره) این رمز است که همه ی ملائک که ستون های هستی هستند ، همه معطوف به ما هستند. حتی خود خداوند گفت : فتبارک الله احسن الخالقین (64غافر)، و ما شدیم کانون توجه واین باعث شد که ما متوجه خودمان شویم و عشق را پیدا کنیم . ولی کجا؟  در خودمان! این اولین فازی بود که طی کردیم و اولین انرژی ما انرژی ستایشی یا انرژی توجه است؛ که پایین ترین انرژی است . اکنون نیز وقتی از کسی تعریف می کنیم ، او این انرژی را که انرژی نوع دوم یا انرژی ستایشی است را می گیرد. مثلاً یک نفر خیلی خسته است ، ولی اگر از او ستایشی به عمل آید ، مثلاً بگوییم چه لباس زیبایی پوشیدی ، فوراً شارژ می شود و یک انرژی را از درون حس می کند. و بر عکس اگر به کسی که شارژ و سر حال است ، ایرادی بگیریم، انرژی از دست می دهد . از این طریق می توان از دیگران انرژی گرفت و این اساس جنگ های روانی و تشعشعاتی است.

در زندگی های قبلی ما غذا نمی خوردیم و از هستی کسب انرژی می کردیم ، کما اینکه آثارش از آن موقع هست .

ما باید با بلوغ عرفانی و بلوغ روانی این انرژی ستایشی را قطع کنیم و دیگر به این انرژی نیازی نداشته باشیم . پس نمی توان کسی را که به بلوغ عرفانی رسیده ، دشارژ کرد. او با تمجید و تعریف و تکذیب نه انرژی می گیرد و نه انرژی از دست می دهد.

ما در چرخه های قبل بدون خوردن غذا کسب انرژی می کردیم و در این چرخه ما در وضعیتی هستیم که می توانیم عشق به خود را، به بیرون معطوف کنیم . این یعنی رحمانیت. رحمانیت یعنی عشق به بیرون از خود . یعنی خورشید.

* اصل

اگر ما بخواهیم عاشق چیزی غیر از خودمان شویم ، اصلی وجود دارد که می گوییم : یک قلب جای دو عشق نیست . مثلاً هنگامی عشق به خدا به وجود می آید که خانه ی دل خالی باشد. خانه که پر باشد دیگر بیت الله نیست . چون ما الآن عاشق خودمان هستیم ، یعنی خانه پر است ، پس تکلیف او چه می شود؟

  

تا تو پیدایی خدا باشد نهان                                تو نهان شو تا که حق گردد عیان

برو تو خانه ی دل را بروب                             مهیا کن مُقام و جای محبوب

تو چو بیرون روی او اندر آید                        به تو بی تو جمال خود نماید

منظر دل نیست جای صحبت اضداد                         دیو چو بیرون رود فرشته در آید

 

از طرف دیگر ما نمی توانیم عاشق خدا شویم. می خواهیم عاشق چه چیزی شویم؟ ما چیزی از خدا نمی دانیم و درک نکرده ایم . چگونه می توانیم عاشق چیزی شویم که درکی از آن نداریم؟ در این جهان ، هر چیزی به واسطه ی متضادش درک می شود ولی او لا تضاد است و این برای ذهن ما قابل درک نیست.

 تو را آنچنان که تویی هر نظر کجا بیند     به قدر فهم خود هر کسی کند ادراک

 هر چیزی که فکر کنیم خداست، خدا نیست بلکه فکر و اندیشه و تفکر ماست.

کسی می گوید :

 

تو کجایی تا شوم من چاکرت    چارقت دوزم کنم شانه سرت

پس هر کسی چیزی را تصور کرده و عاشق آن شده است . ما در عرفان حلقه می گوییم که  عدم غیر قابل تعریف است.

 فهم او در خور هر هوش نیست     حلقه ی او سخره ی هر گوش نیست

 پس ما می خواهیم عاشق چیزی شویم که حتی نمی توانیم تصورش کنیم.

 این تخیل، این تصورلعبت است         تا تو طفلی پس بدانت حاجت است

 یعنی  تا زمانی که ما آگاهی نداریم ، برای خودمان خدایی تخیل یا تصور می کنیم، این تصور کردن تا زمانی که طفل هستیم بد نیست؛ ولی وقتی بزرگ شویم و آگاهی بدست بیاوریم به حقیقت ماجرا می رسیم.

 * اصل

ما نمی توانیم عاشق خدا شویم ، ما تا یک حدی می توانیم عشق را بفهمیم تا یک حدی می توانیم تخیل و تصور کنیم ! اما این حد کجاست؟ ما تنها می توانیم عاشق تجلیات خدا شویم .

فَاَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وَجهُ الله (115 آل عمران یعنی به هر طرف که بنگری پرتوی روی اوست.

ما باید به این آگاهی برسیم که هر چیزی وجه الله است.

به دریا بنگرُم دریا تو بینُم              به صحرا بنگرُم صحرا تو بینُم

 یا به عبارت دیگر و با زبان رمزی : شمسِ من و خدای من ، یعنی مولانا تا آنجا می تواند بیاید که تمام عشقش معطوف به شمس شود نه به خدا . شمس به عنوان یکی از تجلیات خدا.

حالا برای یک نفرشمس است ، برای یک نفر یک شاخه ی گل . وقتی به آن شاخه ی گل یا هر چیزی نگاه می کند ، از خود بیخود می شود . هر چیزی می تواند برای ما شمس شود و بتواند فرد را از خودش بیرون بکشد. حالا بررسی می کنیم که هدف از این عاشق شدن چیست؟

عشق زمینی

 خاصیت عشق به یکی از تجلیات خدا (عشق زمینی) این است که هیچ چیز نمی توانست ما را از قلعه ی وجودی ما بیرون بکشد و به چیز دیگر معطوف بکند .

مثلاً وقتی می خواهند موشی را از لانه اش بیرون بکشند ، یک تکه پنیر برای او حکم تله را دارد او به هوای پنیر از لانه اش خارج می شود . حالا هم در مورد انسان می توانیم بگوییم که: هیچ چیز نمی توانست ما را از خود شیفتگی نجات دهد و ما را از خود بیخود و بیقرار کند. عشق زمینی عاملی است که افراد را از خودشان بیرون می کشد تا خانه ی دل خالی شود. در واقع می توانیم بگوییم که عالم بالا بیشتر عاشق ماست ، آنها دنبال ما هستند ، ما نمی دانیم که کجا هستند و ما باید چه کار کنیم و کجا باید برویم ولی به محض اینکه شرایط فراهم شود  یعنی خانه دل خالی شود ، این وضعیت از آن طرف برقرار می شود.

سوال : پس چرا می گویند که خدا را ذکر کنید؟ 

جواب : در قرآن داریم که مرا ذکر کنید تا شما را ذکر کنم . اگر ذکر را مانند یک ورد بگوییم، مثلاً مدام بگوییم : الله الله الله الله ، او هم می گوید طاهری طاهری طاهری طاهری . اگر ذکر را به عنوان  یاد  بگیریم، وقتی می گوییم یاد کسی ، یعنی او نیست ، حضور ندارد پس بیایید او را یاد کنیم، و او غایب است. در صورتی که اینطور نیست . ذکر در واقع همان حس حضور است. او می گوید حضورم را حس کنید . پس هدف از ذکر، رسیدن به حس حضور است . ذکر در ظاهر مانند ورد است ولی در باطن درک حس حضور است.

پس ما نمی توانیم عاشق او شویم بلکه می توانیم شرایط را فراهم کنیم ، بقیه ی کارها از آن طرف انجام می شود، هیچ کس نیست که از این طرف کاری را انجام دهد.

عاملی باید باشد تا خانه ی دل را خالی کند، چون این خانه تنها جای یک عشق را دارد. عشق زمینی ، ایجاد جاذبه می کند و این جاذبه ما را از درون به بیرون می کشد .

پس ما دو عالم داریم : یک دنیای خود شیفتگان، در مرحله ای در خودیم و در مرحله ای از خودمان بیرون آمده ایم ( شمس من و خدای من) و آن طرف دیگر به خودمان تعلق نداریم.

چرا به دنیای خود شیفتگان ، دنیای وارونه یا دنیای شیطان می گوییم؟

 خدا در دنیای وارونه، تنها وسیله ای است برای هموار کردن راه ما. ما می گوییم : خداکند یا خدا نکند... ( خدا کند چکم بر نگرده، خدا کنه چراغ قرمز نشه) پس این خدا برای حفظ و تأمین منافع من است. وقتی مشکلی نداریم هم کاری با او نداریم .

مثلاً : وقتی حساب بانک من خالی است : خدا کنه چک من رو نبره بانک خدا کنه پاش بشکنه و نره بانک- خدا کنه یکی از نزدیکانش بمیره- ولی اگر حساب من موجودی کافی داره اصلاً کاری با خدا ندارم.

 

گر یار منید ترک طاعات کنید      غم های مرا بی مکافات کنید

 چون در گذرم خاک مرا گل سازید    در رخنه ی دیوار خرابات کنید

 زاهد از کوچه ی ما به سلامت بگذر    کین می لعل، دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس

 به دریایی فرو رفتم که نه پا و نه سر دارد    ولی هر قطره ای از آن به صد دریا اثر دارد

 

ز عقل و دین و دل به کلی بی خبر گردد    کسی کز سرّ این دریا سر مویی خبر دارد

 

وقتی که نسیم آگاهی به ما بخورد ، به خود می آییم و می گوییم : وای بر من ! این ها خدای من بودند؟ یک خدای ساختگی برای هموار کردن مشکلات من؟ پس من که تا حالا بت پرست بودم.

گر یار منید ترک طاعات کنید.... کدام طاعات؟ طاعاتی که خدایش، خدای دنیای وارونه است. پس خدای واقعی کجاست؟

حالا می دانیم که دنیای عرفان یعنی دنیای کیفیت. مو را از ماست بیرون می کشند. با کسی شوخی ندارند ، برای همین بعضی افراد از این دنیا خوششان نمی آید.

فراموش نکنیم که دنیای عرفان ، دشمنان قسم خورده ای دارد. چون در این دنیا همه چیز باز و روشن است و جایی برای هیچ چیز دیگری نیست. پس باید اول بفهمیم که آیا خدای ما وسیله است و ما بت پرست و مشرکیم؟

وقتی صحبت از مشرک می شود ، ما می پرسیم ما که تا به حال مشرک ندیده ایم، پس این مشرکین کجا هستند؟ ولی وقتی دقیق تر و عمیق تر توجه می کنیم متوجه می شویم که ما در شرک و کفر هستیم.

می بینیم که ما در بحث های اساسی مثل : سرنوشت، شرک، کفر و ... چقدر مسئله داریم و خطا در هر یک از این موارد می تواند کل مسیر ما را تغییر دهد.

ولی خدا در دنیای غیر وارونه یعنی  خودآ یعنی کمال. واژه هایی چون : خدا ، الله ، GOD ، یهوه و ... واژه هایی مثل قرار داد هستند تا بدانیم که می خواهیم در مورد چه چیزی صحبت کنیم؛ وگرنه او که اسم ندارد. پس ما وقتی می خواهیم به خدا نزدیک شویم یعنی به کمال یا حریم آگاهی و آزادی وارد می شویم.

و اینکه می گویند: الله، سمیع و بصیر و رحیم و غنی و خبیر و علیم و.... است. او که صفت پذیر نیست (سُبحانَهُ و تعالی عَمّا یَصِفُون (100 انعام) بلکه این ها همه خطاب به ماست. مثلاً انا الیه راجعون : یعنی به سوی او می رویم و لا اله الا الله یعنی: او یکتاست و الله الصمد یعنی او بی نیاز است . اینها یعنی چه؟ یعنی ما به سوی یکتایی و بی نیازی و بقیه ی صفات او می رویم .

پس این ها همه رمز هایی هستند که راه ما را به ما نشان می دهند؛ و او از همه ی صفات مبرا است ؛ وقتی به او صفت می دهیم او را به جهان خودمان می آوریم.

 عشق در دنیای وارونه

عشق اینجا به معنای اسارت است و در جهان غیر وارونه به معنای آزادی.

 از مردمک دیده بباید آموخت   دیدن همه کس را و ندیدن خود را

 در دنیای غیر وارونه عاشق خود را نمی بیند ولی در دنیای وارونه ، فرد فقط خودش را می بیند و همه چیز را به خاطر خودش می خواهد. یک روز مادرش را برای خودش می خواهد و روز دیگر ، منافع و چیزهای دیگری را برای خودش می خواهد.

عشق اینجا اسارت است. اگر به ما ثابت شود که کسی که عاشقش هستیم از اسارت ما خارج شده همه چیز تمام می شود . یکی از بزرگترین مشکلات خانواده ها همین است که طرفین به هم به عنوان اسیر نگاه می کنند و همدیگر را کنترل می کنند. ولی هیچ انسانی از اسارت خوشش نمی آید به همین دلیل مشکلات ظاهر می شوند و زندگی دچار اختلال می شود؛ و اگر در این جهان عشقی پایدار شود فقط به خاطر نیاز، فرزندان یا اجتماع و ... است.

پس این عشق برای خالی کردن خانه ی دل و از خودد بیخود شدن نیست بلکه برای خود  فرد است. به همین دلیل به نتیجه ای نمی رسد. مگر اینکه با آزادی همراه باشد. چون در اسارت پاسخی نخواهیم یافت.

طراحی عشق زمینی ، درست بوده ولی ما نادرست فهمیدیم و نا درست عمل کردیم.

 سوال : اسم اعظم چیست ؟

جواب : اسم اعظم پیش ما باشد قدیم   یعنی بسم الله الرحمن الرحیم

اسم اعظم رمزی است که اگر آن را بفهمیم خیلی چیز ها برایمان باز می شود؛ ولی افراد فکر می کنند که اسم اعظم اسمی است که اگر شناخته شود و تکرار شود اتفاقات عجیبی خواهد افتاد، یعنی به صورت مکانیکی فکر می کنند. در صورتی که در هستی هیچ چیز مکانیکی وجود ندارد.

مثلاً می گویند متنی هست که اگر آن را بخوانیم انگار 360 مرتبه به حج رفته ایم. در صورتی که اینطور نیست. حج رفتن برای خود نمود هایی دارد که اگر تمام کره ی زمین را بگردیم شاید حتی 5 نفر هم نباشند که واجد شرایط باشند. کلاً هیچ چیز مکانیکی در کمال نداریم. مثلاً می گویند : اگر اسم اعظم را بدانیم ، همه چیز تمام می شود. در صورتی که این طور نیست . همه ی این مسائل وجوه کیفی دارند، که این مساله مهم است.

ما در خود حلقه هم با کیفیت سر و کار د اریم.

جهان عرفان جهان کیفیت است . مثلاً کسی می گوید من با عرفان مخالفم . عرفان حذب نیست که کسی با آن مخالف باشد . عرفان،کیفیت  هر لحظه از زندگی است. هیچ انسانی از عرفان جدا نیست.

 بشوی اوراق اگر هم درس مایی    که درس عشق در دفتر نباشد

 جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه      چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 ما آمده ایم که معمایی را حل کنیم و گنج پنهانی را آشکار کنیم ، نیامده ایم که دزدی نکنیم ، دروغ نگوییم، غیبت نکنیم. البته همه ی این ها لازم است ولی کافی نیستند. چون تمام این کار ها راهم بکنیم ، در آخر به ما می گویند : آفرین این ها خوب است ولی حالا بگو ببینم از طرح و نقشه ی الهی چه می دانی؟

 

واقعیت در دنیای وارونه

 در دنیای وارونه زندگی شیرین است و حقیقت تلخ است. ولی آیا زندگی شیرین است؟ که به تلخ ترین واقعیت (مرگ) ختم می شود. مرگ همه چیز را با خود می برد . همه آرزو ها و دستاورد ها و هر چه ساخته ایم و زندگی سراسر نیازمندی است. اگر واقع نگرانه به زندگی یا واقعیت نگاه کنیم ، واقعیت تلخ است؛ و حقیقت شیرین است.

 گر در نگری آنچنان که رأی است    این مرگ نه مرگ که نقل جای است

 از مرده گهی به خوابگاهی وز خوابگهی به بزم شاهی

 

پس وقتی حقیقت پا در میانی کند اصلاً مرگ وجود ندارد و فقط تغییر مرکب اتفاق می افتد، در مورد سالمندان ، سرخوردگی و افسردگی مشاهده می شود که ناشی از ترس از مرگ است، پس اگر تا زمانی که فرصت داریم به دنبال حقیقت نرویم ، این ترس و افسردگی اجتناب ناپذیر خواهد بود. در زندگی و در واقعیت، شادی ها مثل بنزین فرار هستند و یک لحظه می پرند ولی تلخی ها رسوب می کنند ؛ مثلاً اگر از سالمندان بپرسیم که زندگی چطور بوده ، معمولاً بیشتر تلخی ها در یادشان مانده است.

 واقعیت در دنیای غیر وارونه

 واقعیت تلخ است و حقیقت شیرین است.

ما خلقتُ جِِِنَّ وَ الاِنسَ الّا لَیَعبدون (56 ذاریات): ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبادت

عبادت ، به جا آوردن رسالت و بندگی است( عبد بودن )

 

دین در دنیای وارونه

 

تعریف دین در جهان وارونه عبارت است از مجموعه برنامه ها و تعالیمی که خدایش، خدای جهان وارونه است، حالا هر جا هر کاری با دنیای وارونه انجام می دهیم اشکال دارد. به این معنی که : ما نذر می کنیم ، صدقه می دهیم و تصور می کنیم که اگر 500 تومان در صندوق صدقات بیاندازیم ، دیگر تصادف نمی کنیم و داریم معامله می کنیم. معامله ی خوبی است ؛ 200 تومان صدقه می دهیم و با خیال راحت با سرعت زیاد در اتوبان حرکت می کنیم . در دنیای وارونه که خدا فقط وسیله است و نذربه معنی رشوه است. مثلاً می گوییم : خدایا کمکم کن که این برج را بسازم من هم برایت یک گوسفند نذر می کنم.

یا مثلاً 2 میلیون نفر در کنکور شرکت می کنند و عدالت حکم می کند که انتخاب افراد بر اساس زحمت و لیاقت و شایستگی صورت گیرد . حالا فردی می گوید خدایا اگر من قبول شوم یک گوسفند نذر می کنم و حالا خدا چه کار باید بکند؟ اگر خدا قبول کند ، قبول رشوه کرده و بی عدالتی شده.

نذر در جهان وارونه مشروط است. یعنی به خدا می گوییم تو کاری برای ما انجام بده تا ما کار برای تو انجام دهیم.

 

نذر در جهان غیر وارونه

نذر در جهان غیر وارونه جذب فیض الهی است و نا مشروط است . ما منتظر نتیجه نمی شویم. ما کاری داریم و نذرمی کنیم تا فیض الهی را جذب این کار کنیم و کار به خوبی انجام شود. در هر دو صورت، چه انجام شود چه نشود تاثیری در ما ندارد چون معامله ای در کار نیست . پس شرط نمی گذاریم . نذر باید نا مشروط و بدون انتظار نتیجه ای باشد.

در اصل نذر کار مقدسی است و به دنبال منفعتی صورت نمی گیرد . کاری که منفعتی پشتش باشد دیگر کار معنوی نیست بلکه انگیزه ی آن کسب منفعت است .

 

 ارتباط هم فازی کالبدی

 

فشار های وارده به خودمان را زیر نظر داریم و با چشم باز مشاهده می کنیم ببینیم چه تجربه ای خواهیم داشت.

کسانی که نیرو های وارده را متوجه می شوند ، دست بلند کنند.

کسانی که هاله ها را متوجه می شوند دست بلند کنند.

کسانی که رنگ ها و نور ها متوجه می شوند ، دست بلند کنند.

چه رنگ هایی دیده می شد؟

کسانی که تغییرات چهره را متوجه می شوند.

کسانی که تغییرات فیزیکی را مشاهده کردند.

کسانی که چند نفر شدن و غیب شدن را متوجه شدند.

ساقیا بده جامی    زان شراب روحانی

تا دمی بیاسایم     زین حجاب جسمانی

 دوره ی دو جلسه ی چهارم شنبه 5/3/86

 المنة لله که در میکده باز است     زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

 

خم ها همه در جوش و خروشند زمستی   وآن می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

 

یک آمار گیری از دوستان داشته باشیم:

چه کسانی در رابطه با هم فازی کیهانی دریافتهایی داشته اند و به آشتی هایی رسیده اند؟

چه کسانی اسکن دوگانگی را فهمیده اند و به آنها نشان داده شده که چه هستند؟

دوگانگی یعنی : تضاد درون و بیرون. مثلاً از بیرون مرا خونسرد می بینند ولی از درون دارم حرص می خورم و به درون خودم می ریزم. این رفتار دوگانه است و عامل بیماری است. به چه کسانی، چنین دوگانگی هایی، نشان داده شد؟

چه کسانی متوجه بیرون ریزی پرونده ها واسکن بیماریهای روان تنی شده اند؟

چه کسانی مسائلی تمام شده و حل و فصل آنها را متوجه شده اند؟

چه کسانی نسبت به سابق کمتر بهم می ریزند؟

دوستانی که حس حضور را تجربه کرده اند؟ که تعریف کردنی هم نیست!

حال بحث ترمز دستی که تا حال مطرح نکرده ایم ، برای چه کسانی ترمز دستی کشیده شده؟

این آمارهای سر کلاس برای این است که کورکورانه حرکت نکنیم و روی قضایا اشراف کامل داشته باشیم.

 

سوال: همسر من دچار رفتار های دوگانه ی شدید است و این مطلب آن قدر به او فشار می آورد ، که این فشار به یک خشم بسیار شدید تبدیل می شود ؛ من نمی توانم این مشکل را حل کنم ، در این مواقع چه کار باید کرد؟

جواب: ما این کار ها را، یعنی خودشناسی و خودسازی را به روی خودمان انجام می دهیم ، ولی به دیگران نمی توانیم تزریق کنیم، یا به آن ها بگوییم رفتار دوگانه دارند. نهایتاً می شود به آن ها تشعشع مثبت داد که مربوط به دوره ی چهار است، که مانند طلب خیر برای آن هاست. غیر از این، می شود با دیگران مدارا کرد و این وقتی است که ظرفیت ما بالاتر رفته باشد. البته در خانواده مسائل دیگری هم هست مانند: آلژی های ذهنی و روانی ، یعنی مواردی که به خودی خود هیچ ارزشی ندارند ولی ممکن است مشکل ایجاد کند. گاهی می بینیم مسائل کوچکی مانند باز ماندن درب خمیر دندان یا یک جوراب که گوشه ی خانه افتاده به آلرژی ذهنی تبدیل شود و زوج را به دادسرا بکشاند . دیگران فکر می کنند ، اینکه مساله ی مهمی نیست ولی موضوع آلرژی ذهنی است نه درب خمیر دندان.

در بعضی موارد تا همسر می گوید مادرت ، هنوز بقیه ی جمله گفته نشده ، دعوا به راه می افتد. چرا؟ چون آلرژی ذهنی در این رابطه وجود دارد. واژه ی مادرت مانند یک آلرژن یا ایجاد کننده ی آلرژی یا تحریک کننده عمل می کند . درست مانند آلرژی های جسمی، که فرد به محض دیدن یا تماس با آلرژن دچار آلرژی می شود.

معمولاً اکثر مسائل خانواده ها آلرژی های ذهنی هستند که به خودی خود مهم نیستند و یک شخص ثالث اگر شاهد باشد فکر می کند مسائل این خانواده خیلی مهم نیست.

 

سوال : آیا لعن و نفرین منفی است ؟ مثلاً لعنت بر یزید یا یک آدم منفی؟

جواب : ما یک فاز مثبت داریم ، یک فاز منفی، اگر به هر دلیلی در فاز منفی قرار بگیریم، ایجاد فشار، بروز بیماری و آلودگی های غیر ارگانیک در پی دارد. این قضیه ردخور ندارد، ولی گاهی موارد سمبولیک هستند. مثلاً سلام بر حسین ، لعنت بر یزید .....

سلام بر حسین یعنی من راه حسین و راه جوانمردی را انتخاب می کنم. و لعنت بر یزید یعنی ما راه یزید را نمی پذیریم و این الزاماً به این معنی نیست که در فاز منفی هستیم. در جنگ ها ائمه ی ما در فاز منفی نبودند. در روایات داریم که وقتی یکی از افراد دشمن بر صورت حضرت علی آب دهان پرت می کند ، حضرت بلند می شوند؛ و در آن لحظه با او کاری نداشتند. برای اینکه در فاز منفی و خشم فرد را نکشند.

ما باید درس هایمان را از قانون اساسی ، یعنی قرآن بگیریم. مثلاً اِنَّ اولیاء الله، لا خوفُ عَلَیهم ولا هم یحزنون(62 یونس) یعنی  نه ترس و نه اندوه. ما این درس ها را دنبال می کنیم. مثلاً فَاَلهَمَها فُجُورَهَا وَ تَقواهَا (8 شمس ) یعنی نیکی و پلیدی را هر دو به شما الهام کردیم. انتخاب با ماست. حالا راه حسین (ع) و راه یزید سمبولیک هستند برای اینکه راهمان را مشخص کنیم.

سوال : مگر می شود غصه نخورد و در فاز منفی نرفت؟ وقتی که بچه ی معتاد داریم یا بیماریم ؟

جواب : ما در دوره چهار حلقه ای داریم به نام حلقه ی کنترل دشارژ. و بحثی داریم تحت عنوان مدیریت بحران. از طرفی در حال ظرفیت سازی هستیم.

ما در یک بحران با وارد شدن به فاز منفی و هول شدن ممکن است حتی شماره ی 3 رقمی آتش نشانی را هم به یاد نیاوریم ولی فردی که آتشنشان است ، آیا با دیدن صحنه ی آتش سوزی غش می کند؟ خیر. او فکر می کند که چگونه در کوتاه ترین زمان این بحران را کنترل کند. چون او را تعلیم داده اند و امروز در هر آتش سوزی او قادر و مسلط است و می تواند بحران را کنترل کند.

یا اگر یک تیغ را بردارند و روی دست یا بدن یک نفر بکشند شما چه احساسی خواهید داشت؟ حالا یک جراح را در نظر می گیریم. جراح را آموزش داده اند، او قادر است بحران را مدیریت کند. مثلاً یک بیمار را می آورند که بدنش تکه و پاره شده و او در اسرع وقت و با خونسردی و تسلط، بدن او را به هم وصله و پینه می کند؛ کدام یک بهتر است؟ یا مثلاً ما می رویم به عزا که تسلیت بگوییم می بینیم یک نفر آمد جلوی صاحب عزا و خودش را به زمین می کوبد و زار می زند و غش می کند. حالا صاحب عزا باید به آنها تسلی دهد و بگوید : بالاخره مرگه دیگه، باید واقعیت را پذیرفت. در صورتی که ما رفته بودیم آن ها را تسلی دهیم و آنها را به فاز مثبت شیفت دهیم. می بینیم که آنها خودشان مرگ عزیز را فراموش کردند و ما دوباره یاد آوری می کنیم و آنها را به فاز منفی می کشانیم.

اگر برای یک دردمند، گریه کنیم بهتر است یا سعی کنیم و مشکلش را حل کنیم؟

پس در مدیریت بحران باید گفت که در این شرایط بهترین کار چه کاریست. با بیقراری و تو سر زدن مشکلی حل نمی شود. - دست بر سر زدن از هر مگسی می آید.- ما متوجه می شویم که جاهایی مشکلات رفتاری داریم که نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه مشکلات جدیدی هم ایجاد می کند. فردی در مجلس عزا شرکت می کند و می گوید غم آخرتان باشه، دوباره سوم و هفته و چهلم می آید دوباره پذیرایی می شود و می گوید غم آخرتان باشه و بعد، از پذیرایی ایراد می گیرد. نه تنها باری را از دوش صاحب عزا بر نمی دارد بلکه اگر صاحب عزا مشکلات مالی هم داشته باشد ، باری بر دوشش اضافه می شود.

سوال : کسانی که مشکلات غیر ارگانیکی دارند سر کلاس های دیگر هم بیرون ریزی دارند . چرا؟

جواب: کسانی که تشعشع دفاعی را گرفته اند و بیرون ریزی غیر ارگانیکی دارند، هر ارتباطی از حلقه های دیگر و کلاً هر ارتباطی با شبکه ی مثبت ، باعث تحریک آنها و بروز بیرون ریزی ها می شود.

سوال : در رابطه با نقش تلاش صحبت کنید.

جواب: در مسائل آسمانی و معنوی و باطنی، تسلیم لازم است که در عرفان به آن، حالت شاهد گفته می شود. و در مسائل زمینی لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم) تلاش لازم است. از قدیم گفته اند از تو حرکت از خدا برکت. اگر فقط به زبان بگوییم خدا کنه خدا کنه خدا کنه ، هیچ اتفاقی نمی افتد. مثلاً الآن یک نان سنگک داغ می خواهیم ، با خدا کنه گفتن ، اتفاقی نمی افتد. باید بلند شویم و برویم و نان سنگک را تهیه کنیم. در جایی داریم که جاهَدُوا فی سَبیلِ الله.یعنی : حتی در راه خدا هم باید تلاش و جهد کنیم. این طور نیست که خدا خودش انجام می دهد. حتی پیامبران هم تلاش کردند. در جنگ ها شرکت کردند، شکست خوردند و پیروز شدند، سختی کشیدند و زخمی شدند و هرگز نگفتند که ما رسول خدا هستیم و همین جا می ایستیم و خودش جور می شود.

در مسائل زمینی همه تلاش مان را می کنیم و نهایتاً توکل می کنیم. مطمئن نیستیم که کار صد در صد انجام می شود. مثلاً وقتی می خواهیم خانه بخریم و همه چیز آماده است، در لحظه ی آخر یک مورد کوچک همه چیز را به هم می زند. پس همه ی تلاشمان را می کنیم ولی توکل داریم با توکل زانوی اشتر ببند-اگر جبر نبود و همه چیز تحت کنترل و اختیار بود، همه چیز معلوم می شد و لو می رفت و ما مطمئناً می دانستیم که اختیار به کاری کرده ایم، چگونه و تا چه زمانی و به چه صورتی به نتیجه می رسیم. ولی الآن نمی دانیم چه می شود و قابل پیش بینی نیست، الآن من نمی دانم تا چه زمانی اینجا هستم و هیچ کس نمی تواند روی مهلتی که دارد حساب کند و بگوید چه می شود، لذا در لحظه می تواند خواسته ی خود را دنبال کند و معلوم نیست لحظه ی بعد چه می شود. بنابراین دم غنیمت است. یعنی تنها لحظه ای که می توانی روی آن حساب کنی اکنون است و این نَفَس معلوم نیست تا لحظه ای دیگر باشد یا نه! پس باید آگاه باشیم که لحظه ی اکنون از دستمان نرود. از طرفی اگر مختار نبودیم و اختیار نداشتیم دیگر فَمَن یَعمل مِثقالَ ذرةٍ خیراً یره و مَن یَعمل مِثقالَ ذرةً شراً یره (8 زلزال) دیگر معنی نداشت و ما دیگر تکلیفی نداشتیم.

 

حکم تو کنی و عاصی ام نام نهی    فردا به حُجَتم به داور خوانی

 

مثلاً یک حیوان مختار است ولی در حد نرم افزار یا برنامه ی شعوری یا برنامه ریزی خودش اختیار دارد و کسی چیزی بیشتر از آن از حیوان نمی خواهد، تا حالا حیوانی محاکمه شده؟ نه.

ولی از ما انتظار دارند وبعضی افراد هم از حوزه ی اختیار خود بالاتر رفته و دیگری پایین مانده.

سوال : اختیار و جبر چه نقشی در خوشبختی ما دارد؟

جواب : اول باید بگویید که خوشبختی را چگونه تعریف می کنید. اگر خوشبختی از نظر شما شوکت و قدرت و ثروت و شهرت است که همه قوانین زمینی دارند و شما می توانید پیگیری کنید که یک ثروت ، چگونه به دست می آید. آیا برای آن زحمتی کشیده شده؟ زد و بندی شده یا ثروت باد آورده است؟

اما خوشبختی با ثروت ارتباطی ندارد . اول بگویید چقدر آرامش دارید تا من بگویم وضعیت خوشبختی شما چگونه است.

سوال: چرا شما برای پاسخگویی به سوالات از قرآن مثال می آورید؟ بدون مثال قرآنی نمی شود؟

جواب: ما به هر مطلب می توانیم از چهار منظر نگاه کنیم : مذهب، عرفان، فلسفه و علم . اگر مطلبی کلی و انسان شمول باشد ، از هر چهار منظر جواب خواهیم داشت، ما هم وقتی می خواهیم در رابطه با فرا درمانی یا عرفان حلقه در یک مرکز دانشگاهی صحبت کنیم، برای اثبات علمی قضیه ، دیگر از استنادات دینی نمی توانیم استفاده کنیم؛ بلکه با زبان فیزیک کوانتوم و طب و خلاصه علم صحبت می کنیم. الآن هم اگر شما مسیحی بودید برایتان آیه ی قرآن نمی آوردیم. ولی در کل فرقی نمی کند.اگر به جای شما یک اروپایی یا آمریکایی بود باز هم جواب می گرفتید و حلقه کار می کرد ولی در جامعه ی ما معمولاً فرد در قدم اول می خواهد ببیند که این مسائل با دین و مذهب او سازگار است یا نیست؟ ولی ما در جلسه ی پزشکان مان، فقط از منظر علم بررسی می کنیم. در آنجا ما در مورد سلول و مولکول وDNA و ارتباط شعوری بین آن ها که کاملاً علمی است صحبت کردیم. از طرفی تجربه شده که وقتی مطلبی با قرآن درست در می آید با بقیه ی موارد هم مغایرتی ندارد.

سوال : من با کسی بر خورد کردم که از آینده می گفت و پیش گویی هایش به حقیقت می پیوست، پس جبر حاکم است و به انتخاب من مربوط نیست که با چه کسی ازدواج می کنم و چه اتفاقاتی برایم می افتد؛ یا در جاهایی چارت هایی در می آوردند و آینده را محاسبه می کردند. آیا این قضیه صحت دارد؟

جواب :  جهان هستی از اعداد ساخته شده

جهان هستی از قوانین ساخته شده

جهان هستی از هوشمندی ساخته شده

جهان هستی وجه الله است و پرتوی روی اوست.

                    خدا

                                   هوشمندی

                                   قوانین

                اعداد

حالا انسان در ابتدا عدد را پیدا کرد و جهان را از طریق اعداد تعریف کرد و بعد افرادی مثل ارشمیدس و نیوتن و اینشتین و ...  قوانین را کشف کرد که فهمیدند اعداد تحت قوانین مشخصی کنار هم چیده شده اند و جهان را شکل دادند. و بعد انسان هوشمندی را کشف کرد که قوانین را وضع کرده و حاکم بر قوانین است. زبان اشتراکی انسان به زودی هوشمندی خواهد شد و از قانون فراتر خواهد رفت و همه ی انسان ها فصل مشترک می یابند. همه ی ما پیوند پیدا می کنیم. صرف نظر از دین و ملیت و مرز و ... و همه در این موارد متفق القول می شویم و بعد از آن  - رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.- حالا در مورد مساله ای که شما فرمودید باید گفت که : همه ی اطلاعات مربوط به اختیارات و آینده ی ما اکنون در لوح محفوظ وجود دارد و دسترسی به لوح محفوظ از طرق مختلف انجام می شود . یکی از آن ها فنجان قهوه یا چای یا ورق، لیوان آب ، شمع، اعداد ، دود سیگار، چارت هایی که با محاسبه به دست می آیند. کافیست روز تولد خود را بدهید؛ چون یکی از راه های دستیابی به لوح محفوظ، عدد است.

ناظر بالا که لازمان است، ما را دیده و ما هرجا به هر موردی می رسیم و هر انتخابی کردیم از آنجا دیده شده ولی از آنجا نگفته اند و تععین نکرده اند که چه باید اتفاق بیفتد. مثلاً من در یک زمانی مردم و از آنجا دیده شده که چگونه می میرم؛ آنچه که اختیار خود من بوده و هست دیده شده و در لوح محفوظ ثبت شده. از طرق مختلف می توان به آن دسترسی پیدا کرد ولی بهتر است اصلاً دنبالش نرویم ، چون ممکن است باعث تکدر خاطر ما شده و یا خارج از ظرفیت ما باشد. چون اطلاعات لوح محفوظ غیر قابل تغییر است، این شاید خوشایند نباشد و ظرفیت بالایی می خواهد و از طرف دیگر شما برای این کسب اطلاع ، باید بهایی را بپردازید، نه فقط بهای مادی ! ما برای انجام دادن این کار باید از شبکه ی منفی استفاده کنیم و آن هم عاشق چشم و ابروی ما نیست و یقه ی ما را می گیرد؛ چون شبکه ی مثبت اطلاعات را فاش نمی کند و افرادی که می خواهند از آینده آگاه شوند و به قدرت هایی  دست یابند، به دردسر های بزرگی افتاده اند. آنها در دام شبکه ی منفی گرفتار شدند؛ و در زندگی آن ها معمولاً نکبت و گره های کور بسیار است.  آنها در واقع نغض عدالت و اختیار و کمال و ستارالعیوب بودن کرده اند واین مسائل برای فرد گرفتاری ایجاد می کند. هیچ کس در این مسیر به کمال نمی رسد بلکه بحث فقط بحث قدرت و توانایی است.

 ترمز دستی :

 چه کسانی که در رابطه با مسائل عبادی، قبلاً عبادات خود را انجام می دادند ولی متوقف شدند یا میخکوب شدند و در حال باز نگری هستند؟ این کار را هوشمندی انجام داده. چه کسانی عباداتشان راه افتاده یا بیشتر شده؟

 عبارتزنده و عبادت مرده :

عبادت مرده یعنی حرکت روی یک خط ،  یک حرکت مکانیکی ، می گی خوندی ، می گه خوندم . می گی خوندی می گه خوندم . یکسال ، دو سال و ده سال خوندی ، می گه خوندم ، اما در دنیای عرفان که دنیای کیفی است سوال فرق می کند ، می پرسند که  مقیم شدی ؟ مقیم سر کوی یار شدی ، یک پیوندی برقرار شد یا نه. این از نظر کیفی انتها ندارد دیگر این قضایا در تعریف نمی گنجند.  بعد از این روی پله درک است که بالا می رویم. هدف از نماز، روزه، حج و تمام عبادات این بوده که ما  به یک مطلب کیفی  برسیم نه کمی. کمیت منهای کیفیت به درد نمی خورد. یعنی اینها لازم و ملزوم یکدیگر هستند. پس در دنیای عرفان می پرسند، امروز مقیم کوی یار شدی ؟ امروز وصل شدی ؟ امروز با چه کیفیتی مقیم شدی؟

در عبادت مرده انگیزه اعمال ما انجام  تکلیف ها و رفع آنهاست، در این عبادت انگیزه های ما رفع تکلیف و ترس است. مثل: ترس از مرگ ، ترس ازغضب الهی ، ترس از جهنم و یا اینکه می خواهیم خدا کارمان را، راه بیندازد! مثلا فصل کنکور خدا سرش خیلی شلوغ است ! یا در بیمارستانها، یعنی ما بر اساس منافع شخصی مان به خدا نزدیک می شویم ، یا همان مثال چک برگشتی که قبلا مطرح کردیم . پس کلاً عبادات مرده و خطی راهی است برای اینکه دو خدا را ببینیم . اما در عبادت زنده انگیزه یعنی : مقیم کوی او شدن :

 که خدایا از سر کوی خود به بهشتم مفرست            که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

 

امام صادق می فرمایند ، سه دسته عبادت داریم:

  1. عبادت مزدوران : به طمع مزد ، بهشت و حوری و ...
  2. عبادت بردگان : از ترس قبر ،غضب الهی و جهنم و ....
  3. عبادت آزادگان : از روی عشق ، مقیم کوی او شدن و رسیدن به او  ...ر مورد کسانی که ترمز دستی برایشان کشیده شده ، ممکن است در قضیه انگیزه و یا معرفت مشکل داشته اند. ابتدا در مورد انگیزه برایمان ترمز دستی را می کشند و بعد از تصحیح آن برای رسیدن به معرفت این قضیه انجام می گردد . مثلاً می پرسند که خوب عبادت کردی بگو ببینم بسم الله الرحمن الرحیم یعنی چه؟ ایاکَ نَعبُدُ وَ ایاکَ نَستَعین یعنی چه؟ بگو ببینم می دانی که این یک پیمان است؟ الآن این پیمان را بستی و هنوز یک دقیقه نگذشته آن را شکستی !

می دانی وقتی می گویی رَبَنا آتِنا فی الدُنیا حَسَنَه و فی الآخِرَةِ الحَسَنَه (201 بقره)، یعنی به  واگذار کردی که بهترین را به تو بدهم ! می دانی بهترین از نظر تو چیست و به نظر من چی؟! اینجاست که می بینیم یه اختلاف اساسی پیدا شد. ما به عهده او گذاشتیم. او می خواهد ما به کمال برسیم اما ما می خواهیم او به ما پول و .... دهد!

پس در عبادت دو چیز بسیار مهم است : یکی انگیزه  و دیگری معرفت پشت آن .

سوال : آیا زبان در دعا مهم است؟

جواب : خیر، مهم نیست به چه زبانی دعا کنیم، مثلاً می گوییم بسم الله الرحمن الرحیم . یعنی چه؟ آیا معنای بسم الله الرحمن الرحیم این است؟ خیر. بسم الله یک ماجراست که ان شاءالله، در دوره ی 6 به آن می پردازیم و الرحمن آن، رحمانیت عام الهی است که مجموعه تسهیلات ویژه برای حرکت به سوی او و الیه الراجعون است؛ و الرحیم آن رحمانیت ویژه است . شامل مرگ و جهنم که اگر نبود الیه الراجعون اصلاً اتفاق نمی افتاد و ضمانت حرکت و بازگشت به سوی اوست.

فرض کنید قرار است یک بیت شعر فارسی به زبان دیگر ترجمه شود :

 

ساقیا بده جامی  زان شراب روحانی

تا دمی بیاسایم  زین حجاب جسمانی

آیا پس از ترجمه، معرفت پشت این شعر هم منتقل می شود؟ مثلاً آن فرد خارجی آن را می خواند و یاد چیز های دیگر می افتد مثلاً می یا شراب. او فکر می کند واقعاً منظور شراب است و به یاد ویسکی و شامپاین می افتد در حالی که در فرهنگ و ادب ما می گویند :

       خم هاست از این باده        خم هاست از آن باده

      تا نشکنی این خم را           هرگز نچشی آن را

 

این باده از خم وحدت الهی و از خم معرفت الهی است و شراب، شراب روحانی است از خم آگاهی الهی، پس اگر بخواهیم به معرفت آن پی ببریم باید به زبان اصلی مطلب را بفهمیم و مطالعه کنیم. مثلاً اشعار شکسپیر هم اگر به فارسی برگردانده شود ممکن است مانند اصل آن نباشد و بسیاری از مفاهیم وابسته به فرهنگ آن ها منتقل نشود.

کتب مقدس هم همینطور. آن ها به کشف رمز احتیاج دارند . مثلاً ترجمه ی فارسی کتاب مقدس وجود دارد که از زبان عبری به فارسی برگشته است. فکر می کنید معنی صحیحش منتقل شده ؟ خیر، البته چیز هایی را از آن متوجه می شویم ولی بهتر است به زبان خودش خوانده شود نه اینکه ترجمه شود و اگر مثلاً یک آمریکایی بخواهد اشعار حافظ را درست بخواند و بفهمد بهتر است به جای ترجمه ی آن ، آن را به زبان فارسی بخواند و زبان فارسی را یاد بگیرد.

در مورد قرآن هم همینطور است ، وقتی بعضی از آیات کشف رمز شدند متوجه می شویم که منظور آیه ، معنای ظاهری که ترجمه شده است، نیست. بلکه مفهوم دیگری دارد و بهتر است با زبان اصلی آن را بشنویم و بخوانیم. وقتی با اشعار حافظ و سعدی و مولانا و ... استفاده می کنیم، با روح جمعی ایرانی ها ارتباط بهتری برقرار می کنیم و توی خون ماست، متون عرفان سرخپوستی شاید آنقدر روی ما اثر نگذارد و بالعکس. هر کسی و هر قومی و هر مکانی مسائل عرفانی خاص خود را دارد و با مردم و قوم خود راحت تر ارتباط برقرار می کند.

دعا

ما از خدا چه بخواهیم که ضرر نکنیم؟ بحث، بحثی کیفی است. مثلاً فرض کنیم به ما گفته اند فقط یک چیز را می توانی بخواهی، ما چه می خواهیم که بالاترین ارزش را داشته باشد و ما ضرر نکرده باشیم؟

 فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب     که حیف باشد از او غیر از او تمنایی

 حالا رضای دوست چیست؟ در بحث های قبلی گفتیم که او عاشق است و ما معشوق. رضای عاشق چیست؟ اینکه به معشوق برسد.

پس اگر کسی غیر از او تمنایی کند ضرر کرده ، زیرا همه چیز در او نهفته است: آگاهی، پول، آرامش و چیز های دیگر

 یا رب، از تو آنچه منِ گدا می خواهم      افزون ز هزار پادشاه می خواهم

هر کس ز درِ تو حاجتی می خواهد       من آمده ام، از تو، تو را می خواهم

 اینها دعای دنیای عران است.

ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی خواهیم

                                            حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

 خدایا زاهد از تو حور می خواهد ، قصورش بین            

    به جنت می گریزد از درت ، یارب شعورش بین

 

دانی که چه ها چه ها چه ها میخواهم                     وصل تو من بی و سر پا می خواهم

فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست                        یعنی که تو را تو را تو را می خواهم

 ببینیم عارف چطور فکر می کند : عارف فکر می کند که اگر هر چیز ی  بخواهد فنا پذیر است، فرزند سالم و صالح ، پول و ثروت و شهرت و ... تاریخ مصرف دارند. چه چیزی بخواهیم که ابدی باشد : فقط خودش را ، چرا که : چون که صد آید ، نود هم پیش ماست . لذا عارف به مقام بی تمنایی می رسد :

 

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت                  خود ندانست که در ترک تمناست بهشت

 عارف تیز هوش و رند است. ما وقتی نمی دانیم که کیفیت هست، در کمیت غرق می شویم. خدا این رو بده ، این کار رو کن و ... مثل یه بچه که تا وقتی کوچک است روزی صد بار مامان مامان می گه، اما هر چه بزرگتر می شود، خیلی از کارها را یاد می گیرد که خودش انجام دهد و می فهمد که چه چیزهایی را باید ازمادر بخواهد و چه چیزهایی را باید خودش انجام دهد.  یک روزی می رسد که دیگر به مادر احتیاج پیدا نمی کند! قرار است ما هم به بلوغ عرفانی برسیم.

مسئله بعدی این است که عابد و زاهد و عارف به دنبال چه چیزی هستند؟! هر سه به دنبال کمال هستند اما هر کدام از یک راه .

عابد می خواهد به عبادتها برسد.

زاهد از طریق : کناره گیری ، چشم پوشی و کنترلها  و مراقبه و عارف از طریق دل و عشق. هر سه به راه و کار خود مطمئن هستند ولی استراتژی حرکت فرق می کند و راهها متفاوت است . عابد و زاهد می توانند کارها و اعمالشان را به رخ بکشند و نماد بیرونی دارند ، اما عارف چیزی برای به رخ کشیدن ندارد :

 برو زاهد مگو ما را ، به راه شرع و دین باز آ   که من مست می عشقم دگر چیزی نمی خواهم

 

من که از زهد خشک گشته ام فارغ                     بحمدالله و المنه ز خیل باده نوشانم

 عابد و یا زاهد می توانند بگویند و نشان دهند که دیشب چقدر برای خدا کار انجام داده اند ، اما عارف خیر. چون چیزی که در دل است نشان دادنی نیست ، اگر یک جنگ ظاهری بین عابد و عارف و زاهد هست ، در واقع جنگی نیست . عارف می خواد به زاهد و عابد پیام بده که : حواستون باشه یه چیزی کمه ! عشق می خواد ، دل می خواد، حرکت مکانیکی نیست ، دو لا و راست شدن مکانیکی به درد نمی خورد ، باید یک کیفیت پشت آن باشد:

خلاف طریقت بود که اولیا            تمنا کنند از خدا جز خدا

 

گر زدوست چشمت به احسان اوست                           تو در بند خویشی نه در بند دوست

 

جهانی که آن جهان عاشقان است                       جهانی ما ورای نار و نور است

(* نار = جهنم و *نور = بهشت)

 چرا مرگ طراحی شده است؟

 مکانیزمی دارد که اول باید بدانیم چرا جهنم طراحی شده، موضوع جنات، عدن، رضوان، باز شود تا بعد بتونیم راجع به اصل موضوع بپردازیم.

مختصراً در مرحله ی جنات می گوید : جنَّاتٌ تَجری مِن تَحتِها الاَنهار خالِدُونَ فیها  (آل عمران 198) و اینکه چرا می گوید جنات؟ بهشت ها! چند تا بهشت داریم؟ به تعداد افرادی که هست و هر کس بهشت خودش را خواهد ساخت، او بهشتش را بر اساس آگاهی هایی که برده می سازد، حالا در آنجا هر کس به قدر فهم خودش و آگاهی خودش عمل خواهد کرد، اگر ما یک آبنبات چوبی یا یک بستنی را بگذاریم یک طرف؛ کتابخانه ی ملی هم یک طرف، به یک بچه بگوییم کدام را می خواهی؟ بچه آبنبات چوبی را انتخاب خواهد کرد، لذا در جایی که باید و شاید، یکی می گوید : از کوی خود به بهشتم مفرست ،که سر کوی او را می خواهد و یکی هم حور و لقمان می خواهد، این هم خود امتحانی است که در انتها کی حور و لقمان می خواهد و کی سر کوی او را.

البته این اولین پله ای است که بعد از جهنم طی خواهیم کرد، در آنجا یکی سوادش به حدی است که این را می خواهد و یکی چشمش به احسان اوست. یعنی کوپن هایش را برای چیز هایی مصرف می کند که ارزش ندارد.

 

خدایا زاهد از تو حور می خواهد قصورش بین      به جنت می گریزد از درت، یا رب شعورش بین

ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی خواهیم   حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

 

وقتی یکی شعورش در این حد است و بالاترش را نمی تواند بفهمد باید همان آبنبات چوبی را به اوداد. بنابراین شما به دعای هر کسی گوش دهید می توانید سطح و سطوح او را متوجه شوید. همه ی خواسته هم درست است، هیچ کدام غلط نیست، خواسته، خواسته است، و هر خواسته ای ، حتی خواسته ی یک طفل هم مهم است و شما برای خواسته ی طفل خود هم ارزش قائل هستید. خدا هم برای خواسته ی یک طفل هم ارزش قائل است همانطور که برای خواسته ی یک بالغ ارزش قائل است. همه ارزشمندند ولی بحث، بحثی کیفی است، چه چیزی بخواهیم؟ این نیست که همه در پی حور و لقمان باشند ، می توانند نباشند، کما اینکه متوجه شدیم یک دعای معمولی چیست یا یک دعای متعالی چیست؟

چه کسانی برایشان ترمز دستی را کشیدند و بعد خواباندند و حالا  با یک کیفیت خوب به جلو می رود؟ دستشان را بلند کنند. قرار است که بخوابانند و بعد راه بیفتند، قرار نیست که ترمز دستی را بکشند و دیگر نتوان حرکت کرد.

یک بچه ، اولین بار که حرف می زند، زمین و زمان برایش ذوق می کنند. والدین ذوق می کنند و آن روز روز فراموش نشدنی است. حالا این بچه یک حرف زده که درست نیست ولی وجد آور است . مثلاً بگوید آبَ یا قاقالی لی. همه ذوقش را می کنند. حتی گاهی اوقات از محیط چیزی را می آموزد که معنی خوبی ندارد مثلاً یاد گرفته که بگوید : پدر سوخته. همه از او می خواهند که یک بار دیگر تکرار کند ، دوباره و دوباره بگوید. اما همین بچه در سن 6 یا 7 سالگی اگر این کلمه ی پدر سوخته را تکرار کند یک کشیده ی جانانه در گوشش می زنند. بچه همان بچه است که دیروز به او التماس می کردند که آن کلمه را یک بار دیگر تکرار کند. یا اگر او به مدرسه رود و به مادرش بگوید : مامان قاقا لی لی می خواهم، مادرش با تعجب می گوید : بچه جان تو مدرسه رفتی ، بگو نهار. قاقالی لی چیه؟ حالا اگر همین بچه وقتی که دیپلمش را گرفت یا لیسانس گرفت ، به غذا گفت قاقالی لی چه اتفاقی می افتد؟ این همان بچه هست، چه چیزی باعث می شود که چیزی که زمانی می گفت و ما از آن لذت می بردیم ، حالا باعث مواخذه کردن او شود؟ ما او را نسبت به چیزی می سنجیم، وقتی که بچه است ، همین قدر که می تواند بگوید پدر سوخته برای ما قابل تقدیر است. زمانی همین که کسی بگوید نماز، خودش قابل تقدیر است ولی در جای دیگر بعد از 50 سال ما را برای گفتن نماز تشویق نمی کنند. بلکه می گویند : این چرا هنوز می گوید قاقا لی لی؟ یعنی ما را توبیخ می کنند. می گویند چرا بعد از 50 سال او هنوز نفهمیده ماجرا چیست؟ مخصوصاً برای ما که با شعور الهی آشنا شدیم ، بر ما سخت گیری می کنند ، سراغ ما می آیند و یقه ی ما را می گیرند که حالا دیگر موضوع فرق می کند، امروز دیگر شما می دانید که شعور الهی چیست؛ هوشمندی به شما ثابت شده . بنابراین هر چه بالا تر می آییم و بیشتر می دانیم ، انتظار بیشتری از ما دارند. هر مراسم و مناسکی که باشد ، یقه ی ما را می گیرند . مثلاً روز عاشورا ، به ما می گویند: چه می خواهی؟ چه می گویی؟ هدف و منظورت چیست؟ این گونه نیست که فقط در مراسم عاشورا شرکت کنیم؛ بعد به ما می گویند معرفتش را پس بده و بگو چه چیز را فهمیدی؟ بنابراین کار، کار کیفی و معرفتی است. دیگر هیچ کار کورکورانه ای از ما پذیرفته شده نیست. هر کاری که می کنیم باید برایش دلیل معرفتی داشته باشیم. یعنی بهانه ی معرفتی و کیفی داشته باشیم. این گونه نیست که به سفر حج برویم و بگوییم ما حاجی هستیم. از کسی که به سفر حج رفته می پرسیم : آنجا چه کردی؟ می گوید : این کار را کردم، آن کار را کردم و... و شدم حاجی. آیا هدف این بوده؟

هدف این بوده که پیمان اول به جا آورده شود و برای پیمان و ماجرای بزرگتری برویم و شاید در تمام دنیا 5 نفر هم نداشته باشیم که واجد شرایط حج رفتن باشند. ولی 5 نفری هستند که هر کدامشان می توانند دنیا را تکان دهند.

 

دوره ی دو جلسه ی چهارم قسمت دوم کلاس- بعد از زنگ تفریح

 

چرا مرگ طراحی شده؟

اگر بعضی از آیات قرآن را با هم تلفیق کنیم ، اتفاق جالبی می افتد، مثلاً گفته شد : انا لله و انا الیه راجعون. الیه راجعون یعنی ما به سوی او می رویم و از طرفی گفته شده لا اله الا الله یعنی : او یکتاست وقتی این دو را کنار هم می گذاریم، یعنی ما به سمت یکتایی می رویم.

 آیا خداوند اسم دارد؟

آیا خداوند توصیف یا صفت دارد؟ خیر. سُبحانَهُ و تعالی عَمّا یَصِفُون (100 انعام) یعنی : او از هر توصیفی مبرا است ولی در قرآن می بینیم که توصیف شده. سمیع و بصیر و خبیر و علیم و ... اللهُ الصمد، او بی نیاز است.

پس چرا می گوید او صفت ندارد؟  در جایی دیگر برای او صفت می آورد؟ اینجا رمزی نهفته است : یعنی ما به سمت سمیع شدن و علیم شدن و رحیم شدن و بی نیاز شدن می رویم و درست هم هست. مثلاً در زندگی بعدی ما به لامکانی می رویم ، اینجا بی نیاز تریم یا در لامکانی؟ در آنجا دیگر محتاج مکان و هرچه مربوط به مکان می شود نیستیم.اینجا چقدر دردسر به خاطر مکان داریم؟ خانه ی ما کوچک یا قدیمیست. یا مدل آن خوب نیست. یا لباس و پوشش و ... که همه به مکان مربوط می شود. ولی در زندگی بعدی ، این مشکلات وجود ندارند و ما به سمت بی نیازی می رویم. پی تمام این صفت ها وعده هایی است که به ما داده شده که شما دارید به سمت این صفات می روید. چون خود او که صفت و نام ندارد، یکی از صفات یا هر یک از صفات می تواند تعریفی از کمال بدهد، مثلاً صمد یعنی بی نیاز؛ پس کمال یعنی از نیازمندی به سوی بی نیازی رفتن و صفات دیگر . پس الیه راجعون یعنی ما هم داریم می رویم تا بی نیاز و علیم و خبیر و سمیع و بصیر و رحیم و ... شویم.

الآن ما روی زمین زندگی می کنیم، در این وضعیت نهایتاً چقدر می توانیم به بی نیازی برسیم؟ وقتی طفلی به دنیا می آید، صد در صد نیازمند است و اگر به او نرسند و به او شیر ندهند و او را نخوابانند و تمیزش نکنند ، هیچ کاری نمی تواند بکند و در نهایت نیازمندی خود به دنیا آمده است. حالا او تا کجا می تواند بی نیاز شود؟

مثلاً بزرگ می شود و خودش غذا می خورد و می خوابد و خودش را تمیز می کند و ... ولی باز هم نیازمند است. کافی است یک روز به او غذا نرسد یا آب نداشته باشد یا سر پناه و پوششی نداشته باشد. حالا بعضی افراد از سطح معمول بالاتر می روند و با روش ها و ریاضت هایی به سطح بالاتری از بی نیازی می رسند. مثلاً می شنویم که یک نفر فقط با یک بادام در شبانه روز زندگی می کند. یا سرش را در خاک فرو می کند و چند دقیقه یا چند روز نفس نمی کشد. این دیگر نهایت بی نیازی فرد است ولی باز هم نیازمند است. اگر یک شبانه روز بگذرد به همان یک بادام نیاز دارد. وهمان فرد می تواند نیازمندی های جدیدی پیدا کند. مثلاً نیازمند این است که به همه نشان دهد و بگوید که ای مردم ما فقط با یک بادام زندگی می کنیم یا می توانیم سرمان را چند دقیقه به زیر خاک کنیم و نفس نکشیم. پس نیاز بالاخره وجود دارد و سر جای خودش باقی است و نمی توان آن را از بین برد.

       سطح بی نیازی افراد استثنایی  

      حداکثر بی نیازی افراد معمولی

                         حالا فرض کنیم که عمر جاویدان است، عمر جاویدان یعنی نیازمندی ابدی و جاویدان. وقتی کسی می گوید که 20 سالش است یعنی 20 سال به دنبال نان و مرغ و گوشت بوده است و اگر 50 ساله باشد یعنی 50 سال به دنبال نان و مرغ و گوشت و پوشاک و مسکن و... بوده است. اگر 100 ساله باشد یعنی 100 سال به دنبال این نیاز ها بوده. حالا اگر بگوید ابد، یعنی تا ابد نیازمند است و باید دنبال گوشت و مرغ و تخم مرغ و نان ومسکن و پوشاک و... باشد.

پس اگر مرگ نبود، ما در نیازمندی ابدی باقی می ماندیم و این خلاف نتیجه ای است که از قرآن گرفتیم که : ما به سوی او می رویم و او بی نیاز است، یعنی ما به سوی بی نیازی می رویم چون او صفت ندارد و موصوف نیست. چون در این صورت او هم در جهان ما تنزل می یابد؛ یعنی در جهان دوگانه قرار می گیرد. پس این صفات برای ما گفته شده. گفته : به سمت من می آیید و من اینجوری هستم یعنی چه؟ یعنی شما دارید به این صفات می رسید. پس اگر مرگ نباشد الیه راجعون هرگز صورت نمی گیرد و تا ابد زنجیر نیاز به پای ما بسته است. پس اگر الیه راجعون بخواهد تحقق بیابد ، باید عاملی طراحی می شده که به این نیازمندی خاتمه دهد، شما اگر جای طراح بودید، مرگ را طراحی می کردید یا خیر؟

 چرا مرگ اختیاری نیست؟

 اگر می گفتند که هر کس خواست و داوطلب شد بیاید بگوید من می خواهم به این نیازمندی خاتمه دهم ، فکر می کنید چند نفر داوطلب می شدند؟

مثلاً یک نفر می گوید من قبول دارم و داوطلب می شوم ولی می دانید که دخترم در شرف ازدواج است، بگذارید فقط این دخترم را سر و سامان دهم بعد از آن می آیم. دیگری می گفت بگذارید برای پسرم زن بگیرم و دیگری می گفت می خواهم این خانه را تکمیل کنم یا این معامله را به نتیجه برسانم یا نوه ام را ببینم یا درسم را تمام کنم و مدرکم را بگیرم و ... خلاصه 7 میلیارد نفر ، هر کدام بهانه ای دارند که دست و پای آن ها را بند کرده اند و اگر 100 سال می گذشت طرف می گفت بگذار حالا نتیجه ی این صد سال را ببینم یا سیصد سال طرف می گفت بگذار دهه ی بعدی را ببینم و الی آخر. لذا جبر طراحی شده تا به این موضوع سر و سامان دهد. چون این موجود ، موجودی نیست که بیاید و بگوید که من متوجه شدم ، این راه من بسته شده و من می خواهم به زندگی خاتمه دهم.

ما در مراحل مختلف مرگ داریم . ثُمَ یُمیتُکُم ثُم یُحییکُم (28 بقره) و در هر مرحله همین آش و همین کاسه. لذا جبر طراحی شده است. جبر، اتوماتیک وار مسئله را حل می کند و اگر جبر نبود همه چیز قابل پیش بینی می شد.

از طرف دیگر ، اگر اینطور نبود ، ما تقلب و جر زنی می کردیم و می گفتیم : خوب تقصیر ما چیست؟ اگر ما به کمال نرسیدیم ، چون این جسم که عامل وابستگی است را به پای ما بسته اند و ما مجبور شدیم که مدام به این بدن سرویس بدهیم و نیاز هایش را برطرف کنیم و با توجه به این نیازمندی ها چطور می توانستم به کمال برسم؟ پس به ما می گویند : ما هم این عامل وابستگی را از تو می گیریم ، بالاتر بیا تا ببینیم آنجا چه می کنی؟

در دوره ی بالاتر چیزی که انتقال پیدا می کند کالبد ذهنی  است.

  تولد                    مرگ                     تولد                               مرگ                            تولد                

               پرزخ                 زندگی                            برزخ                          زندگی                                                    

 بین هر دو زندگی برزخ وجود دارد و ما در برزخ زندگی قبلی ، این جنین را انتخاب کردیم و متعالی های دوره  ی قبل هستیم . البته این به معنای تناسخ نیست. بلکه تسلسل است. در هر برزخ ما تحت تاثیر دو نیرو قرار می گیریم :

                                                                                         روح (هادی)

 یکی ندای روح که هدایت کننده است و می خواهد ما را به بالا بکشد                                                      

 و یکی وابستگیها و تبعات همان دوره که می خواهد ما را پایین بکشد.                                   

                                                                                                                                                                                              کالبد ذهنی

                                                                                                                                                                                

                                                                           وابستگیها و تبعات همان دوره                                         

 آیه 85 سوره الاسراء:                                        

       و یَسئَلُونَکَ عَن الرّوح ٍ قُل الرُّوح مِن اَمرِ رَبّی وَ ما اُوتِیکُم مِن العِلم  الِّا قَلیلاً

تو را از روح می پرسند ، بگو : روح جزیی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده اند.

 

روح همیشه هادی است و نقش هدایت کنندگی دارد ، وقتی عده ای می گویند احضار روح می کنند کالبد ذهنی را احضار می کنند نه روح را. روح در هر زندگی وظیفه ای دارد که ما را به سطح بالاتری هدایت می کند. در اینجا که هستیم روح حالتی را به ما داده که انگار یک چیزی را گم کرده ایم ، هر انسانی را که ببینیم انگار یک چیزی را گم کرده  و در ابتدا فکر می کنیم که آن گم شده پول ، ماشین ، و ....  است شاید که فکر کنیم که علم و سواد است به دنبالش می رویم و می بینیم که پاسخ ما این نیست. شاید فکر کنیم که ازدواج است ولی خیلی زود ، در عرض چند ماه و چند هفته می فهمیم که این هم نیست و بعد فرزند ، و خلاصه دست به روی هر چیزی که می گذاریم  پوچ می شود که ای با با اینم که نشد! اگر این احساس گمشدگی نبود ما روی اولین چیزی که داشتیم دست گذاشته و تا ابد ارضا بودیم و به دنبال چیزی نمی گشتیم ، در این مسیر فقط یک چیز است که پوچ نیست و آن دانش کمال است ، روح آنقدر این بازی را تکرار می کند که ما به اصل قضیه که کمال است رهنمون کند.. حال یکی زودتر به این قضیه می رسد و یکی دیرتر. از انبازی خانه ها می شود فهمید که این احساس گمشدگی چقدر بوده ! درانباری یک  خانه یه طرف راکت تنیس افتاده یه طرف لباس کاراته ، تور ماهیگیری ، سنتور و.... که  همه وسایل هم  نو هستند معلوم است که فکر می کرده همه اینها آن گمشده هستند ، اما با به دست آوردنش فهمیدند که نه اشتباه کردند و آن گمشده اینها نیست.

 بحر اظهار است این خلق جهان                    تا نماند گنج گوهرها نهان

*کُنتُ کنزاً  کُنتُ مخفیاً شنو                        جوهر خود گم  مکن اظهار شو

*( گنجی بودم، پنهان بودم)

 

پس فقط یک چیز است که احساس پوچی به دنبال ندارد و آن آگاهی است. آیا می شود که کسی آگاهی بدست آورد و به دنبال آن احساس پوچی کند؟

آنقدر با ما بازی می شود تا نهایتاً به این نتیجه برسیم که :

 ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند    تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

 تمام این کار ها و تجربه ها و چیز هایی که به دنبالش بودیم بازی بود تا از کنار آن ها پی به اصل ماجرا ببریم و شاید کسانی باشند که بازی را خیلی جدی بگیرند و در آن غرق شوند و هرگز نفهمند که بازی چه بوده و در پوچی بمیرند. و آنقدر همه چیز پوچ از آب در می آید که فرد فکر می کند پس کلاً چیزی نیست که هدفی برای زندگی محسوب شود و این را تعمیم به عام می دهند و پوچ گرایی آغاز می شود. البته پوچ گرایی هم می تواند ما را به سمت کمال سوق دهد ولی انسان می تواند متضرر شود و به پیام روح توجه نکند و نفهمد که ماجرا چیست.

چه چیزی ما را به سمت پایین می کشد؟

نیاز به تعریف و تمجید و ستایش و وابستگی و ... که این انرژی ستایشی نوع دوم است.

تمام ارکان هستی ما را ستایش کردند و حتی خودش هم از خودش تعریف کرد که آدم را خلق کرده و تمام توجه ها معطوف به ما بود. ما می دانستیم هستی به خاطر ما آفریده شده و عاشق خودمان بودیم . بعد از این ما یک میل و حس رجعت به گذشته داریم که همه میل به تعریف و تمجید و ستایش دارند. این نیاز چیزی است که ما را به زمین می زند و ما را بیچاره می کند. نه اینکه تشکر و تعریف و تمجید بد است ولی نباید نیازمند به آنها بود؛ در صورتیکه ما نیازمند هستیم. یعنی اگر از ما تعریف و قدردانی نکنند ما ناراحت می شویم و به زمین می خوریم و عده ی زیادی هستند که مشکلشان همین است که از آنها تعریف و قدردانی نمی شود. حالا اگر بی نیاز بودیم ، در قدرت واقعی بودیم و این بی نیازی است که عظمت و شکوه دارد و این نیاز باید با بلوغ روانی و عرفانی قطع شود.

شما تشویق و قدردانی می کنید ولی در بلوغ روانی شما نیاز به تعریف و تشویق و تمجید ندارید و اگر هنرمند هستید، هنر خود را ارائه می کنید و اگر کسی انتقاد کرد سقوط نمی کنید و اگر کسی تعریف کرد به آسمان نمی روید و می گویید " من چونینم که نمودم " و این بلوغ عرفانی است.

سوال: اگر از ما انتقاد کنند و ما هیچ احساس بدی نداشته باشیم، یعنی دیگر انتقاد معنی نمی دهد ؛ در صورتی که با انتقاد می شود رشد کرد.

جواب :  ما نگفتیم که انتقاد پذیر نباشیم ؛ فقط گفتیم که از نیروی ستایشی بی نیاز باشیم. با انتقاد دشارژ نمی شویم ولی بعضی افراد هستند که اگر از آنها انتقادی شود دشارژ می شوند و روحیه ی خود را از دست می دهند. بی نیازی به انرژی ستایشی انسان را ضد ضربه می کند و عرفان یعنی هنر ضد ضربه شدن.

پس وضعیت انرژی ستایشی در وجود ما باید کنترل شده باشد. یعنی کسی نباید بتواند شما را دشارژ کند. مثلاً در جایی از شما انتقاد می کنند و شما دشارژ می شوید و گاهی چون شما کاری کرده اید و انتظار تعریف و تمجید داشتید و دیگران چیزی نگفته اند و با بی توجهی مواجه شدید، شما دشارژ می شوید، در حالی که در هیچ صورتی نباید دشارژ شویم.

پس ما همیشه تحت تاثیر دو نیرو هستیم  و پس از مرگ جسمانی و جدا شدن از جسم، زندگی ما در کثری از ثانیه از جلوی چشم ما عبورمی کند و بلافاصله می خواهیم به تمام وابستگی هایمان عکس العمل نشان دهیم، وابستگی به مال، فرزند، شهرت، اعتیاد و در کل همه ی وابستگی های مثبت و منفی. در دوره ی تشعشع دفاعی می بینیم که این وابستگی ها چقدر برای خودمان و دیگران مشکل ایجاد می کند.

                                                   روح

                               کالبد ذهنی

                                             وابستگی  ± 

             مرگ جسمانی

                                                                 آدمیزاد

                                                                            انرژی ستایشی

قرار بود که اگر جسم، که عامل وابستگی ما بود را نداشته باشیم ، به کمال برسیم ولی می بینیم که کالبد های ذهنی پس از مرگ از کباب و شراب حرف می زنند در صورتی که آنها جسم ندارند و ذهن او این چیز ها را می سازد و می بینیم که فرد در زندگی زمینی اش اهل همین کار بوده و هنوز اسیر وابستگی هایش است. یا فردی که محروم از امکانات بوده و اکنون به وابستگی های دست نیافته ی خود پاسخ می دهد. چون در آن جهان هرچه تصور کند برای او زنده است. ولی این ها همه در برزخ است چون اگر به جهان بعدی برود دیگر نمی تواند برگردد و نسبت به گذشته اش دچار فراموشی می شود؛ مثل ما که از زندگی قبلی خبر نداریم. در برزخ هم می شود به بالا نگاه کرد و هم به پایین؛ که معمولاً به بالا نگاه نمی کنند و در تشعشع دفاعی با اعلام کردن 2+ ، شرایطی فراهم می کنیم که به بالا نگاه کند و به زندگی بعدی خود برود.

می بینیم که کالبد ذهنی برای خودش ویلایی درست کرده و هنوز به نیازمندی هایش پاسخ می دهد یا در حاشیه و اطراف ما زندگی می کند و یا با تسخیر افرادی دیگر ، چیز های جدیدی تجربه می کند و به وابستگی هایش پاسخ می دهد. هر سه حالت ممکن است یا تلفیقی از این حالت ها می تواند باشد.

سوال : کالبد ذهنی تا چه زمانی می تواند در برزخ باقی بماند؟ آیا زمان دارد؟

جواب: در آن جا زمان وجود دارد ولی لامکان است و تا وقتی کالبد ذهنی به بالا نگاه و توجه نکند و به دنبال وابستگی هایش باشد، نمی رود ولی نمی تواند تا ابد آنجا بماند. به دلیل صوراسرافیل که یک سمبول است که زمان مشخصی وجود دارد که این برزخ و جهان و مکان و زمان جمع می شوند و همه به مرحله لا مکان و لا زمان می روند.

سوال: چرا به هر مرحله که می رویم، درب پشت سر بسته می شود و فراموش می کنیم؟

جواب: چون اگر می دانستیم از کجا آمده ایم و چه مسیری را طی کرده ایم و ماجرا چیست، انگیزه حرکت وجود نداشت و فلسفه خلقت دچار مشکل می شد، فلسفه خلقت تا زمانی این پویایی را دارد و کمال معنی می دهد که ما معما داشته باشیم.

 هر دو عالم را به نامت یک معما کرده ام     حل معما کن، کمال این است و بس

 چون معما داریم همه ی ما در حرکت و رفت آمد و تلاطم هستیم ولی اگر می دانستیم که از کجا آمده ایم و ماجرا چه بوده، معمایی وجود نداشت و به همین دلیل از هر مرحله گذر کنیم، درب را پشت سر ما می بندند.

سوال : روح های متعالی که به جهان بعدی رفته اند و درب پشت سر آن ها بسته شده پایین نمی آیند؟

جواب : معمولاً نمی آیند مگر اینکه ماموریتی داشته باشند. چون از جهان بالا به پایین آمدن، مانند رفتن در جهنم است و بسیار دردناک است. کسی که به جهان بالا رفته است، بسیار سخت است که به او ماموریت دهند که به جهان پایین بیاید. مگر اینکه ماموریت داشته باشد و یک برگ ماموریت معتبر. اگر کسی می گوید که با یک روح متعالی از جهان بالا در ارتباط است باید بداند و بگوید چه ماموریتی را دارند اجرا می کنند . چون وقتی از این افراد می پرسیم : آن ها می گویند نور می بینند و اصواتی می شنوند یا حالاتی دارند. می گوییم دیگر چه ؟ و آن ها چیزی برای گفتن ندارند. در صورتی که اگر ماموریتی باشد، برای ایجاد تحول در جهان است و چیزی می گویند که می تواند جهان را متحول کند یا اگر دنیا را متحول نمی کند، این ارتباط خود فرد را متحول می کند. یعنی پیامی را می گویند که این پیام زمینی نیست؛ ولی می بینیم که می گویند کسی آمده و گفته با فلانی ازدواج نکن . این پیام زمینی است. موجودات غیر ارگانیک به هر شکلی در می آیند و افراد را فریب می دهند؛ اول اعتماد را جلب می کنند و بعد فرد را به شرک و من دون الله و ... می کشانند. ولی اگر واقعاً ارواح متعالی از جهان بالا باشند باید آگاهی هایی دهند که فرد اسرار هستی را کشف کند و باید تحولی در این ارتباط باشد یعنی در جهت کمال.

مثلاً کسی ادعا کرده بود که با حضرت مسیح در ارتباط است، وقتی پرسیدیم چه تجربه ای داری ؟ گفت: او می آید پر از عظمت و نور. با من قدم می زند. پرسیدیم : از چنین معلم بزرگی چه می آموزی؟ گفت: فقط با هم قدم می زنیم و حال و احوال خوشی دارد، بعد که تشعشع دفاعی دادیم، فرد گزارش داد که او چهره اش عوض شده و منفی شده، می خواهد مرا خفه کند و بعد از چندی هم مشکل بر طرف شد.

سوال : انگیزه ی این غیر ارگانیک ها چیست؟

جواب: وابستگی. مثلاً طرف گرسنه بوده ، می خواهد سیر شود. یا هر زمینه ی دیگری. شاید از طریق ما می خواهد قدرت را تجربه کند.

مثلاً یکی از آنها گفته این فرد را تسخیر کردم چون شبیه عشق من بوده و در این ارتباط هر کسی به فرد نزدیک می شد، ارتباطشان به هم می خورد.

کلاً ارواح متعالی در رابطه با مسائل زمینی و عواطف و منافع شخصی، صحبت نمی کنند که: چیزی بخر یا چه معامله ای بکن یا با چه کسی ازدواج کن و ...

حالا وقتی ترک جسمانی اتفاق افتاد ، به فرد می گویند : دیگر عامل نیاز و وابستگی را از تو گرفتیم چه کردی؟ اینجا هم که برای پاسخ به وابستگی ها مشغول خلق چیز ها و وضعیت ها شدی...

خلاصه بهانه ها می آورد و در جهان بعدی اش که لازمان و لامکان است فرد شروع به بازی با تضاد می کند و به دلیل همین تضاد شروع به مجادله می کند که چرا این زندگی را داشتم؟ اگر ثروت داشتم یا کور نبودم یا در جایی دیگر به دنیا آمده بودم، کمال را می یافتم. عدالت الهی هم حکم می کند که به مجادله ی ما پاسخ دهد برای آنها کاری ندارد، چون این زندگی ها مجاز هستند و تمام آن موقعیت ها به شکل زندگی های موازی خلق می شود و بعد می بینیم فردی که کور بوده، در زندگی موازی بینایی دارد و 50 سال مشغول چشم چرانی بوده و کار دیگری نکرده است.

دوره ی دو جلسه ی پنجم- شنبه 12/3/1386

 

چون نور که از شمع جدا هست و جدا نیست  عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

در آینه بینی تو اگر صورت خود را    آن صورت آیینه شما هست و شما نیست

عالم همه جا جلوه گه شاهد غیبی است   او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست

 یک بررسی آماری داشته باشیم از افرادی که با پایان نامه ارتباط برقرار کردند و آن هایی که نتوانستند ارتباط برقرار کنند؟

در زمینه ی پایان نامه ها، شما تغییراتی را متوجه شدید، در تصویر در نوشته ها و هاله ها و نور ها و....

ما همه چیز را مشاهده نمی کنیم و ذهن ما برنامه ریزی شده که فقط یک جلوه از جلوه های الهی را رویت کند.

 

این همه عکس می و نقش مخالف که نمود    یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

 از بین بی نهایت جلوه ای که وجود دارد، ذهن ما در سطح و سطوحی خاص ، جلوه ای از بی نهایت جلوه را نظاره می کند و تصور می کند که آنچه را می بیند همه ی ماجراست. در این دوره مقدمه ای چیده شده که ما بدانیم که اینطور نیست و به طور کلی باور های ما دیدن های ما و همه ی آن چه که ما با آن برخورد داریم، ممکن است که همه ی ماجرا نباشد.

 در این دوره بطور مقدماتی با کوی خرابات آشنا می شویم ، یعنی خراب شدن و آباد شدن :

 

هر بنای کهنه که آبادان کنند     نه که اول کهنه را ویران کنند

 

اول باید بنای کهنه را ویران کرد و بعد روی آن بنایی تازه بنیان گذارد حال این بنای کهنه می تواند بینش ما باشد و یا هر چیز دیگر: آیه 1 و 2 سوره مدثر : یا اَیُهَا المُدَثِر ، قُم فَانذِر : ای گلیم پیچیده بر خود ، برخیز و بیم بده .

باید ببینیم ما چه گلیمی به دور خودمان پیچیده ایم ؟! آیا گلیم افکار پوسیده گذشته نیست ؟ باید به پا خواست و به اصطلاح کار پاکسازی را انجام داد و باید دوباره نحوه نگرشمان به جهان هستی را تعریف کنیم.

کوی خرابات :

 مسیر کمال و یا مسیر رسیدن به معرفت افتان و خیزان است

 و ما دائم در حال تخریب و بازسازی و در حال رشد هستیم .

 در ابتدا تخریب در حوزه جسم و روان صورت می گیرد

 و می گوییم حالمان خوب نیست و احساس خوبی نداریم، دائم شکایت

 می کنیم، اما پس از آن به پا می خیزیم و اوضاع بهتر می شود،

می گوییم بالاخره بیرون ریزی ها تمام شد، اما این قضایا که از جایی

دیگر نیامده بودند، همه در درون ما بوده اند، بعد از این مرحله مدتی خوب هستیم و بعد از

مدتی تخریب بعدی شروع می شود: اِنّ مَعَ العُصرِ یُسری . اسکن دو گانگی و .... هر سری

از یک جهت مورد تخریب و آباد شدن دوباره قرار می گیریم.

 لزوم خرابات : در شاهد بودنمان فقط یک روی سکه ( واقعیت) را می فهمیم ، آنهم نه کامل ! ما برای حقیقت برنامه ریزی نمی شویم تا به حقیقت هم برسیم .

 چند نفر اسکن دوگانگی را پشت سر گذاشته اند و چند نفر هنوز در اسکن هستند؟

سوال :آنهایی که اصلاً اسکن آن ها شروع نشده چی؟

جواب: برای شما هم با یک اختلاف فازی انجام می شود.

سوال : آیا اسکن دوگانگی خروج هم دارد؟

جواب : آن خروجی که در دوره ی تشعشع دفاعی صحبت شده مربوط به همان مسائل است و بیرون ریزی های اینجا متفاوت است.

سوال : در اینجا چه چیزی باید از بین برود؟ دوگانگی انسان؟

دوگانگی انسان که هرگز از بین نمی رود و ما همیشه مجبوریم که برای تطابق با محیط مراعات کنیم،سازش کنیم، حالاتمان را سرکوب کنیم و جلوی زبان خود را بگیریم مثلاً گاهی دوست داریم حرفی بزنیم تا دلمان خنک شود ولی اگر این حرف را بزنیم روابطمان به هم می خورد؛ لذا برای تطابق با محیط مجبور می شویم حرفمان را نزنیم یا کارهایی را انجام ندهیم و با این کارها به ما فشار می آید. در اینجا چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ افزایش ظرفیت  و این یکی از اتفاقاتی است که در دنیای عرفان و دنیای کیفیت می افتد. یعنی ارتقاء ظرفیت پیدا می کنیم و دریا دل می شویم. بحث همان شخصیت های کاسه ای و حوضی و استخری و دریایی است . حتماً شنیده اید که می گویند فلانی اصلاً ظرفیت ندارد هیچی نمیشه بهش گفت ولی بعضی ها ظرفیت بیشتری دارند ، اگر چیزی به آن ها بگوییم لبخندی می زنند و چشم پوشی می کنند و یک ماه که گذشت می گویند: راستی اونروز چی گفتی؟ ممکن است اصلاً چیزی هم نگوید و لی کسی هست که فردای آن روز می پرسد : دیروز تو به من چی گفتی؟ یک کسی یک هفته بعد و بعضی افراد همان لحظه می پرسند و باید برای آن ها توضیح داد و گرنه اصلاً شب نمی تواند بخوابد.

چند نفر حس می کنند که ارتقاء ظرفیت پیدا کردند؟

کار این وادی ایجاد همین ارتقاء است وگرنه مگر ما می توانیم دوگانه رفتار نکنیم؟

بنابراین ما همیشه مسئله ی خراب شدن و آباد شدن و دوباره خراب شدن و آباد شدن را داریم.

 

گر از این ویرانه به سوی خانه روم      دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم

 پس حالا می دانیم که منظور از منزل ویرانه چیست؟ اینجا دوره ای است که وقتی با اشعار عرفا مراجعه می کنید می بینید در جایی آه و ناله و فریاد و فغان سر می دهد و در جایی می گوید :

چنان مستم چنان مستم من امروز      که از چنبر برون جستم من امروز

 

و همیشه این سیر هست، یک جا از یار شکایت می کند و از دست یار در فغان و ناله است و می گوید بی وفا نگار من- که در این مواقع آنها درخرابات هستند وبعد بعضی از اشعار آن ها سرمستی تمام است و آنها به نقطه ی آبادی  می رسند و اگر این را ندانیم ، برای ما این چرا پیش می آید که : چرا آنها گاهی مست و با نشاطند و گاهی در خرابات . این است تعریف کوی خرابات.

پس عرفان شناخت واقعیت و حقیقت است. بررسی واقعیت نهایتاً به علم منتهی می شود و فرد عالم می شود، یک متخصص یا کارشناس. بررسی حقیقت نهایتاً به شیدایی می رسد و اگر فقط در راه حقیقت حرکت کند ، انگیزه برای زندگی به صفر می رسد. یعنی اگر بدانیم ما مجازیم ، دیگر انگیزه ای برای خرید و فروش و ... باقی نمی ماند لذا به این آزمایش و این کمال لطمه می خورد. قرار نیست که ما واقعیت را رها کنیم . قرار است در دل این واقعیت، حقیقت را به کار بریم ؛ لذا ما به دنبال تلفیقی از حقیقت و واقعیت هستیم، هیچ کدام را فدای دیگری نمی کنیم.

 

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست     رهرویی باید ، جهان سوزی نه خامی بی غمی

 در کوی رندی رهرویی باید ، جهانسوزی، کسی که این اصول را بداند . اگر بدون اطلاع بخواهد در این راه حرکت کند، سر از ریاضت در می آورد و میبینید 30 سال از عمرش تلف شده است. مرام رندی پیگیری های خاص خودش را دارد.

در همه ی مسائل ما با رعایت مرام رندی جلو می رویم. مرام رندی یک اصل جدا ناپذیر در این راه است.

در واقع کوی خرابات ، مسیر پخته کردن این قضیه است. در مرام رندی اگر واقعیتی دیده شود حتماً حقیقتش هم دیده می شود. در دنیای عرفان وقتی گفته می شود :

  من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود     وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟

 این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار   کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

 اینجا ز می لعل بهشتی می ساز         کآنجا که بهشت است رسی یا نرسی

 اگر به ظاهر اشعار دقت کنیم ، فکر می کنیم که شعرا به معاد و زندگی پس از مرگ پشت پا می زنند در حالی که خودشان از همه بی تاب تر بودند و عاشقانه در مورد رفتن به سوی یار صحبت می کردند.

 

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک      چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

چون مرگ رسد چرا هراسم           کان راه به توست، می شناسم

 

در واقع آنها با مرگ عشق بازی کردند و اعتقاد راسخی به زندگی پس از مرگ داشته اند.

سوال : معاد جسمانی چیست؟ آیا معاد جسمی است؟

جواب : ما در لازمان و لامکان که زنجیر مکان و زمان به پایمان نیست در هر جایی می توانیم حاضر باشیم، مثل این است که در ماشین زمان قرار گیریم، لذا می توانیم در هر جایی حاضر و آماده باشیم.

مثلاً شما می توانید به زمان ساسانیان بروید و آنجا حاضر شوید و لشکرکشیشان را ببینید. آیا آن ها مرده اند؟ از نظر ما و نسبت به ما، آن ها مرده اند. نسبت به هستی نمرده اند. اگرشما 2000 سال نوری از زمین فاصله بگیرید می توانید آن زمان ها را رویت کنید. وقتی از بالا آن ها را نگاه کنید، آن ها مرده اند یا زنده اند؟ زنده اند.

لذا مرگ یک مفهوم نسبی دارد و یک مفهوم خاص دارد. نسبت به ما ممکن است چیزی مرده به حساب آید ولی نسبت به هستی نه.

 ما شب که به آسمان نگاه می کنیم، نور هایی را که می بینیم که بعضی از آن ها متعلق به میلیارد ها سال قبل است. حالا مخصوصاً اگر با یک تلسکوپ قوی نگاه کنیم ، کهکشانی را می بینیم که به 15 میلیارد سال قبل تعلق دارد. ولی این نور ها برای ما واقعیت دارند و زنده اند. الآن معلوم نیست که اصلاً این کهکشان وجود دارد یا نه ولی در حال حاضر از نظر ما این کهکشان زنده است و ما عکسش را می بینیم اما از نظر خودش ممکن است الآن وجود خارجی نداشته باشد. بنابراین مرگ هم مقوله ای خاص است و بحث خاصی دارد و آن هم بحث زمان و مکان است.

در لا زمانی همه ی این ها بر هم منطبق است. یعنی شما می توانید هر لحظه اش را نگاه کنید و متوجه شوید که چیزی از بین نرفته. از نظر ما، زمان می آید و مثل کالباس که تکه تکه برش می دهد، ما بریده شدیم؛ از یک روزی جدا شدیم  و آن روزی که جدا شدیم برای ما وجود ندارد ولی آیا از بین رفته؟ خیر

سوال : قضیه ی مردن نیست. در قرآن آمده که استخوان های شما را جمع می کنیم.

جواب: شما فکر می کنید که 1400 سال قبل یا در عهد عتیق، اگر برای مردمی که در عهد برده داری در عربستان زندگی می کردند و نا آگاه بودند، از زمان و فضا صحبت می کردند می توانستند درک کنند؟ همین الآن هم ما با زبان زمان و فضا، عام نمی توانیم صحبت کنیم. خیلی تخصصی باید صحبت کنیم. به زبان تخصصی زمان و فضا، هیچ چیز از بین نرفته. مساله ای که بعداً درباره ی آن صحبت می کنیم، حافظه ی کیهانی است. جهان هستی خودش یک حافظه ی عظیم است. هیچ واقعیتی در جهان هستی گم نمی شود . کما اینکه ما داریم به کهکشانی نگاه می کنیم که به 15 میلیارد سال قبل تعلق دارد.

حالا با تلسکوپ های قوی تر 20 میلیارد سال قبل هم می توان دید. یعنی ما در محاصره ی گذشته ها هستیم. به هر سمت نگاه کنیم گذشته را می بینیم. بنابراین هستی، حافظه ی عظیمی است. هیچ واقعیتی در عالم هستی گم نمی شود. فقط باید بدانیم که در کجا باید برویم و بایستیم تا هر حادثه ای را ببینیم.

مثلاً می شود که روز تولد هر کسی را در یک فاصله ای از زمین قرار گرفت و ازبالا، آن لحظه را تماشا کرد. این از نظر خود کیهان است. از نقطه نظر آگاهی، مثل همان ماشین زمان است. اگر تخیل کنیم و ما در ماشین زمان قرار بگیریم و دکمه را بزنیم که 300 یا 500 یا 1000 سال قبل را ببینیم، آن زمان ها را واقعاً می بینیم. آیا لازم است که استخوان ها را بیاورند و جمع کنند؟

برای آن ها، که همه فکر می کردند که این استخوان ها پوسیده و با باد و زلزله و سیل پخش شده، چطور جمع می شود، در آن جا می خواسته بگوید که خداوند قادر است که این کار را انجام دهد. حالا چگونه و چطور قادر است ، می توانیم با هم بررسی کنیم. چون آن روز نمی توانستند با این زبان توضیح دهند، موضوع همان جا خاتمه پیدا کرده تا زمان آن را حل کند.

سوال : شما راجع به قیامت فرمودید که در حقیقت پرده ای است لا زمان و لا مکان. طبق مطالعاتی که تا به حال کردیم نمی شود گفت لازمان و لامکان. اگر لا زمان و لا مکان باشد با عدم مواجه می شویم. وقتی با عدم مواجه می شویم هیچ چیز، هست نیست. یعنی همه چیز می رود زیر نیست. بنابراین چه لزومی دارد ما راجع به آن مطلب بدانیم. آنچه که هست من فکر می کنم جنس زمان ومکان متفاوت می شود.

جواب : جنس از آگاهی است. همین الآن هم جنس ما از آگاهی است. اصولاً ما وقتی می گوییم در زندگی بعدی به لامکان می رویم، لامکان یعنی عدم نیاز به مکان و عدم محدودیت مکان. یعنی یک کالبد ذهنی یا به اصطلاح روح نیازمند به مکان نیست. هر جایی می تواند در لحظه حاظر باشد. نیاز به لباس ندارد، نیاز به مسکن و ازدواج و جنسیت و خوراک ندارد. قیافه و لباس و همه ی این ها وابسته به مکان است . در لامکان به هیچ یک از این ها نیاز ندارد.

وقتی می گوییم لازمان یعنی عدم وابستگی و نیاز به زمان. منتظر ثانیه ی دیگری نیست. لذا وقتی آنجا زمان برایش معنی ندارد خود را در آن جا خالدون فیها تصور می کند چون منتظر 1 ثانیه ی دیگر هم نیست.

سوال : پس بهتر است بگوییم زمان و مکان فرق می کند، وقتی زمان و مکان این دنیایی مطرح می شود جسمانیت می آید در حالی که روح از عالم مجردات است و مجردات نیازی به آنچه ما در این عالم مطرح می کنیم ندارند. اما فیها خالدون (جاویدان) زمانی معنی پیدا می کنند که زمان مصداق داشته باشد و زمان از نوع آن دنیایی و مکان از نوع آن دنیایی نه اینکه بدون زمان و مکان باشد.

جواب : اول باید در دوره ی 7 من متحرک و من ثابت و مکانیسم جهنم را بشناسیم و بفهمیم برای چه جهنم طراحی شده تا این ها را تعریف کنیم. این بحث بی فایده است؛ چون باید بدانیم این چیست که دارد حرکت می کند و این حرکت به کجا می رسد و ما اصلاً برای چه طراحی شدیم؟ و اینکه الآن ما انسان ها  از زمان ادراک داریم و انتظار می کشیم. مثلاً می گوییم : کی شب می شود ؟ یا کی صبح می شود؟ ولی در دو مرحله بعد که لا مکان و لازمان است اصلاً انتظار ثانیه ای بعد را نداریم لذا در ادراک خودمان، حس می کنیم که جاویدان هستیم. اما اگر جاویدان واقعی باشیم الیه راجعون رخ نخواهد داد.

الیه راجعون باید صورت پذیرد و در مرحله ای که ما در لازمان و لامکان هستیم، به نظر ما آن مرحله جاویدان می آید ولی از نظر ناظر بالا که لامکان و لازمان ولاتضاد است، حلقه طی شده و تمام شده است و اینکه می گوییم الیه راجعون یعنی به سوی او، یعنی تا کجا به سوی او؟ آیا حدی دارد؟ یا نه؟ پس ما که به لامکان و لازمان می رسیم به نظر ما جاویدان هستیم ولی از نظر ناظر کل این سیکل طی شده و نتیجه ای که باید گرفته می شده، گرفته شده است.

سوال: چطور ممکن است در مرحله ای مکان نباشد ولی زمان باشد چون زمان یعنی : حرکت در مکان و این دو به هم وابسته هستند؛ مثلاً اگر زمین یک دور دور خورشید حرکت کند، زمان معنی پیدا می کند و می گوییم 365 روز می گذرد. پس چطور امکان دارد که مکان نباشد ولی زمان باشد؟

جواب : یک نفر که دچار مرگ مغزی شده، با توجه به اینکه هنوز زنده است و نمرده، چه ادراکی از زمان و مکان دارد؟  هیچ. در دوره ی تشعشع دفاعی هم تجربه شده که کالبد ذهنی فرد پس از مرگ جسمانی، محتاج به مکان نیست، او بر مکان احاطه دارد و محدود در مکان خاصی نیست و اگر مثلاً روح یا کالبد ذهنی مرده ای در آمریکا را احضار کنیم، در اینجا حاضر می شود، بنابراین می خواهیم بگوییم که در زندگی بعدی مکان تعیین کننده نیست و ما در زندگی بعدی بر مکان اشراف داریم و هر جایی می توانیم حاضر شویم و پیرو بحث مرگ، علت آنکه این سلسله مراتب طی می شود این است که ما معترض هستیم و می گوییم ما در اینجا عامل وابستگی و عامل نیاز داشتیم و طی مراتبی این را از ما می گیرند و می گویند : عامل نیاز را از تو گرفتیم ؛ حالا دیگر غذا و مسکن نمی خواهی حالا به دنبال هدف اصلی ات برو.

سوال: من فکر می کنم تضاد در بینش ها برای این است که ما یک رویمان، روی مادی و فیزیکی است و چون با این فیزیک فعلاً نمی توانیم ماوراء را درک کنیم، بینش ما، بینش زمانی و مکانی است. نمی توانیم درکی از آن طرف داشته باشیم و این در صورتی امکان دارد که روی دیگر وجودمان را بشناسیم و آشکار کنیم. همانطور که بعضی از بزرگان این کار را انجام داده اند و پیشگویی از آینده هم کرده اند و آن بخش لازمان و لامکان را درک کرده اند.

جواب: بله. ولی در مورد پیشگویی: یک پیشگویی داریم که در جهت تامین منافع شخصی است که پیشگویی قدرت است و یک پیشگویی، پیشگویی کمال است. مانند مکاشفه ی یوحنا در مورد زمان آخر شده که در جهت کمال عمومی صورت گرفته است. همانطور که گفتیم اطلاعات موجود در لوح محفوظ فقط از طریق شبکه ی منفی و غیر ارگانیک ها درز پیدا می کند و اگر از طریق شبکه ی مثبت اطلاعاتی از لوح محفوظ به کسی داده شود یا درز کند حتماً در مورد کمال عمومی می باشد نه در جهت منافع یک شخص یا گروه.

- به سراغ بحث ترمز دستی برویم : دوستانی که هنوز ترمز دستی هایشان بالا است و در همان وضعیت هستند، دستشان را بلند کنند.

- دوستانی که این مرحله را طی کرده اند و تازه متوجه شده اند که چه کاری دارند انجام می دهند، دستشان را بالا ببرند.

سوال: استاد کسانی که قبل از این کلاس ها ترمز دستی شان را کشیده اند چی؟ یعنی آنها اصلاً ترمز دستی شان از قبل کشیده بوده؟
جواب:
آن ها باید چهار چرخ را باز کنند. چون لنت و دیسک زنگ زده و کلاً یک باز بینی می خواهد. ولی کلاً درست می شود . این حلقه ها کار می کنند ولی با هر کسی به زبان خودش. یعنی به کسی که اصلاً اهل این برنامه ها نیست با زبان خودش صحبت می کنند.

سوال: کسی که ترمز دستی اش را خوابانده اند و با اشتیاق زیادی شروع به عبادت می کند ولی غمگین و افسرده است چرا؟

جواب: ممکن است تازه افسردگی فرد رو شده است ولی معمولاً کسی که با اشتیاق و انگیزه ی درست شروع به حرکت کرده و ترمز دستی اش را خوابانده اند ، نباید دچار افسردگی و غم شود. شاید هم مطلب دیگری است که به آن غم هجران گفته می شود. تنها غمی که در دنیای عرفان وجود دارد همین است. یعنی در دنیای عرفان تنها غم دوری یار وجود دارد و شکایت از این هجران.

بشنو از نی چون حکایت می کند        از جدایی ها شکایت می کند

 و از طرفی در یک دل جای دو تا عشق نیست که قبلاً صحبت کردیم

 منظر دل نیست جای صحبت اضداد      دیو چو بیرون رود فرشته در آید

 افسردگی منفی است، شادی مثبت است. در یک دل که افسرده باشد، جای او نیست و او نمی تواند در آن جا حضور پیدا کند، چون دو تا ضد با هم یک جا نمی توانند جمع شوند. یا جای این است و یا جای آن. اگر دلی افسرده است ، آنجا خبری نخواهد بود.

لذا حافظ می گوید :

 چو غمت را نتوان یافت به جز در دل شاد           ما به امید غمت خاطر شاد می طلبیم

 عنی اینکه برای داشتن آن غم هجران و تو بیایی به سمت ما، غم دوری تو را داریم ولی به خاطر اینکه جواب بگیریم خاطر شاد می طلبیم که تو بتوانی پا بر دل ما بگذاری. جایی که حزن و اندوه و افسردگی باشد او پا نمی گذارد. لذا این غم هجران، تنها غم دنیای عرفان است که به شادی ختم می شود و جز این غم نمی توان غم دیگری را در دنیای عرفان پیدا کرد.

سوال : ما وقتی که می خواهیم با دیگران کار کنیم یا آگاهی دهیم خیلی وقت ها حتی اصرار هم می کنیم موفق نمی شویم و این واقعاً ناراحت کننده است.

جواب: بلی. آدم آگاه واقعاً دلش می خواهد برای دیگران کار کند و آگاهی دهد ولی اصرار نمی کند و اگر دیگران نخواستند و رد کردند به هیچ وجه دشارژ نمی شود و دچار غم نمی شود و در فاز منفی نیست.

سوال : در همین ترم 2 من تمایل پیدا کردم به خواندن ترجمه های قرآن و انطباق آن ها با مسائلی که شما سر کلاس مطرح می کنید، خوب خیلی جاها به نقاطی می رسم که واقعاً قبلاً نمی رسیدم. ولی آنقدر در مسائل حاد جهنم و روز قیامت، دچار ترس و تزلزل می کند که ناخودآگاه دیگر میل به ادامه ندارم و ناراحتم که چرا شروع کردم.

جواب: بله. ما بحثی داریم که مربوط به دوره ی چهار است. بحث، بحث استراتژی حرکت ما، بسم الله الرحمن الرحیم است . یعنی: اسم اعظم

اسم اعظم پیش ما باشد قدیم     یعنی بسم الله الرحمن الرحیم

الرحمن تسهیلات حرکت به سوی او یعنی الیه راجعون است. این مجموعه حلقه های رحمانیت عام الهی است. در مورد رحیم باید گفت که رحیم در واقع تضمین حرکت الیه راجعون است و شامل مرگ و جهنم است. گفتیم اگر مرگ نبود تا ابد ما را در نیازمندی می گذاشتند و می رفتند. اگر به درک این قضیه برسیم ، دیگر ترس از مرگ وجود ندارد. با درک این مسئله متوجه رحمانیت ویژه ی الهی در مورد خودمان می شویم که چه طراحی جالبی شده است تا ما اینجا در وضعیت نیازمندی نمانیم؛ اگر جهنم هم نبود ما به الیه راجعون نمی رسیدیم و بدون استثناء همه باید وارد جهنم شویم.

71 مریم ( وَ اِن مِنکم اِلّا واردُها کانَ علی رَبِکَ حتماً مقضیاً) و هیچیک از شما نیست که وارد جهنم نشود  و این حکمی است حتمی از جانب پروردگار تو

شما باید تعریف کارشناسی از جهنم بشنوید. آنجا، آن جهنمی که تعریف می کنند ، جهنمی است برای فرعون  یا کسانی که حرف حساب را نمی فهمند. به فرعون باید مانند یک بچه صحبت کرد؛ بچه را از لولوخرخره می ترسانند چون زبان آدم بالغ را بلد نیست.

مثلاً اگر بگویند: جریمه ی رد شدن از چراغ قرمز صد هزارتومان شده ، چه کسانی خوششان می آید و چه کسانی ناراحت می شوند؟ خراب کار ها و خلاف کار ها ناراحت می شوند. الآن اگر به ما بگویند جهنم ترسناک است آن هایی که ظالم هستند ناراحت می شوند. کسی که حق الناسی ندارد و ظلم و زوری نکرده، چرا باید ناراحت باشد؟

خوب حالا ما باید از جهنم خوشحال باشیم یا بد حال؟ مگر ما تا به حال طالب ظلم و زور بودیم؟ طالبش که نیستیم. بنابراین خطاب به کسانی است که حرف حساب را نمی فهمند اما جهنم بیان کارشناسی دارد که چرا طراحی شده است؟ اگر طراحی نمی شد چه می شد؟ که در دوره های بالاتر بررسی خواهد شد فقط همین قدر بدانید که : جهنم از رحمانیت خاص و ویژه ی الهی است و اگر نبود الیه راجعون اصلاً اتفاق نمی افتاد.

سوال: من احساس می کنم که ترمز دستی را خوابانده ام!

جواب: همین جا صبر کنید. شما نباید ترمز دستی را بخوابانید، چون شما نه در کشیدنش نقش داشته اید و نه در خواباندنش. برایتان ترمز دستی را می کشند و فعلاً شما زیر نظرید. مرحله ی اول اینکه: انگیزه ی شما چیست؟ آیا از سر رفع تکلیف است یا از سر ترس یا به طمع مزد؟ این ها مورد بررسی قرار می گیرند، به محض حل شدن این مسائل ترمز دستی را می خوابانند. بعد مراحلی داریم که معرفتی است یعنی می خواهند بدانند منظور ما از گفتن بسم الله الرحمن الرحیم چیست؟ آیا فقط به معنای به نام خداوند بخشنده ی مهربان است؟ در صورتی که دیدیم که معنای بسم الله الرحمن الرحیم بسیار عمیق تر است. حتی اگر بگوییم به معنای : به نام خداوند بخشنده ی مهربان است هم بحث آن مفصل است. مثلاً بخشنده : خداوند تا کجا بخشنده است؟ خیلی .

منظورتان از خیلی چقدر است؟ بی نهایت

بی نهایت یعنی چقدر؟ ما باید به تعریف برسیم . ما می گوییم خداوند می بخشد ولی تا چه حد می بخشد؟ و حالا شما چقدر از بخشندگی خداوند استفاده می کنید؟ او تا حد ساحت مقدس خودش را می بخشد ( عَلَمَ آدَمَ الاسماءَ کُلُها 31 بقره) یعنی همه چیز را به آدم دادم. همه ی دانش ها را به آدم دادم. همه ی دانش ها ، حتی علم خدایی را هم به او دادم . این یعنی بخشنده. یعنی حاضر شده اریکه ی قدرت خودش را به ما دهد.

سوال : چه کسی به آنجا می رسد؟ کسی که رسالتش را به جا آورد؟ آیا بعضی ها زودتر می رسند و بعضی ها دیرتر؟

جواب:   بعد از عبور از جهنم.

 این مسائل نیست. او گفته انا الیه راجعون. آیا استثناء گذاشته؟ خیر. پس این برای همه است. الآن یک نفر اینجا زندگی می کند و می میرد. حالادر این دنیا، کسی است که در تعالی زندگی کرده و زندگی اش از نظر کیفی بهتر و راحت تربوده است وفردی دیگر که زندگی کیفی خوبی نداشته، در همه ی مراحل همین است. وقتی می گوییم از نظر کیفی ، یعنی به بعد کمی کاری نداریم که چند میلیارد ثروت دارد یا ندارد. بالاخره همه یک روز می میرند و الیه راجعون صورت می گیرد اما الیه راجعون داریم تا الیه راجعون. یک کسی هر روزش جهنم است یک کس دیگر این طور نیست.( ایها الانسان اِنَّکَ کادِحٌ اِلی ربِکَ ( 6 انشقاق)) به سوی پروردگارتان بر می گردید و در راه پروردگارتان رنج فراوان می کشید.

پس بزرگترین نویدی که داریم این است که الیه راجعون صورت می گیرد. استثناء هم وجود ندارد. حالا اگر استثناء وجود داشت چه می شد؟ که اول باید من متحرک و ثابت را بشناسیم تا بتوانیم جواب را پیدا کنیم.

ارتباط هم فازی کیهانی

در مورد هم فازی کیهانی همین جا یک آمار گیری داشته باشیم. دوستانی که احساس نزدیکی و آشتی با هستی را داشتند، دستانشان را بالا ببرند.

سوال : آگاهی به چه صورتی می آید؟

جواب: آگاهی به صورت اطلاعات، اشعارو رویت حالت های مختلف می آید. چه کسانی برایشان شعر یا انوار و اصوات آمده؟
سوال: آن هایی که تکرار می شوند چیست؟

جواب: آن هایی که تکرار می شوند، پیام هستند. در مورد شعر : مثلاً فردی اصلاً اهل شعر گفتن نبوده و الآن شعر می گوید. حالا مهم نیست که آن شعر در چه سطحی است. بلکه مهم این است که ذوقی در ما بیدار شده که قبلاً نبوده.

آگاهی می تواند از پیرامون ما دریافت شود. چون کتاب آیات آشکار الهی و در واقع خود جهان هستی که هر لحظه جلوی ما باز است این مهم است که بتوانیم آن را بخوانیم.

دوستانی که در خواب یا بیداری؛ فرقی نمی کند تجربه ی حس لا مکانی را داشته اند دستشان را بالا کنند. یعنی اینکه نیازی به مکان ندارند.

دوستانی که حس لامکان و لا زمان یا حس عدم را داشته اند یا حتی اندکی در کسری از ثانیه یعنی هر چقدر کوتاه هم باشد-  به آن نزدیک شده اند؟

عدم غیر قابل توضیح است، یک جایی که هیچ چیز نیست، یکی بود یکی نبود، البته از نظر ما هیچ چیز است وگرنه این یکی از بالاترین تجارب دنیای عرفان است.

 این عدم خود چه مبارک جایی است     که مدد های وجود از عدم است

از عدم ها سوی هستی هر زمان      هست یا رب کاروان در کاروان

 

سوال : اینکه عدم یعنی هیچ چیز نیست یعنی چه؟

جواب: اولش هیچ چیز نیست ولی مانند کسی که وارد یک اتاق تاریک می شود اولش جایی را نمی بیند ولی اگر آنجا بماند چشمش به آن جا عادت می کند و می بیند همه چیز آنجا هست کسی هم که تجربه ی عدم دارد، اول هیچ چیز را درک نمی کند ولی بعد از آنکه با آنجا آشنا شد و یا آنجا تثبیت شد می بیند که همه چیز آنجاست ولی نمی تواند بگوید، یعنی نه اینکه هیچ چیز نیست بلکه هیچ چیز در آنجا قابل تعریف نیست. اگر قرار باشد راجع به خدا صحبت کنیم، چند تا خدا داریم؟ چند تا خدا داشتیم؟ یک خدا در دنیای وارونه که وسیله است و از صبح تا شب هم لااله الا الله گویان هستیم . در طول تاریخ تعاریف گوناگونی از خدا داریم. هر کس به خدا نزدیک شده او را به گونه ای توصیف کرده. مثلاً روزی که انسان به روی زمین دست چپ و راستش را شناخت و سوال کرد که خالق کیست؟ چه خدایی را پیدا کرد؟ ماه و خورشید و آتش خدایش شدند. بعد روز ها را هم به نام خدایان نامگذاری کردند مثلاً Sunday روز خورشید، Monday روز ماه، saturday  روز ساترن یا کیوان و ... آنها دنبال خدایانی بودند ولی مگر این است که آنها دنبال خالق بودند؟

 

تو را آنچنان که تویی هر نظر کجا بیند؟         به قدرفهم خود هر کسی کند ادراک

 ر کس به قدر فهم خود درک می کند و فهم آن را به تخیل و تصورش می سپارد و در واقع  با اندیشه اش خدایی برای خودش می سازد.

 آنچه اندیشی پذیرای فناست      آنچه در اندیشه ناید آن خداست

این تخیل، این تصور لعبت است      تا تو طفلی پس بدانت حاجت است

 

تا زمانی که نمی توانیم خودش را درک کنیم تخیل و تصور و ... می کنیم و به کسی می رسیم که می گوید:

 

تو کجایی که شوم من چاکرت     چارقت دوزم کنم شانه سرت

 

در اینجا خدایی را متصور شدیم که به سرش شانه بکشیم و قبل از آن هم انسان به جایی رسیده بود که دست از پرستش ماه و ستاره برداشته بود و دنبال خالق بود. ولی برای اینکه با خالق صحبت کند باید چیزی را می ساخت و با او صحبت می کرد. در واقع می خواست یک تجلی از او را جلویش داشته باشد، می دانست که او خود خدا نیست و خودش ساخته، ولی اگر همین جلوی چشمش نبود، ذهنش کشش نداشت که با آن خالق ارتباط برقرار کند.

 بتخانه روم گر من تا جلوه ی بت بینم     چون نیک نظر کردم، دیدار تو می بینم

 

یعنی در آنجا هم پشت پرده چه بود؟ مردم دنبال خالق بودند و بعد از این مرحله کشش ذهنی بالاتر آمد و دیدند این بت را هم می توانند بردارند و و اگر این بت نباشد اتفاقی نمی افتد و ارتباط آنها باز هم برقرار است و بعد هم :

 

تو کجایی که شوم من چاکرت    چارقت دوزم کشم شانه سرت

ای برون از وهم و قیل و قال من     خاک بر فرق من و تمثیل من

همچو آن چوپان که می گفت ای خدا    پیش چوپان مُحِبِ خود بیا

تا شپش جویم من از پیراهنت و.....

 پس این تمثیل های ما او نیست و کلاً هر چه فکر می کنیم او نیست. حالا در جای دیگر می گوییم : خدا نور آسمان و زمین است و او علیم است و سمیع است و بصیر و خبیر و ..... ولی آیا او نام دارد؟ آیا او صفت دارد؟ خیر. سبحان الله عما یصفون، او از هر صفتی که به او بدهیم مبرا است. و این صفت دارد مسیر ما را مشخص می کند که مثلاً : 1- شمال جایی سرسبز است 2- ما داریم به سمت شمال می رویم. از این دو جمله این معنی حاصل می شود که ما به سوی سرسبزی می رویم، حال ما داریم به سوی او می رویم (الیه راجعون) و او دارای این صفات است، پس این معنی حاصل می شود که ما داریم می رویم که سمیع و بصیر و صمد شویم. بحث صفات هم وضعیت آینده را مشخص می کند.

وقتی می گوید او نور آسمان و زمین است یعنی ما داریم  می رویم به سوی روشنی و نور. اما آیا او خودش قابل توصیف است؟ خیر او قابل توصیف نیست. ما به او می گوییم جهان هیچ قطبی و عرفا گفته اند عدم.

ما اگر به او خدا می گوییم ، ما برای او این نام را قائل شدیم و گرنه او نام ندارد. خدا یعنی : به خودآ. یعنی به خودت بیا و تمام ماجرا ها در طول تاریخ و نام ها مثل الله، یهوه،GOD ، اهورا و... روی زمین نامگذاری شده و کتب سماوی هم با این نام ها با ما ارتباط برقرار کرده اند.

به همین دلیل نمی توانیم نامگذاری کنیم به همین دلیل به آن عدم می گوییم؛ و کسانی که تعریف کارشناسی عدم را نمی دانند می گویند مگر می شود از هیچ چیز همه چیز به وجود بیاید؟ و به ما لقب دیوانه را می دهند ولی ما می دانیم که اگر برای او نامی قائل شویم و به او صفت دهیم او را که فیزیکی نیست، تا عالم فیزیک تنزل بخشیدیم و پایین آوردیم و به همین دلیل گفته اند عدم ولی تمام این نامگذاری ها غلط است و به این دلیل است که وقتی با هم صحبت می کنیم بدانیم راجع به چه چیزی حرف می زنیم.

و در این وادی هر لحظه ممکن است هر ادراکاتی یا رویت هایی برایمان پیش بیاید. در خواب و بیداری و حتی ممکن است معنی آن را هم نفهمیم، چون این وادی وادی ادراکات و اشراق است.

سوال: تلاش در این مسیر چیست؟

جواب : برای دریافت آگاهی و کمال باید تسلیم بود و اشتیاق داشت و با تلاش نمی شود آگاهی دریافت کرد؛ تلاش شما در همین است. با تمام و مشکلات زندگی آمده اید و اینجا نشسته اید، از اینجا به بعد تسلیم باید بود.

سوال : بر خلاف بعضی از دوستان که دچار بیرون ریزی و مشکلات هستند بعضی ها هم دچار شادی بسیار شدند و رفتار های آن ها تغییر کرده است مثلاً فردی تا دیروز به خاطر دو زار هر کاری می کرد و حالا حاضر است بدون دلیل دو هزار تومان به یک رهگذر دهد و آنقدر شاد است که اطرافیان فکر می کنند که مواد مخدر شادی آور مصرف کرده کرده است یا در حالت طبیعی نیست و این دست خودش نیست و با اجتماع هم برایش تضاد پیش آمده. چنین فردی چه کار باید بکند؟

جواب: رند را تعریف کردیم . رند به گونه ای عمل می کند که افراط و تفریط در آن نیست و تعادل حاکم است. افراط و تفریط معنی ندارد. اصولاً در مرام رندی تعادل هست. همه چیز با دو دو تا چهار تای خودش در تعادل است و جلو میرود.

 

سوال: آخه این حالت که اجباری نیست، بلکه اشتیاق خود فرد است.

جواب: اگر این اشتیاق است باید به شکلی با واقعیت مهار شود؛ اگر این اشتیاق از یک حد فراتر شود دیگر به شما می گویند شیدا. این حالت باید کنترل شود. کُلُوا وَ اَشرَبوا و لا تُسرِفوا (31 اعراف) مرام رندی است؛یعنی بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید. یعنی در تعادل. نه زیاد و نه کم. در مرام رندی همه چیز در تعادل است. شما وقتی با یک آدم شیدا صحبت می کنید ممکن است بگویید این فرد دیوانه است. و این حالت نباید پیش بیاید مثلاً در تیمارستان ها افرادی هستند که حرف های آن ها بسیار سطح بالا و پیامبر گونه است ولی تعادل ندارند. معمولاً این افراد به سمت شبکه ی مثبت رفته اند و خیلی هم نزدیک شده اند ولی یا به دلیل عدم آگاهی لازم یا عدم داشتن حفاظ، مورد حمله ی شبکه ی منفی قرار گرفته اند و از تعادل خارج شده اند؛ لذا این مساله ی شیدایی باید کنترل شود.

 

سوال: خوب شاید قضاوت افراد بیرون غلط باشد!

جواب: قضاوت بیرون درست نیست، ولی ما صرفاً برای خودمان زندگی نمی کنیم، و ما نجات فردی نداریم و این ها در طولانی مدت حل می شوند و نجات جمعی است و ما در بحث مقام صالح گفتیم که : صلح با خدا و صلح با هستی، صلح با خود و صلح با دیگران، که صلح با خدا اگر کمی از حکمت و عدالتش را بدانیم و رویتهایی داشته باشیم ، اتفاق می افتد و خیلی ساده است و در مرتبه ی دوم صلح با هستی اتفاق می افتد که هستی مثل یک کتاب است و زنده است و اگر چند خط از آن را بخوانیم ، می بینیم که او مشغول به چه کاریست و ما در حال چه کاری هستیم و سریع به صلح می رسیم.

 اما صلح با دیگران : حتی اگر بالا بروی، به تو می گویند چرا تنها آمدی پس بقیه کجا هستند؟ برو با بقیه بیا. و آن دیوانه که در دیوانه خانه است و حرف های بزرگ و پیغمبر گونه می زند، اگر بخواهند مرخصش کنند که بیرون بیاید، ممکن است نخواهد بیرون بیاید. و بگوید که من به دیوانه خانه نمی روم. منظورش بیرون است، چون به نظر او 7 میلیارد مردم دنیا دیوانه هستند و او تازه در جای امنی زندگی می کند و از آنجا راضی است. ولی این کافی نیست که شما به تنهایی احساس رضایت کنید یا حرف های بزرگ بزنید، لذا بحث اصلی ما حرکت در دل مردم است.

 پس دقیقاً باید بر خودمان مسلط باشیم یعنی اگر کمی بلنگیم تمام ماجرا ها بر باد رفته است لذا لازم است هم از حقیقت بدانیم و هم از واقعیت. دیگران اگر بدانند که ما از واقعیت جدا شده ایم به ما دیوانه می گویند و حاضر نیستند صحبت های ما را بشنوند همانطور که ما حاضر نیستیم صحبت های یک دیوانه را بشنویم.

زنگ تفریح

ز یک منظر دیگر به انسان نگاه می کنیم. حتماً شنیده اید که :

 از جمادی مُردم و نامی شدم                   وز نما مُردم به حیوان سر زدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم                    پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم؟

 کلاً در نردبان خلقت ما چه مراحلی را طی کردیم؟ در بعضی تفکرات ما یک روزی سنگ بودیم و یک روز گیاه و بعد سوسک شدیم یا حیوانات دیگر و بعد آدم شدیم، حالا ببینیم منظور مولانا چیست؟

گفتیم که هستی از شعور و آگاهی آفریده شده، این شعور که در هستی جاری شده در ابعاد مختلفی جاری شده. درست مثل اینکه نقاش ازل خواسته یک نقاشی بکشد . در اولین مرحله یک نقاش زمینه را فراهم می کند؛ در هستی هم اول یک شعور زمینه فراهم شده. این شعور زمینه خودش مراحل مختلفی دارد. ابتدا یک ارتعاش است و بعد یک زیر ذره (subatomic ذره ی زیر اتمی) به وجود می آید و سپس ذرات بنیادین و بعد هم مولکول و ماده و انرژی و از این شعور زمینه شکل می گیرد.

پس نقاش ازل از اتود هایی برای شروع نقاشی استفاده می کند و بعد تابلو را کامل می کند. پس از شعور زمینه، یک مرحله ی ارتقاء به وجود می آید و آن شعور حیات است. مثلاً یک تک سلولی، یک ویروس یا یک آمیب یا یک میکروب از تعداد کمی مولکول تشکیل شده و این مولکول های کنار هم قرار گرفته نسبت به جمادات چیزی اضافه دارند و آن شعور حیات است. و ببینید یک مرتبه چه ارتقاء عظیمی صورت می گیرد. یعنی یک مورچه می تواند به تمام کهکشان راه شیری فخر فروشی کند و بگوید من چیزی دارم که شما ندارید. هر دو از اتم و مولکول به وجود آمده اند ولی مورچه چیزی دارد که کهکشان راه شیری ندارد. بعد از ایجاد شعور حیات در نقاشی اتود های دیگری کشیده می شود و دائم تصویری که نقاش ازل در طراحی خود دارد کاملتر می شود و مشخص تر می شود بعد از این مرحله به شعور تعقل غریزی می رسیم.

 شاید اولین موجودی که با شعور حیات متجلی شده، مثلاً یک تک سلولی خودش به سوی غذا نمی رفته و فقط در مکانی قرار داشته و نور و هوا و آب و هر چه به او می خورده یا به سوی او می رفته او را تغذیه می کرده. یعنی عوامل تغذیه به سوی او می رفتند و او از برخورد این عوامل و انرژی ها دریافت هایی داشته و می زیسته. ولی در مرحله ی بالاتر شعور تعقل غریزی به میدان آمد و یک مرحله ارتقاء به وجود آمد، مثلاً یک مورچه یا یک زنبور برای برآورده کردن نیاز های غریزی خود عقل دارند و هر کدام به تناسب خود، دام گستری می کنند یا به شکار می پردازند. یک مورچه به یک دانه می رسد، دور آن می چرخد، برآورد می کند که از کجا این دانه را بگیرد و چگونه راحت تر آن را حمل کند، چگونه آن را به درون لانه ببرد و چه کار کند که این دانه در لانه اش جوانه نزند و...

یا مثلاً در کندوی زنبور ها ، عده ای فقط مشغول بال زدن هستند که عسل تازه تولید شده که گرم است را خنک کنند و گرنه عسل شُره می کند. یک عده زنبور نگهبان هستند و عده ای دیگر کارگر هستند. و خلاصه یک تعقل ماشینی و نرم افزاری و غریزی دارند.

و با وارد شدن شعور تعقل اختیاری بعد از شعور تعقل غریزی، نردبان خلقت کامل تر می شود . شعور تعقل اختیاری یعنی تعقلی که بر مبنای اختیار باشد. تا قبل از خلقت انسان، این تا این سطح از شعور (شعور زمینه، شعور حیات، شعور تعقل غریزی و شعور تعقل اختیاری) دربارگاه خلقت سابقه دارد و تجربه شده است.

در جهان هستی ملائک سمبل ارکان جهان هستی ، تبادل آگاهی ها و جاری شدن قوانین هستند. مثلاً حضرت عزرائیل قانون تولد و مرگ را جاری می کند.

مرگ قانون مند است و در هستی جاری است. خورشید می میرد. گفته می شود که عرش خدا را ملائک نگه می دارند . عرش خدا چیست؟ جهان هستی. چه کسی آن را نگاه داشته است؟ میدان های گرانشی، الکترومغناطیسی و هسته ای ضعیف و هسته ای قوی. دو بال، سه بال و چهار بال هستند که این بال ها سمبل اربیتال ها در اتم ها است. پس در کل ملائک جاری کننده ی قانون، آگاهی و جزء نگهدارنده های جهان هستی هستند.

به هر صورت اینجا به ما سمبلیک گفته می شود . وقتی به ملائک گفته شد می خواهیم جانشین قرار دهیم ؛ گفتند: آیا جانشینی قرار می دهی که خون ها بریزد و فساد ها کند؟ مَن یُفسِدُ فیها و یَسفکُ الدماء (30 بقره) اگرهدف از خلقت انسان، قدرت استدلال بوده ،ملائک قبل از ما قدرت استدلال داشته اند. به شیطان می گویند : تو چرا سجده نکردی؟ می گوید: انا خیرٌ مِنهُ خلقنی فی النار و خلقته من تین . من از آتشم و او از خاک. پشت این حرف استدلال خوابیده و پشت استدلال، عقل. دو نمونه کافی است. بنابراین می خواهد بگوید اگر شما را به خاطر استدلالتان می خواستیم، قبل از شما، بهتر و تواناتر از شما وجود داشت. موجودی که مقید به زمان و مکان نبوده. چون تا گفت می خواهم جانشین قرار دهم ، آنها به خاطر خاصیت لا مکان و لازمان، اول و آخر ماجرا را دیدند.

فرشتگان گفتند: نَحنُ نُسَبِحَ بِحَمدِکَ و نُقَدِسُ لَکَ (30 بقره) یعنی ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می کنیم. گناهی هم نداشتند. بنابراین اگر هم به خاطر خدا خواهی و خدا پرستی و تسبیح و ستایش گفتن، انسان را آفریده باشند، بهتر از ما وجود داشت. تمام آیات به طور سمبلیک می خواهند چیز هایی را بگویند. پس تا این مرحله از شعور تجربه شده بود ولی در نهایت شعور مرحله ی بالاتر یعنی شعور عشق که به این نقاشی اضافه شد، این نقاشی را کامل کرده است. البته هر کدام از این مراحل، توضیحات مفصلی دارد ولی در مورد عقل، بیش از چهل نوع غقل داریم که در دوره ی هفت به آن ها اشاره می شود و از طرفی نرم افزار های بسیاری در ناخودآگاه و در وجود انسان وجود دارند که این عقل ها را ساپورت می کند و از طریق آن ها این عقل ها عمل می کنند.

 

                شعور عشق

                   شعور تعقل اختیاری                    

                         شعور تعقل غریزی

                                          شعور حیات

                                                  شعور زمینه

                                                            نردبان خلقت                

 اما اینکه برای چه طراحی شده ایم و چه مراحلی را طی کردیم را مورد بررسی قرار می دهیم.

بعد از اضافه کردن شعور عشق بود که نقاشی نقاش ازل تکمیل شد و  این شعور عشق یه قابلیت جدید به این موجود داد :

 

در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد                              عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رُخَت ، دید ملک عشق نداشت                      عین غیرت شد و آتش به همه عالم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز                             دست غیب آمد و بر سینه ی نا محرم زد

 یچ فرشته و یا موجود دیگری نداریم که شعور عشق و تبعات عشق را بشناسند ، تبعات عشق مثل به وجود آمدن وجد ، حیرت ، سرور ، ذوق و شوق و هیجان و فداکاری و ....  تنها آدم قدرت درک ، فهم و جاری کردن عشق الهی را دارد. قرشتگان تسبیح گو هستند ، اما مست و حیران نمی شوند !

ملائک ندانستند عشق چیست                 بیار جام و شراب و به خاک آدم ریز

 

خاک آدم را با شراب روحانی تلفیق کرده اند و طینت ما با مخمر شراب است و  بوی مستی می دهد ، اینها سمبولیک هستند که ما توانایی از خود بیخود شدن را داریم و می توانیم به وجد و سرور بیفتیم ، نیامده که هیچ ملکی برای ملکی دیگر ایثار کند و یا دلفریبی کرده و عاشق شود.

 شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست                               درک سخن به مردم دانا گذاشتیم.

 پس تمام مراحل قبلی برای خلقت انسان لازم بوده است و تمام قوانین و ملائک و جن ها و... آمدند تا زمینه را برای ورود انسان آماده کنند. ملائک نمی فهمیدند که این مخلوق جدید چه دارد و این همه هیاهو و تکاپو برای چیست ، مثل کودکی که وقتی 2 تا آدم بزرگ را ببیند که دارند جک تعریف می کنند و می خندند ، چیزی نمی فهمد و متعجبانه نگاه می کند که چرا اینها این کار رو می کنند .این بچه همان مَلَک است که می گوید این چه موجودی است که آفریده ای ؟ این موجود بیخودی می خندد و .... ، اگر برایش عشق را توضیح دهند نمی فهمد ! فقط پاسخ داده شد که انی اَعلَمُ وَ ما لا تَعلَمُون(30 بقره) . این موجود آمده تا از ظلمات به سمت نور حرکت کند ، اگر در ظلمت قرارش ندهند نورش به چه دردی می خورد ؟! ملائک در نور بودند و ظلمت را تجربه نکرده بودند ، این بود که حرکتشان فاقد ارزش بود . حرکت ما ارزشمند است به همین علت که ما در ظلمتیم ، در باتلاق هستیم و این حرکت در باتلاق است که زیباست و ارزشمند. اگر در خانواده ای باشیم که همه اعتیاد های مختلفی دارند و ما هم همان را ادامه دهیم که کاری نکرده ایم ، اگر در همین خانواده آلوده سالم ماندیم ، آن مهم است. قرار است ما از ظلمات کثرت به سمت روشنایی وحدت برویم، ما در گناه خودشیفتگی ، شرک و با چشم ظاهر بین  به دنیا می آییم  اِنَهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً( 72 احزاب ) می رویم تا چشم باطن بینمان به کا رافتد و از شرک و کفر و ... در بیاییم :

 

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد                    در خرابات مپرسند که هشیار کجاست

 سوال: آیا شیطان هم مانند فرشتگان این خصو صیات را ندارد؟

 جواب: وَ اِذ قُلنا لِلملئکهِ اُسجدوا الآدمَ فَسَجَدوا الا ابلیس (34 سوره ی بقره)

به ملائک یا فرشتگان گفت انسان را سجده کنید پس سجده کردند به جز ابلیس. در اینجا معلوم می شود که ابلیس هم یک فرشته مانند بقیه است.

سوال: پس چرا ابلیس اگر اختیاری نداشت و اگر مانند آنها و از آنهاست، سرباز زد و سجده نکرد؟

جواب: تمام این موارد سمبولیک است که پیام و مفهومی را به ما انتقال دهد؛ و اینکه ابلیس سرباز زد هم خود بخشی از طرح الهی است. چون اگر این طور نبود جهان دوگانه و کمال وجود نداشت. آیا فکر می کنید ماجرای خلقت دیمی و بیحساب است و ناگهان ابلیس بدون هماهنگی کاری کرده که خدا از آن کار غافلگیر شده و حالا نمی داند چه تصمیمی بگیرد؟ خیر اینطور نیست. بلکه همه ی این برنامه از بر اساس نقشه ی عظیم و طرح الهی صورت گرفته و این ها سمبولیک مطرح شده و باید کشف رمز شود؛ چون برای انسان هزار چهارصد سال قبل که فقط داستان و اسطوره را می فهمیده، این بهترین راه تفهیم بوده و این مطالب به این شکل بیان شده .

حالا عقل انسان رشد کرده و کشش ذهنی اش بالا تر آمده و الآن ما می توانیم خیلی راحت از عدم صحبت کنیم. و گرنه اصل قضیه به این شکل بوده که: یک نوربی رنگ از منشور گذشته و از طرف دیگر منشور دو نور مثبت و منفی تابش یافته و ما در این نردبان بین این دو نور حرکت می کنیم و از این نردبان بالا می رویم تا به همان نور واحد و اولیه برسیم.

پس این طور نیست که خداوند در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته باشد و قرار نبوده ما اینجا باشیم و ناگهان شیطان تمرد کرد و ما را فریب داد و همه چیز اتفاق افتد و خدا هم نمی داند باید چه کار کند. اگر این گونه باشد ما قربانی لج و لجبازی خدا و شیطان شدیم. حالا خدا یک کاری کرده، شیطان هم گفته من همه را به جهنم می ریزم. ما هم این وسط گیر کردیم که آقا ما چه کار کنیم که شما ها با هم لج و لجبازی دارید؟

 ما گفتیم که او در لازمان و لامکان و لاتضاد است و در صفر ثانیه کل ماجرا را دیده، پس همه چیز طرح عظیم اوست و به اراده ی اوست. شیطان یا شبکه ی منفی ماموریت دارد و شرح وظیفه اش را انجام می دهد و اگر خلق نشده بود، کمال هیچ معنی ای نداشت. به خاطر نعمت وجود شیطان است که ما به دنبال خدا می گردیم و شیطان هم بخشی از ساختار جهان دوگانه است. جهان هستی جز نعمت نیست و شیطان در ماجرای کل کمال سهیم است.

مانند یک ممتحن که سر کلاس حضور دارد و همه ی دانش آموزان از حضور او ناراحتند ولی همین ممتحن عامل پیشرفت و کمال دانش آموزان است و امروز می دانیم که به خاطر انجام وظیفه ی آن ممتحن ما چیزهای زیادی یاد گرفتیم. پس طرح عظیمی در کار است و باید آن طرح را در جامعیت خودش نگه داریم. بنابراین فراموش نکنید که همه ی بحث هایی که ما شنیدیم، باید در مورد آن ها کارشناسی بحث کنیم. یعنی هر کس حرفی می زند باید کارشناسانه بحث را مطرح کند . هر کس نمی تواند هر چیزی بگوید و آن را به خدا نسبت دهد.  این را باید به عنوان یک اصل قبول کنیم که توضیحاتی که نمی تواند طرح خلقت را به طور کارشناسانه باز کند باید متوقف شود.  یستَمَعُونَ القُول و یَتَبعُونَ اَحسَنَه (18زمر)

سوال: پس جهنم و بهشت و خوب و بد چه معنایی دارد؟

جواب: شما از یک جایی که بگذری دیگر بی رنگی است.

 کفر و دین در بر عشاق نکوکار یکی است                    کعبه و بتکده و *سُبحه و زُنّار یکی است

اگر از دیده ی تحقیق به عالم نگری      عشق و معشوقه و عاشق، دل و دلداده یکی است

(* سبحه : تسبیح که زرتشتی ها و مسیحی ها به کمر می بندند.)

مختلف گرچه بود درد من و درمانش                          خوشدلم زانکه طبیبم یک و عطار یکیست

 الا اگر فرض کنیم بخشی به نام شیطان و جهنمیان را جدا کنیم. از این مساله چه استنباطی می توانیم داشته باشیم؟ مگر غیر از این است که همه چیز از یک نقطه ی واحد آمده؟ پس این معنی به دست می آید که نقطه ی بالا یک نا خالصی داشته و طی یک سری مراحل نا خالصی اش را کنار گذاشته و خالص شده است. آیا این درست است که او ناخالصی داشته؟ باید قسمتی یا چیزی از او جدا شود تا او خالص شود؟ هرگز.

 نسبت دادن نا خالصی به بالا غلط است. این اصلاً کمال نیست که یک قطب باشد و دو قطب شود و به دو قطب بودن خاتمه یابد

                                                                                         شیطان و  جهنمیان

فرض کنید که ما یک ربوت می سازیم که برای ما کار انجام دهد. مثلاً اینجا را تمیز کند، و بعد روبوت من همه چیز را به هم می ریزد و همه جا را کثیف می کند. این اشکال از روبوت نیست، بلکه از سازنده ی روبوت است.

منشاء همه چیز یکی است. حالا من باید تصمیم بگیرم و بدانم که شبکه ی مثبت و منفی چیست. فالهمها فُجُورَها و تَقواها . هر دو را به وجود آورده و ما را وسط قرار داده، ما باید انتخاب کنیم، ما صاحب اختیار هستیم که کدام طرف برویم. قل اَعُوذُ بِرَبِ الفَلَق مِن شَرّ ما خَلَق. شر را چه کسی خلق کرده؟ خودش.

 ما از روز اول در مورد شبکه ی مثبت و منفی صحبت کردیم و گفتیم باید چشم و گوشمان باز باشد. باید بدانیم که می خواهیم به سمت قدرت و حلوا برویم یا نه؟ لذا می گوییم اَعُوذُ بِالله مِنَ الشَیطانِ الرَجیم؛ که این خودش یک حلقه هست؛ یادمان باشد که حرف، کاری را انجام نمی دهد. حالا می گوییم اَعُوذُ بِالله و می خواهیم به سمت شبکه ی مثبت برویم. شبکه ی منفی حمله می کند و من باید از حفاظت هایی که برایم در حلقه های رحمانیتش قرار داده و اصولش را گذاشته استفاده کنم . کسی که این اصول را یاد نگرفته و استفاده نکرده، الآن در تیمارستان است. حرف های پیامبر گونه می زند ولی در تیمارستان است.

سوال: ماجرای اشرف مخلوقات چیست؟

جواب: عَلَّمَ الآدمَ اسماءَ کُلّها (31 بقره). همه ی دانش ها را به آدم داد ولی انسان های اولیه چیزی بلد نبودند. الآن ما چیزی بلدیم؟ خیر. ما از ثروت الهی چیزی دستمان نیست؛ پس ما توان بالقوه داریم، توان بالفعل نداریم. طی حرکت در چرخه و گذر از جهنم، علم آدَمَ اسماءَ کلها تحقق پیدا می کند. وقتی به بالا رسیدیم دقیقاً به خدای بالفعل رسیدیم. آنجاست که می پرسد: اَلَستُ بِرَبکم؟ یعنی: حالا که همه ی علوم و حتی علم خدایی هم داری، آیا هنوز من خدایت هستم؟

ممکن است ما جواب منفی دهیم و بگوییم ما که همه چیز را می دانیم، دیگر به خدا نیازی نداریم. برای خودمان خدایی می کنیم. این همان بحث خدای در وحدت و خدای در کثرت است که آزمایش اصلی اینجاست. همه ی آزمایش ها تنها برای دادن پاسخ مثبت به یک سوال است و آن اَلَستُ بِرَبکم است.

در این چرخه ما فاز های مختلفی را از عشق تجربه می کنیم الآن در فاز 2 آن هستیم. فاز 1 عشق، فقط عشق به خودمان بوده. ما عاشق خودمان بودیم چون کل ملائک و هستی توجهشان معطوف به ما بود و خود خدا هم بعد از خلقت ما، به خودش آفرین گفت. ما هم عاشق خودمان شدیم. ما اولین مرحله را فهمیدیم و متوجه خودمان شدیم، البته این خودش چندین مرحله داشته است. در فاز بعدی هم عشق به خودمان و هم عشق به بیرون را تجربه می کنیم. ما از وقتی متولد می شویم خود شیفته ایم و عاشق خودمان هستیم؛ اما می خواهیم این عشق را به بیرون هم معطوف کنیم. در فاز بعدی عطف کامل به بیرون است. یعنی رحمانیت و عشق کامل به سمت بیرون، که طی چند مرحله آن را تجربه می کنیم.

جنات، عدن و رضوان مراحل تجربه ی " عَلَّمَ الآدمَ اسماءَ کُلّها (31 بقره) " است و بعد آن هایی که قبول می شوند به جنت خود او وارد می شوند. این گونه از خدای بالقوه به خدای بالفعل می رسیم.

این حلقه ی جهان دو قطبی یکی از بی نهایت جهان های الهی است که ما آن را تجربه می کنیم؛ در حالی که تجربه ی الهی بی نهایت است.

همین الآن ما در بینهایت جای مختلف حاضر هستیم. ماجرایی که ما دنبال می کنیم. چیزی است که قبلاً تجربه نشده، برای همین هم دنبال ما آمدند. برای اینکه این تجربه به بار بنشیند و در هستی جاری شود، لازمه اش این بوده که همه ی این تجارب را که ملائکه دیده اند را داشته باشیم. اما ملائک متوجه چه چیزی نشده بودند که به آفرینش ما اعتراض کردند؟ آنها نمی دانستند که این هیاهو و تکاپو برای چیست. آنها ذوق و شوق پشت مسائل را نمی فهمیدند این موجود آمده که من الظلمات الی نور برود . یعنی در ظلمات بودنش قطعی است.ملائک در نور بودند و ظلمت را تجربه نکرده بودند؛ حرکتشان فاقد ارزش بود. چرا حرکت ما ارزشمند است؟ چون ما ظلمت را تجربه کردیم و در باتلاق هستیم و تلاش می کنیم که خود را از باتلاق نجات دهیم. این تلاش است که ارزشمند است. کار کسی که از اعتیاد نجات پیدا می کند، ارزشمند تر از کار کسی است که تا به حال دستش به سیگار نخورده. در خانواده و فامیل کسی که اعتیاد داشته و ترک کرده مورد احترام ویژه ای قرار می گیرد. حالا اگر کسی بگوید من تا به حال دست به سیگار نزده ام ، همه می گویند، نکشیدی که نکشیدی چه کار کنیم؟

بنابراین حُرّ ارزشمند است. ارزش او بیشتر از کسی است که هرگز دست از پا خطا نکرده است. مثلاً پولس شکنجه گر خیلی ارزشمند است . مقام بالایی دارد. یک عمر شکنجه گر بوده و حالا به مقام رسولی رسیده است چرا؟ چون خودش را از باتلاق نجات داده.

سوال: پس ما هم برویم معتاد شویم که بعد از توی باتلاق خودمان را بیرون بکشیم که حرکتمان ارزشمند شود؟

جواب: ما همه در ظلمت هستیم؛ نیازی به معتاد شدن نیست. همه ی ما در باتلاق هستیم هرکسی به شکلی. مثلاً مبارزه ی رهایی از موجودات غیر ارگانیک شاید به مراتب سخت تر از رهایی از اعتیاد باشد.

سوال: در حلقه ی انا لا الله و انا الیه راجعون نهایتاً همه می رسند. چه فرقی می کند که چگونه؟

جواب: همه چه نان خشک بخورند چه کباب بره سیر می شوند. ولی  این کیفیت زندگی است که مهم است.

 

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ                     عمر چو سر رسد چه بغداد و چه بلخ

 

چرا همه به دنبال کیفیت خوب هستند؟ پس کیفیت گرایی جزء وجودی انسان است. آنجا که گفت در این بهشت ساکن شو و بخور و بیاشام ولی به آن درخت نزدیک نشو؛ چرا ما به آن درخت نزدیک شدیم؟ چون ما فهمیدیم یعنی به گوشمان رساندند- که خوردن میوه ی این درخت ما را مثل خودش جاویدان می کند. ما هم آن را انتخاب کردیم. اگر به آن درخت نزدیک نمی شدیم الآن مثل مونگل ها در بهشت به این طرف و آن طرف می رفتیم. الآن عده ای در آرامش هستند، عده ای در اضطراب هستند؛ آخرش هم همه می میرند حالا این ها با هم فرق می کنند یا نه؟ شما جهنم زندگی معتاد را نمی بینید؟ که باید به فکر تهیه ی موادش باشد یا روی کارتن بخوابد؟ پس کیفیت زندگی مهم است. همه می رسند اما با چه کیفیت و وضعیتی؟ مسیر را طی می کنند - تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آب می شود.-

همه می دانیم مردن هست، اما روزی هزار بار می میریم و زنده می شویم. این درست است که همه دارند از رنج فرار می کنند اما چگونه؟ یک جواب شما تعالی است. در تعالی لازم نیست روزی هزار بار بمیریم و زنده شویم. چون اصلاً مرگی نیست به همین دلیل است که ما به دنبال آگاهی افتاده ایم . این کیفیت گرایی است. این طرف زندگی، کیفیت بود و آن طرف زندگی بخور و نمیر ( بهشت نا آگاهی) و ما کیفیت را انتخاب کردیم.

 

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت               نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم

 

برای درک فلسفه ی خلقت، ما می دانیم که خداوند اشتباه نکرده و هیچیک از مخلوقاتش نتوانسته اند کارها را از دست خدا بیرون بیاورند. پس شیطان هم نتوانسته این کار را انجام دهد بلکه خودش بخشی از مسیر کمال است.

یکی از موارد کفرانگیز این است که می گویند: ای خدا اصلاً چرا ما را فرستادی اینجا؟ در صورتی که کسی ما را نفرستاده ، بلکه ما خودمان انتخاب کردیم و آمدیم، به ما گفتند به این درخت نزدیک نشو. چه کسی نزدیک شد؟ خودمان نزدیک شدیم. می توانستیم نزدیک نشویم. کلاً مفاهیم گفته شده سمبولیک است تا ما آن را کشف رمزکنیم و معرفت پشت آن را درک کنیم. وگرنه اصلاً درختی وجود نداشت. باید بدانیم که درخت یعنی چه؟!

بر می گردیم به بحث اصلی، این حلقه برای ما خلق شده و قبل از ما موجودی نبوده که شعور عشق را دارا باشد. ما هم مراحل بسیاری را طی کردیم.

 

چندین هزاران سال شد تا من بدینجا آمدم            باز آمدم ، باز آمدم  از کوی آن یار آمدم

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

 

این خلاقیت چقدر کار کرده تا به موجودی با چنین قابلیتی مثل ما رسیده؟

 

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز         دست غیب آمد و بر سینه ی نا محرم زد

 

می خواستند بداند این موجودی که تازه خلق شده چه حرفی برای گفتن دارد که چنین جایگاهی پیدا کرده. آمدند و آنها را کنار زدند و گفتند: این کار شما نیست، شما برای این قضیه طراحی نشدید و فقط کار، کار خودش است. در قرآن داریم که بار امانت را به آسمان ها و زمین دادیم، نتوانستند. یعنی شعور ادراک آن را نداشتند. نمی دانستند با این قضیه چه کار کنند.حالا در بحث خود شناسی این سوال پیش می آید که هر کسی تا کجا بالا آمده است؟ تا کجای نردبان خلقت و حیات پیش آمده، آنجا که مولانا می گوید :

 

از جمادی مردم و نامی شدم         وز نما مردم به حیوان سر زدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم          پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟

 

یعنی بس مراحلی طی شده تا نوبت طراحی ما شده. ارزش طراحی خودمان را بدانیم و بعد اینکه این سوال پیش می آید که یک فرد و یک جامعه به کجا رسیده؟ مثلاً می بینیم که یک جامعه به شعور حیات رسیده. یعنی قانون تنازع بقا (بکُش تا زنده بمانی) حاکم است. فقط گلیم خودت را از آب بکش. دستت را بذار روی کلاه خودت تا باد نبره. این ها اصول حاکم بر جامعه است.

یک جامعه ربوتیک است، همه چیز دقیق و پشت سر هم و منظم است. خیلی خشک و هیچ ذوقی و شوقی در کار نیست یا ایثار و فداکاری دیده نمی شود. این مساله می تواند هم در مورد فرد و هم جامعه صادق باشد.

بنابراین یک فرد سالم از نظر روانشناسی باید به روی چه پله ای باشد؟ باید ببینیم که از این ماجرا چیزی می داند یا خیر. به جایی رسیده یا نه؟ بنابراین ما اگر قرار باشد شخص سالمی را تعریف کنیم باید روی این نردبان حتماً یک چیز هایی داشته باشد، خیلی چیز هایی را هم که دارد خودش درجه بندی خاصی دارد.

اگر ما میان افراد یک جامعه گشتی بزنیم و در یک شهر راه برویم، می توانیم بفهمیم که یک جامعه تا چه سطحی رشد کرده و در کدام نرده قرار دارد.

این از مواردی است که در خودشناسی می تواند به ما کمک کند. البته ما نمی خواهیم روی دیگران کار کنیم، مگر اینکه کارمان مشاوره باشد. چون اگر فردی بر روی پله ی شعور عشق نباشد یعنی شوق و ذوق و قابلیت ایثار نداشته باشد، حتماً مشکلات عدیده ای دارد.

مثلاً در جامعه ای که گلیم خودت را از آب بکش شعار حاکم است، ممکن است افراد ظاهراً موفق باشند ولی چون ذوق و شوق و ایثار را ندارند در جهنم زندگی می کنند. همه چیز دارند ولی در جهنم هستند و مدام می پرسند چرا چرا چرا چرا؟

یکی از سوالات ما هم همین است. ما پول و امکانات داریم ولی چرا خوشبخت نیستیم و چرا نمی توانیم زندگی کنیم؟ چون زیر این پله هستیم . این بحث می تواند یک بحث تخصصی روانشناسی باشد و به اثبات برسد ولی من فکر می کنم آنقدر دلیل واضح و مشخص است که نیاز به بحث های تخصصی زیادی نباشد. لذا اگر نگاهی به خودمان( به دیگران کاری نداریم) بیاندازیم و ببینیم که این موارد چقدر جزء وجودمان شده و با ما عجین شده، همان جا مشخص می شود که اشکال زندگی ما کجاست و می تواند به ما کمک زیادی کند.

سوال: در مورد جهان های موازی قرار بود صحبت کنید.

جواب: این بحث مربوط به دوره های بالاتر است. فقط در حدی که با پایان نامه هایتان ارتباط برقرارکردید و تغییراتی که در عکس هایتان می بینید وبحث های مفصلی دارد که در ارتباط با عدالت است که مربوط به جهان های موازی است. مقدمه از اینجا شروع می شود که شما تجربه روی پایان نامه هایتان را داشته باشید تا بعداً ما بگوییم که عدالت الهی چگونه جاری است. حکمت الهی از چه قرار است. چند مطلب هست که اگر با آن ها آشنا شویم با خدا به صلح می رسیم در حالی که به ظاهر یکی از مشکل ترین تضاد ها، تضاد با خداوند است ولی به راحتی می توانیم پی به حکمت و عدالت خداوند ببریم و با او به صلح برسیم.

این هوشمندی با این عظمت می دانسته که چگونه طراحی کند که نتوانیم به آن خرده ای بگیریم. هم اکنون یک کودک هفت ساله می تواند این ایراد را به هوشمندی وارد کند که چرا یک نفر در دو سالگی می میرد؟ چرا به کسی ظلم می شود؟ چرا .... کافی است که یکی از این سوال ها را مطرح کند و هوشمندی را محکوم کند. ولی اصلاً این گونه نیست و هوشمندی برای هر سوال جوابی در آستین دارد.

سوال: اگر آن بالا به اَلَستُ بِرَبِکُم جواب مثبت ندهیم چه می شود؟

جواب: دوباره یک چرخه و خلقت و جهان دوگانه و ...

سوال: آیا دوباره همین زمین و همین جا خواهیم بود؟

جواب:قوانین حاکم بر خلقت یکی است ولی هرگز این لحظه تکرار پذیر نیست و این اصل عدم تکرار است، بلکه زمین ها و لحظات دیگر تجربه می گردد.

 

دوستانی که رنگ ها را می بینند، دوستانی که فشار را روی خودشان متوجه می شوند. دوستانی که تغییرات را مشاهده می کنند، دوستانی که محو شدن یا تغییرات فیزیکی را مشاهده می کنند؟

 
  ارتباط هم فازی کالبدی
 

 


دوره دو جلسه ی ششم- شنبه 19/3/86

 

ای دوست حجاب ما، ز ما خواهد بود                    زین مایی ما همه حجاب خواهد بود

چون مایی ما ز ما برافتد به یقین                      بی مایی ما همه خدا خواهد بود

 

آمار گیری و رفع اشکال

 

دوستانی که حس آشتی و هم فازی کیهانی را تجربه کردند و کسانی که در حین به هم ریختگی ها، احساس ظرفیت بیشتری دارند و کسانی که اسکن دوگانگی در رفتار آن ها دیده شده ، دست هایشان را بالا کنند.

آمار ترمز دستی چگونه است؟ آنهایی که کشیده شده یا به پایان رسیده؟ - ما را نگه می دارند تا نقایص انگیزه و حرکت ما تصحیح شود.-

اگر فکر کنیم برای او عبادت می کنیم، او را نیازمند کردیم؛ که این خود کفر است و او بی نیاز است و ما برای خودمان عبادت می کنیم. بعد ها دوباره ترمز دستی ما را می کشند ولی این بار برای معرفت پشت عبادت ما خواهد بود.

 دوستانی که حس حضور را احساس کردند؟ و این هدف عبادت و نماز و تمامی ادیان است و این حس حضور و شکر وجودی غیر قابل تعریف است. ممکن است شکر کلامی نباشد ولی وجودی باشد؛ یعنی تمام ذرات وجودمان تشعشع شکر دارند و زبانی و کلامی نیست، یعنی از کمیت به کیفیت رسیده است یا از ظاهر به باطن رسیده. چون گفتیم که یکی از تعاریف عرفان حرکت از ظاهر به باطن است.

چند سوال را پاسخ دهیم و بعد به معنای عبادت بپردازیم و به انسان از یک منظر دیگر نگاه کنیم.

یک حرکت با کیفیت،معادل است با یک عمر کار مکانیکی، و این فریب شیطان است که به ما می گوید تو که عبادات خود را انجام می دهی پس دیگر چه می خواهی؟ ولی از نظر جهان بالا انجام مکانیکی و کمیتی مهم نیست؛ بلکه کیفیت و معرفت آن مهم است و قرار بوده که ما از طریق عبادت خود، به کیفیت باطنی برسیم و متصل شویم تا بتوانیم به این سه سوال : از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم؟ پاسخ دهیم. اگر این شناخت میسر شود، می فهمیم که چگونه واقعیت را فدای حقیقت و حقیقت را فدای واقعیت نکنیم و چگونه وقت خود را تلف نکنیم و در کوتاه ترین وقت متوجه شویم که چه باید بکنیم.

در دنیای عرفان بحث نظر و نظر بازی مطرح است؛ و از محور های اصلی نظر بازی، تسلیم است. یعنی مکانیزم انجام کار، نظر است؛ و شرط لازم آن تسلیم است؛ و از محور های دیگر این وادی اختیار است. البته هم اختیار و هم جبر. ولی اگر انسان اختیار نداشت، فلسفه ی خلقت انسان بی معنی می شد. پس هیچ چیز را حواله به خدا و چرخ نمی کنیم، نمی گوییم که خدا از ما خوشش نمی آمد و مشکل ایجاد کرد. چون این جهت ایجاد تضاد بین من و خداست. می رویم به سطحی که با او دست به یقه شویم و این تفکر هرگز مشکل ما را حل نمی کند. پس من باید بروم و تفکر کنم، تا متوجه شوم که مشکل از کجای وجودم، پندارم، گفتارم، و کردارم نهفته بوده و هست و باید مسئولیت عمل و مشکلاتم را بپذیرم.

من باید مسئولیت اختیار و اشتباه خودم را قبول کنم. عرفان کمال یعنی : شناخت کمال و عرفان قدرت یعنی: شناخت قدرت.

سوال: آیا می توانیم در حین فرادرمانی از روش های دیگری هم استفاده کنیم؟

جواب: وقتی با کسی فرا درمانی کار می کنیم یعنی داریم به بالاترین سطح از هوشمندی یعنی  شعور الهی کار می کنیم و اگر چیزی به آن بیافزاییم یعنی به آن معناست که شعور الهی نقصی دارد و لازم است ما آن را با چیزی تکمیل کنیم و تجربه نشان داده که کسانی که چیز هایی را با فرادرمانی تلفیق می کنند دچار سقوط و مشکلاتی می شوند. وقتی به آن ها می گوییم چه کار کردید می گویند هیچ. ولی ما از روز اول اصل وحدت راه را توضیح دادیم و امضا گرفتیم و دیگر از گردن ما ساقط است و تقصیر خودشان است. بهتر است به جای تلفیق با چیز های دیگر با فرادرمانی، نحوه ی برقراری ارتباط و نحوه کاربری خودمان را تصحیح کنیم. اگر چیزی بالاتر از شعور الهی می شناسید به ما هم بگویید.

سوال: آیا وقتی با کسی کار می کنیم و ارتباط می دهیم، علاوه بر اینکه نظر می کنیم بهتر نیست که توضیح بدهیم و نیت کنیم و بگوییم که چه بشود؟

جواب: ما می گوییم در این راه فقط تسلیم باشید یا شاهد بی طرف باشید . اِنَّ الذین عِندَ الله

اَلاِسلامُ (19 آل عمران) . یعنی : تنها مرام نزد او تسلیم است.

 

در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنود                    زانکه آنجا جمله اعضا چشم می باید بود و گوش

 

ما وقتی پیش سلطانی می رویم تا سلطان اجازه نداده کسی نمی تواند حرفی بزند یا کاری انجام دهد. ما هم در این ارتباط ها چیزی نداریم که بگوییم. ما هر چه بخواهیم بگوییم، او بهتر از ما می داند و نیاز به گفتن چیزی نیست.

 

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست                           آنجا اظهار احتیاج چه حاجتست؟

 

همانطور که گفتیم در کارهای آسمانی، باید تسلیم باشیم؛ ولی تسلیم هم درجه و مراتب دارد و در نزد استاد ازل بهتر است ما اظهار نظر نکنیم. قرار است ما هر چه جلوتر می رویم درجه ی تسلیم ما بالاتر رود تا جایی که به محو شدن برسیم. اگر کسی را دیدیم که در این وادی دارد عرض اندام می کند و از خودش تعریف می کند و می گوید من بهترم، بدانید که او دارد دست و پا می زند و همین امروز و فردا است که غرق شود. مثل دریا که هر چقدر بیشتر دست و پا بزنیم زودتر غرق می شویم و همان شعر

 

محو باید نه سهو، این را بدان                   گر تو محوی بی خطر در آب را

آب دریا مرده را بر سر نهد                     ور بود زنده ز دریا کی رهد؟

پس در کار آسمانی باید محو بود و دیگر من وجود نداشته باشد؛ ولی در کار زمینی، تلاش لازم است. پس ما بهتر است در کار آسمانی ارائه ی خود و عرض اندام و ... نکنیم، چون هیچ نمی دانیم.

 

تا بدانجا رسید دانش من                    که بدانم همی که نادانم

 

پس ما باید در این وادی هر روز از روز قبل محو تر شویم و به سوی فنا رویم. فنا به معنای خودکشی و نابودی نیست. بلکه منظور فنای من و فنای نفس و منیت است. آن چیزی را که یک عمر از خود ساخته ایم، با تیشه به جانش افتاده ایم و داریم خرابش می کنیم. همانطور که با یک شرکت ساختمانی قرارداد می بندیم و می گوییم ملک از ما ساخت از شما. آن شرکت برای ساختن بنای جدید، پس از عقد قرارداد شرکت ساختمانی اول بنای کهنه را خراب می کند و ما نمی توانیم بگوییم کجا را خراب کند و کجا را باقی گذارد. در وادی عرفان و کمال هم همینطوراست و ما دیگر بنای کهنه ی نفس خود را سپرده ایم که خرابش کنند و این کوی خرابات است.

 

هر بنای کهنه که آبادان کنند                      نه که اول کهنه را ویران کنند؟

 

اگر در یک بنای کلنگی چیز به درد بخوری بود، مثلاً آجرهایش را نگه می دارند و به شکل دیگری از آن استفاده می کنند. ولی ما الآن نمی دانیم که چه بخشی از وجودمان به درد بخور است و چه بخشی از آن باید دور ریخته شود. پس ما به طور کامل خود را می سپاریم و دندانپزشک هر کاری را که صلاح بداند، انجام می دهد و ما در اختیار او هستیم. در این وادی هم خود را به شعور الهی می سپاریم تا او هر کاری را که صلاح می داند انجام دهد؛ همانطور که قبول داشتیم که دندان خراب و فاسد داریم اینجا هم قبول می کنیم که نقایص و مسائلی داریم.

اگر کسی می گوید مشکلی ندارد و یا اگر مشکلی دارد، خودش می تواند حل کند، بحثی نیست؛ برود ببینیم خودش به سعی خودش چه کار می تواند بکند.

 

به جایی نرسد کس به توانایی خویش                              مگر تو چراغ رحمتش داری پیش

 

256 بقره : لا اِکراهَ فِی الدین : یعنی اجباری نیست. تو برو سعی کن، اگر به جایی نرسیدی بیا اینجا تا مشکلت را برایت حل کنند. اگر کسی بتواند به عوامل طغیان که هم درونی هم بیرونی است غلبه کند، مسئله حل است. چون عامل طغیان یا طاغوت هم درونی است و هم بیرونی. فَمَن یَکفِرُ بالطاغوُتِ وَ یَومِن بالله فَقدَ اِستَمسَکَ بالعروةِ الوثقی (256 بقره)  پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به چنان رشته ی استواری چنگ زده است که گسستنش نباشد. پس می توانید بروید و خود به عامل طغیان در درونتان غلبه کنید و اگر نتوانستید، بر سر سفره ی او بیایید، او همیشه پذیرای شماست. در سر سفره ی او کسی با کس دیگر تفاوتی ندارد و این رحمانیت عام اوست، ولی اگر کسی مشکلی ندارد، دیگر به تسهیلات ویژه نیازی ندارد. کسی که سیر است و گرسنه نیست به غذا نیازی ندارد.

چه کسانی اطراف عیسی مسیح (ع) بودند؟ هر کسی که اطراف او بود مشکل و مسئله دار بود، مانند دزدان، بد کاره ها و افراد بدنام و از این دست آدم ها. البته بعضی افراد پرستیژ ها ی موجه دارند، ولی منظور افرادی هستند که پرستیژ ها ی موجهی ندارند مانند افراد باج گیر.

سوال : تعریف دین در دنیای وارونه چگونه است؟

جواب: همانطور که در جلسه ی سوم این دوره توضیح داده شد، در جهان وارونه یا جهان خود شیفتگان، همه چیز بر اساس منافع ما تعریف می شود و در واقع تمام تعاریف در دنیای وارونه آلوده به ترفند های شیطان است. مثلاً در عرفان می گویند:

 

گر یار منید ترک طاعات کنید                    غمهای مرا بی می مکافات کنید

چون در گذرم خاک مرا گل سازید                 در رخنه ی دیوار خرابات کنید

 

چرا گفته شده گر یار منید ترک طاعات کنید؟ منظور کدام طاعات است؟ طاعاتی که برای منافع شخصی است که دیگر طاعات نیست.

 

گر از دوست چشمت به احسان اوست                  تو در بند خویشی نه در بند دوست

 

مثلاً چرا در فصل امتحانات و کنکور بازار عبادات داغ است؟

سوال: پس اگر کسی بچه اش مریض است، نباید برای بچه اش دعا کند یا عبادت کند؟

جواب: مریضی بچه باعث نارضایتی از خدا نیست و نباید باشد؛ نباید این انگیزه و دلیل و ارتباط با خدا باشد. بلکه ارتباط با خدا باید در هر حالتی وجود داشته باشد نه فقط در هنگام گرفتاری و به شکل معامله برای گرفتن درمان بچه یا هر چیز دیگرو پس از رفع مشکل دوباره فراموش شود. وگرنه ما هم برای بچه های خود طلب خیر و شفا و فیض الهی می کنیم.

برای اینکه در راه انفرادی یا ادعونی نتیجه بگیریم، باید مضطر شویم، مضطر، وضعیت شخصی است که از همه چیز نا امید شده و طرف حساب خود را خدا می داند و بس. این همان عمل کردن به پیمان اِیَاکَ نَستَعین است و از طرف دیگر اشتیاق بسیاری می خواهد.

ما می گوییم مضطر یعنی درمانده، ولی خیلی ها درمانده هستند، در اینجا ما به کسی می گوییم مضطر شده که دیگر به هیچ وسیله ی زمینی و دنیوی امیدی ندارد و فقط و فقط امیدش اوست؛ و این برای کسی که نمی تواند لحظه ای از خودش و ذهنش جدا شود بسیار سخت است. مثلاً ما داریم حلقه ی فرادرمانی را برای کسی جاری می کنیم، ضمناً در ذهنمان می گوییم حالا یک عرق نعنا هم به او می دهم یا حالا.... خیلی کار های دیگر هم می کنم ولی اگر در حین درمان مضطر باشیم و اشتیاق داشته باشیم کار انجام می شود، بدون هیچ دخالت دیگری. حتی اگر واقعاً کسی مضطر شده و دیگر از همه جا بریده وبا اشتیاق و همه ی وجودش به یک درخت رو می آورد، شفایش را از او می گیرد و این بدان معنا نیست که این درخت شفا داده است. در واقع آن درخت یک مستمسک یا یک وسیله است. کسی که مضطر است دیگر درخت هم نمی خواهد او هیچ چیز را نمی خواهد.

ممکن است هزاران نفر یا میلیون ها نفر، به پای آن درخت یا یک مکان مقدس بیایند ولی شفا نگیرند و فقط یک نفر شفا بگیرد. چرا؟ چون فقط آن یک نفر واقعاً مضطر شده. یعنی به اضطرار رسیده و از همه چیز بریده.

سوال: آیا حضرت سلیمان با آن همه تواناییها و معجزات از قدرت استفاده کرده؟

جواب: با توضیحاتی که تاکنون داده شده، خودتان می توانید بسنجید و ببینید کدام یک از پیامبران کجا از کمال، و کجا از قدرت، استفاده کرده اند و با چه هدفی ( مثلاً آگاهی دادن و عمل کردن در جهت کمال عمومی و نه منافع شخص ی وقدرت نمایی) و ببینید که هر کدام در وادی کمال چه حرفی زده اند و در جهت کمال چه نقشی ایفا کرده اند. چه محاسنی و معایبی در کارشان بوده. مثلاً حضرت یوسف ، امکانات بسیاری داشت ولی بیشتر در رابطه با مسائل اقتصادی حرکت کرد یا چیزی را در وسایل برادرش پنهان کرد و بعد گفت بروید او را دستگیر کنید، او چیزی را از من دزدیده و به برادرش تهمت می زند و اینجا هدف وسیله را توجیه کرده است. این یکی از اشتباهات حضرت یوسف است. بررسی اشتباهات بزرگان برای ما درس های بزرگی دارد.

سوال: چرا بعضی وقتها برای اولین بار به جایی می رویم یا کسی را می بینیم و بعد حس می کنیم اینجا یا این فرد چقدر آشناست؟

جواب: هم فازی بین اکنون و لوح محفوظ انجام می شود. بُعد آشنایی، حالا چرا می گوییم بُعد؟ چون ما ابعاد بسیاری داریم و وقتی به جایی می رویم و می گوییم اینجا برای ما آشناست، انگار یک بُعد اضافه دارد که قابل حس است، و همانطور که گفتیم تمام اطلاعات کل مسیر در لوح محفوظ وجود دارد. وگرنه این صحنه یا این لحظه هرگز تکرار نشده و تکرار پذیر نیست و این قانون یا اصل عدم تکرار است. این حالت به این دلیل است که تجربه ی این لحظه با اطلاعات این لحظه در لوح محفوظ روی هم افتاده است.

سوال : کسانی که آینده را می بینند چطور؟

جواب:  دسترسی به اطلاعات مربوط به آینده از لوح محفوظ، یا ایجاد اعتبار و جذب افراد از طرف شبکه ی منفی است یا به دلیل اشتیاق خود فرد است. مثلاً یک نفر تاجر داریم، می گوید ای کاش از آینده خبردار می شدم، از بالا جواب اشتیاقش را می دهند. اگر اشتیاق از حدی بگذرد عدالت خداوند حکم می کند که جوابش را بدهند. ولی این مهم است که از طریق کدام کارگزار جواب به ما می رسد؟ این کارگزار منفی است. زیرا شبکه ی مثبت، چنین اطلاعاتی را نمی دهد.

می خواهیم از یک منظر دیگر به انسان و موجودات نگاه کنیم و در این بین اشاره ای هم به بحث عبادات داشته باشیم.

در اینجا شکل یک سیستم مهندسی با ورودی ها و خروجی های آن را مشاهده می کنیم. مثلاً ما وقتی به یک گیاه نگاه می کنیم، ورودی ها و خروجی هایی دارد. وظیفه ی گیاه این است که عناصری را از دل خاک انتخاب کند، آب دریافت کند، نور و هوا و ... و فرآیندی روی آن ها انجام دهد و یک خروجی داشته باشد. مثلاً درخت توت، عناصری را می گیرد و طی فرآیندی، میوه ی توت را ارائه می کند. همانطور درخت سیب یا گردو و ...

اینکه چگونه درخت آن مواد را به میوه ای خاص با فرم و شکل و اندازه ی خاص تبدیل می کند را نمی دانیم ولی به هر حال یک فرآیند ثابت اتفاق می افتد و اندازه ی یک گردو هرگز به اندازه ی یک هندوانه یا شکلش هرگز شبیه یک گلابی نمی شود و ... پس فرآیند ثابت است، مانند یک کارخانه، که موادی را می گیرد و قند یا ترشی یا ... تولید می کند و نهایتاً محصولی مشخص تولید می شود .

این طور نیست که درخت گردو، از دادن گردو خسته شود و تصمیم بگیرد که چند سالی پرتقال بدهد یا مزه ی گردو ها را ترش یا شور کند. البته هیچ یک از سیب های درخت سیب مانند یکدیگر نیستند که این موید اصل عدم تکرار است؛ ولی با یک تلورانس خاص سیب ها با هم متفاوتند ولی نهایتاً همه ی آن ها سیب هستند.

سوال: چه جوابی برای بحث موتاسیون یا جهش دارید ؟

جواب: موتاسیون عمومی نیست و بر اساس قوانین مشخص و تغییر وضعیت مکانی و گرده افشانی و آب و هوایی و... صورت می گیرد و منجر به تنوع بیشتر انواع می گردد. ولی هیچ گاه یک باغ دار نمی گوید بگذار ببینم امسال در باغ آلبالوی ما چه موتاسیونی صورت گرفته؟ امسال چه میوه های جدیدی خواهیم داشت؟ او می داند که درخت آلبالو، آلبالو می دهد.

ولی در مورد حیوان، ورودی ها می تواند متغیر باشد ولی فرآیند ثابت است. یعنی عمل هضم، کماکان عمل هضم است و خروجی ثابت است و این در مورد رفتار حیوان هم ثابت است. مثلاً یک شیر هیچ وقت رفتار یک کفتار را بروز نمی دهد و مرده ی شکار دیگران را نمی خورد یا بالعکس. شیر اگر گرسنه باشد شکار می کند و اگر گرسنه نباشد شکار نمی کند و به اندازه ی رفع گرسنگی شکار می کند ولی یک گرگ یا یوزپلنگ اگر به گله ی گوسفند حمله کند شاید 30 گوسفند را خفه کند و برود یا فقط یکی را ببرد.

                                              حیوان

خروجی ثابت                                                          ورودی ها ی متغیر

و اما انسان

 

انسان خصوصیتی دارد که که جمادات و نباتات و حیوانات ندارند. یعنی می تواند هر ورودی را چه مثبت و چه منفی ارزیابی کند و تغییر دهد و خروجی دیگری ایجاد کند.

مثلاً یک نفر معتادی را می بیند که گوشه ی خیابان افتاده، با دیدن این صحنه می تواند برداشت منفی داشته باشد و بگوید : این آدم چقدر راحت است و مسئولیتی ندارد، هیچ سختی را مجبور نیست تحمل کند و در عالم هپروت سیر می کند. چه کار خوبی کرده که از همه ی کشمکش ها راحت است. دنیا هم که آخرش مرگ است و ارزشی ندارد. و ما می دانیم که انگیزه ی بسیاری از افراد برای اعتیاد چنین نگرش منفی است.

کسی هم می تواند برداشت مثبتی داشته باشد و بگوید انسان بیت الله است و مقام ومنزلت و شأن انسان چیز دیگری است. حیف که چنین موجودی به خفت و خواری بیفتد و به این شکل خودش را نشناسد و خود را نا دیده بگیرد و آنقدر تنزل پیدا کند.

                                             

                                                    انسان

خروجی های متغیر                                                    ورودی متغیر                                                                    

                                                                                               

در مورد انسان نمی توانیم بگوییم که چه ورودی بدهیم و چه خروجی بگیریم. مثلاً برای تحصیل، همه ی امکانات در اختیار یک فرد گذاشته می شود؛ مکان آرام، معلم، امکانات مالی، رسیدگی و .... ولی این فرد نتیجه ی منفی می گیرد و به جای درس خواندن با دوستانش در خیابان ها پرسه می زند. یک نفر دیگر با سختی زیاد و بدون هیچ امکاناتی از یک نقطه ی دور افتاده می آید و رتبه ی بالایی در امتحانات کشوری یا جهانی کسب می کند و ممکن است از یک خانواده ی نابسامان که حتی نان شب ندارند شخصیت بزرگی پدید آید و از یک خانواده ی اصیل و با امکانات یک بزه کار یا جنایت کار بیرون آید یا در یک خانواده و از یک پدر و مادر و در یک اجتماع و در یک زمان دو برادر دوقلوبه دنیا بیاید که یکی قدیس و دیگری جنایتکار گردد.

مثلاً اگر به عنوان مشاور از شما راهنمایی بخواهند که اکنون دو خانم باردار اینجا هستند، اولی دچار بیماری سفلیس است و شوهرش الکلی است و شش فرزند قبلی آن ها همگی دچار مشکلات هستند و ناقص به دنیا آمده اند و خانم دوم سالم است و شوهرش هم سالم است و تحصیلات دارند و از خانواده های خوب هستند و این اولین فرزند آن هاست، شما به کدام توصیه می کنید که بچه را نگه دارد و یا بچه را از بین ببرد؟

قاعدتاً پیشنهاد ما این است که بچه دار شدن خانم اول غلط است و دومی اشکالی ندارد؛ ولی فرزند خانم اول لودویگ وان بتهون است و فرزند خانم دوم آدلف هیتلر. پس در مورد انسان هیچ چیز قطعی یا ثابت نیست.

پس در مورد انسان طراحی به گونه ای است که شما نمی توانید پیش بینی کنید که با یک ورودی خاص، چه نتیجه ای می گیرید ♈ اصلاً چه باید بدهید که چه نتیجه ای بگیرید.

و اگر اینطور نبود، می توانستیم ارزیابی دقیق داشته باشیم و بگوییم این بچه آینده ای ندارد یا آن بچه ی دیگر فلان کاره می شود.

حال بحث انسان متعالی یا انسان ایده آل این گونه است.

                                         انسان متعالی                                                                                                         

         خروجی                                                   و     ورودی متغیر

یک انسان متعالی مانند یک سیستم بازیافت زباله عمل می کند، که هر زباله ای به آن بدهند از آن طرف پلاستیک و شیشه و کاغذ و فلزات آن جدا و ذوب و تخلیص می شود و آماده ی بهره براداری مثبت می شود و برخی از مواد دیگر آن تبدیل به کود یا مواد قابل استفاده ی مفید در صنایع می گردد؛ و دور ریز ندارد. می دانید که حدود 5% ثروت هر کشور زباله های آن جامعه است، پس حتی زباله هم ثروت است.

برای فرد متعالی مهم نیست که با یک واقعه مثبت یا منفی برخورد کند. مهم نیست شیطان صحبت می کند یا خدا. یعنی مهم نیست ورودی مثبت است یا منفی، نتیجه حاصله و خروجی مثبت است. انسان متعالی این هنر را دارد که از هر وضعیتی حتی منفی نتیجه ی مثبت کسب کند.

این یک دلیل دیگر است که چرا انسان اشرف مخلوقات است، چون هیچ یک از موجودات دیگر این مکانیزم را ندارند؛ و دلیل دیگر این است که قبلاً هم بحث کردیم و آن قابلیت عشق در انسان است.

آیا این برای ما رسالت ( شرح وظیفه) است یا خیر؟

حالا عبادت را تعریف می کنیم. عبادت یعنی عبد بودن و به جا آوردن رسالت و بندگی.

ما خلقتُ جِِِنَّ وَ الاِنسَ الّا لَیَعبدون (56 ذاریات) ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبد بودن یا عبادت کردن. و حالا رسالت ما در این چرخه ی انا لله و انا الیه راجعون چیست؟ تمام مسائلی که از جلسات قبل تاکنون راجع به انسان متعالی تعریف کردیم، جزء رسالت ما است. مثلاً اگر همین مورد ورودی های متغیر و خروجی مثبت را اجرا و عملی کنیم، تضاد های ما کم می شود و بهره برداری و بازده ی ما از زندگی بسیار بالا می آید و از هر پدیده حتی منفی، می توان بهره برداری مثبت کرد. بدون دور ریز! مثل یک سیستم بازیافت زباله ی بسیارمدرن و پیشرفته، که باعث افزایش بازده می شود.

بسیار شنیدیم که می گویند که چرا حافظ مصرع آغازین اولین شعر دیوانش یعنی الا یا ایها الساقی ادرکأساً و ناولها،را از  یزید بن معاویه دزدیده است؟ که تعبیر و تفسیر های بی شماری بر آن رفته است. بعضی می گویند مال کافر بر مسلمان حلال است. گاهی بر علیه حافظ اشعاری را سروده اند یا به طرفداری اش برخاسته اند . ولی موضوع این است که حتی اگر این موضوع درست باشد، یک ورودی منفی شروع بوده و به یک خروجی بسیار زیبا و الهی ختم شده است و گرنه شخصی مثل حافظ،  قطعاً محتاج یک مصراع شعر، آن هم به زبان عربی نبوده و شاید رمزی در آن نهفته است و خواسته بگوید یک کلمه را از شیطان می گیریم و بر اساس آن عمارت مثبتی را بنا می کنیم، پس اگر شیطان هم با ما صحبت کند ما می توانیم از آن در جهت مثبت بیاموزیم.

پس با داشتن ورودی منفی خروجی مثبت داشتن یک هنر است؛ و ما برای این قضیه آفریده شدیم و این قابلیت را داریم وگرنه هر موجودی و هر ماشینی می تواند منفی بگیرد و منفی بدهد یا بالعکس. پس باید از این قابلیت ویژه استفاده کنیم و آن را به معرض نمایش بگذاریم که در این صورت عظمت الهی را به نمایش گذاشته ایم.

 

پس از زنگ تفریح

 

و این می شود شکر عملی، چون نگذاشتیم زحمت این طراحی به هدر برود و ما به این شکل قدرت خلاقیت خالق را به نمایش می گذاریم و تازه معلوم می شود که او چه چیزی را طراحی کرده. توانایی های عجیبی که در ماست. این ها جنبه های عملی ماجرا است. حالا اگر تمام مدت بگوییم : الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر. این کافی نیست و علاوه بر زبان باید جنبه های عملی هم فعال باشند. بهترین راه سپاس و تقدیر از او این است که اثر او را به نمایش بگذاریم و نشان دهیم که او چه طراحی کرده و اینجا سپاس گزاری معنی پیدا می کند. ولی گاهی اوقات برعکس است و شاید دیده شود که فردی باعث شرمندگی هستی است، و این سوال پیش می آید که هستی با این عظمت این فرد را خلق کرده است؟

سوال: بهترین روش به معرض نمایش گذاشتن خلاقیت او چیست؟ و سوال دیگر اینکه، شیطان فقط در دنیای وارونه معامله می کند؟

جواب: شیطان هیچ کجا از ما غافل نیست و مثل یک وزنه ای است که به پای ما بسته شده و ما را به پایین می کشد و نیروی بالا رونده، باید به این نیرو غلبه کند و آن را خنثی کند.  پس او در همه ی مرحله ها عاملی است که ارزش کار ما مشخص شود، اما در مورد بخش اول سوال شما، بهترین راه ، راه عملی است. مثلاً در دوره ی یک، راجع به عبادت عملی صحبت کردیم که در خدمت تجلیات او بودن است، اینجا از یک زاویه ی دیگر نگاه می کنیم و آن این است که اگر بتوانیم رحمانیت عام الهی را در عمل به نمایش بگذاریم آن وقت بیننده می گوید چه سیستم پیشرفته ای !!! و این سوال پیش می آید که این سیستم پیشرفته را چه کسی طراحی کرده؟ پس من با به نمایش گذاشتن یک نرم افزار قدرتمند در واقع قدرت خلاقیت خالقش را نشان می دهم و بالعکس. ممکن است چیز بی ارزشی را ارائه کنم که هستی هم از آن شرمنده شود؛ لذا تقدیر و سپاس عملی و ستایش عملی لازم است؛ ما در ستایش مراحلی را طی می کنیم، اول به باور می رسیم، بعد به ایمان و یقین می رسیم و بعد از آن به پرستش می رسیم، پرستش مرحله ای است که دیگر قابل کنترل نیست. ما از مراحلی گذشته ایم تا ستایش پیش آمده است. مثل وقتی که بچه ی یکی از نزدیکان را می بینید و او را بغل می کنید یا قربون صدقه اش می روید و لپ او را می کشید و گاهی آنقدر این احساس در شما قوی است که از کنترل خارج می شود و چنان لپ بچه را می کشید که برای بچه دلیلی وجود ندارد که چرا شما این کار را می کنید. بچه اصلاً نیازی به این کار شما ندارد، ولی شما از یک حد و مرحله ای می گذرید و احساس شما از کنترل خارج شده و فوران می کند. می خواهید به یک شکلی احساس خود را تخلیه کنید و چنین واکنش غیر عادی از شما سر می زند.عارف و شاعر هم یک دفعه احساسش از کنترلش خارج می شود . مثلاً در شعرش می گوید : من یاری دارم که مرا می سوزاند و من وصل او را می خواهم و اگر بخواهد می تواند پایش را روی چشمان من بگذارد. ولی خدا که پایی ندارد و محتاج ستایش کردن های ما نیست و این طور نیست که اگر او را ستایش نکنیم او عصبانی می شود و ما را تنبیه می کند. او بی نیاز است. این ما هستیم که ممکن است احساساتمان از کنترل خارج شود. اگر او چیزی از ما خواسته، چیز هایی خواسته که منافع آن برای خود ماست و قرار است تمام کارهایی که ما می کنیم، نتیجه اش به خود ما برگردد. صفات او هم که در واقع مسیر ما را مشخص می کند.

سوال: پس آیا انسان باید هر بلایی هم سرش بیاید، مثبت ببیند؟

جواب: اگر مثبت نبیند، قبل از هر چیز ضرر متوجه چه کسی است؟ خودمان. چه پیامد هایی خواهد داشت؟ از طرفی تا حالا که این گونه رفتار نکردیم چه مشکلی حل شده؟ حافظ در این مورد می گوید: شاید که چو وا بینی خیر تو در آن باشد.

 

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل                    شاید که چو وا بینی خیر تو در آن باشد

سوال: پس اگر به ما ظلم و ستم شد چه؟ باز هم باید مثبت ببینیم و چیزی نگوییم؟

جواب: مگر همه ی بزرگان ما ظلم ستیزی و حق طلبی نکردند؟ مگر امام حسین(ع) یا امیرالمومنین (ع) درس این حق طلبی و ظلم ستیزی را به ما ندادند؟ مگر ما شیعه یا مشایعت کننده نیستیم؟ یعنی کسی که پا جای پای الگوی خود می گذارد، بزرگان ما حق طلبی کردند و ظلم ستیزی کردند و در عین حال در فاز مثبت بودند. مثلاً حضرت علی (ع) با رحمانیت و در فاز مثبت شمشیر زده و جنگیده. او برای رحمانیت الهی جنگیده. مثلاً اگر شما دارید برای رحمانیت الهی کار می کنید و کسی آمد جلوی شما را گرفت و گفت: نگو؛ شما چکار می کنید؟ متوقف نمی شوید و پیکار می کنید. و حالا اگر هم شمشیر بکشید برای رحمانیت و در خدمت رحمانیت و از روی رحمانیت است. امیرالمونین هم همین کار را کرده اند. همین طور امام حسین (ع) . کدام یک از آن ها به خاطر منافع خودشان جنگیدند؟ هیچکدام. پس برای چه جنگیدند؟ کُلُکُم رای کُلُکُم مسئول: همه در قبال جامعه مسئول هستند و در قبال همه چیز.

ارتباط برقرار کنید تا وارد بحث جدیدی می شویم.

جاذبه و دافعه

از یک منظر،وضعیت و مَثَل انسان، مثل ضحاک مار دوش است؛ دو مار روی دوش خود دارد که یکی از آن مارها ، مار ذهن و دیگری مار روان است. البته این در مورد انسان های معمولی صدق می کند.

ضحاک باید خوراک مغز جوان تازه برای دو مار دوش هایش فراهم می کرد، و گرنه مارها مغز خودش را می خوردند. حالا ما هم اگر کار نکنیم، ضحاک ماردوش هستیم و دو مار ذهن و روان روی دوشمان داریم. به طور مثال می خواهیم یک ماه رژیم غذایی بگیریم. رژیم را پس از یک ماه به پایان می رسانیم و بعد چه اتفاقی می افتد؟ مار روان به جان ما افتاده و از ما فردی افسرده، بی حوصله و بی حال ساخته. فردی که در او ذوق و نشاطی نیست. و آن مار دیگری، یعنی مار ذهن، ذهنیت ما را نسبت به غذا تغییر داده است و به غذا تقدس و اهمیت ویژه ای داده. ما قبلاً چنین حالتی نسبت به غذا نداشتیم، ولی حالا تا اسم غذا را می شنویم، دست و پای ما می لرزد و دائم دنبال موقعیتی هستیم که چیزی بخوریم. حالا ممکن است این حالت حتی در زمان روزه گرفتن پیش بیاید، البته نه برای همه. و در کل ضحاک مار دوش اشاره به خود انسان است.

اما آیا شده که از ظهر بگذرد و غروب شود و یادمان بیاید که ما اصلاً امروز نهار نخورده ایم؟ مثلاً مشغول کاری بوده ایم که غذا خوردن را فراموش کردیم. حالا بگویید چه مواقعی روزی چندین بار به سراغ یخچال می رویم؟ واقعی که بیکار هستیم و کار مهمی نداریم، صد دفعه به سراغ یخچال می رویم ، ولی اگر کار مهمی داشته باشیم ممکن است فراموش کنیم که ناهار بخوریم.

حالا می بینیم که عده ای نفس را محکوم می کنند و همه ی تقصیر ها را به گردن نفس می اندازند. نفس، خور، خواب، خشم، و شهوت و... را محکوم می کنند. ما می خواهیم بگوییم که مشکل انسان هیچکدام از آن ها نیست. بلکه مشکل انسان، عدم وجود انگیزه های متعالی است. مثلاً ما وقتی بیکار هستیم و انگیزه نداریم؛ نفس، بیشتر خودش را نشان می دهدو به محض اینکه کاری پیش آمد از این حالات ما کاسته می شود. مثلاً روزی که فراموش می کنیم که غذا بخوریم، حتماً مشغول کاری بوده ایم که این کار نسبت به وضعیت بیکاری، یک انگیزه ی متعالی محسوب می شود. یعنی یک انگیزه ی عالی تر و قوی تر. مثلاً یک کار اداری مهم یا یک کار بانکی مهم یا یک طراحی و کار با کامپیوتر می تواند جلوی خود نمایی نفس را بگیرد.

از طرفی مکانیسم کار این دو مار به صورتی است که: الانسان حریصٌ ما مَنَعَ منهُ یعنی : انسان از هر چیزی که منع شود نسبت به آن حریص تر می شود. نفس ، که در دوره 7 آن را به طور کامل توضیح می دهیم، در واقع یک راننده است و این مرکب، یعنی: بدن است که سرویس می خواهد نه نفس. چون نفس هم اکنون راننده ی این مرکب است و در مرحله ی بعدی، راننده ی مرکب بعدی است و به همین ترتیب مرکب ها تغییر می کنند. وقتی این بدن خاکی می میرد، آن نیاز های بدنی دیگر وجود ندارند ولی نفس به مسیر خود ادامه می دهد. مثلاً این مرکب، ظهر که می شود گرسنه می شود و غذا می خواهد، شستشو می خواهد، استراحت می خواهد و.... پس این ها نفس نیست بلکه سرویس است که ما به مرکب می دهیم. فرض کنید در زمان های قدیم هستیم ما داریم با یک یابو سفر می کنیم. این یابو مرکب شماست و شما سوار بر آن و راننده ی آن هستید. در طول سفر مرکب شما به غذا نیاز پیدا می کند و شاید در این سفر چند ماهه، در فصلی باشیم که فصل جفت گیری مرکب شماست؛ اگر شما صبر نکنید و این فرصت را به مرکب خود ندهید که بخورد و بخوابد و جفت گیری کند و گاهی هم جفتک بیاندازد و سرویس هایی که نیاز دارد را به او ندهیم، نمی توانیم او را متعادل نگه داریم و از آن استفاده کنیم. ولی نیاز های مرکب من مانند خور و خواب و خشم و شهوت، نیاز های من نیست، من راننده و رهبرش هستم.

در مورد ما هم همینطور است. پس آنچه که از آن به عنوان نفس صحبت می کنیم نفس نیست، بلکه نیاز مرکب یا بدن خاکی ما است. نفس شامل من متحرک و عقل ( انواع عقل) و نرم افزار های هدایت و روح یا هادی ( هدایت کننده ی درونی) و.... هست که اجزاء آن محدود است که در دوره ی 7 بررسی می شود.

                                             نیروی کیهانی نیروی حیات

در قوس سعودی مرحله به مرحله ، مرکب کوچکتر می شود تا در مرحله ای که دیگر نیاز به مرکب نیست و از تالار عروسی ( جهنم) می گذریم که مرحله ی امتزاج من ثابت و من متحرک است و از آن مرحله به بعد، دیگر شعور الهی یا جبرئیل یا روح القدس با ما نمی آیند، یعنی نمی توانند بالاتر بیایند و مرحله ی خلیقةالهی از آنجا آغاز می گردد.

پس نفس دارای اجزاء مشخص و محدود است ولی مشکل اصلی ما نفس نیست بلکه امیال و خواسته های ما هستند که نامحدودند و بی پایان هستند. خیلی وقت ها امیال ظاهراً بد نیستند ولی پشت پرده ،آن ها مشکل ساز می شوند. مثلاً اگر یک نفر بگوید: من می خواهم ثروتمند ترین یا زیباترین فرد روی کره ی زمین شوم، آیا می توانیم به آن ایرادی بگیریم؟ خیر. آیا خواسته ی او غیر قانونی یا غیر شرعی است؟ خیر. ولی برای اینکه این خواسته تحقق پیدا کند و برای اینکه فرد ثروتمند ترین آدم روی زمین باشد، به چه کارهایی نباید تن دهد؟ مساله ی دیگر این است که هزاران میل دیگر ایجاد شده است تا به این خواسته نزدیک شود و بعد می توانیم از او بپرسیم که اگر به این خواسته ات رسیدی ، می خواهی چه کنی؟ تازه می بینیم که هزاران میل بعد از رسیدن به این هدف به وجود می آید. می بینیم که می خواهد ثروتمند ترین یا زیبا ترین فرد عالم شود تا خواسته های بعدی اش تحقق یابد؛ و به دنبال یک خواسته، خواسته های زیادی پدید می آید. مثلاً فرد، با یک خواسته ی ساده که می خواهد به یک مهمانی برود و شاد باشد، آغاز می کند و با بازگشت از مهمانی، با هزار خواسته ی دیگر بر می گردد.

پس اگر یک تابلو از آسمان وجود انسان بکشیم و در شب به آن نگاه کنیم، مانند آسمان پر ستاره که بی نهایت ستاره دارد، آسمان وجود انسان هم بی نهایت میل و خواسته در خود دارد

پس محکوم کردن نفس بی دلیل است. مشکل ما امیال و خواسته های بی نهایت و بی پایان است و ما با طناب امیال به چاه می افتیم و این

خود ما هستیم که امیال را تعریف می کنیم. ما

سرویس هایی به مرکب می دهیم مثلاً می خوابیم،

می خوریم. حال می توان یک یا دو روز غذا نخورد

یا با خوردن یک بادام زنده ماند، ولی نهایتاً چه؟ پس

ما به این شکل ثابت می کنیم که :

 خود شکن، آیینه شکستن خطاست.

 اشکال در خواابیدن یا طراحی خواب نیست؛ خوابیدیم، خوردیم، رفتیم و آمدیم ولی نمی دانیم که چه باید بکنیم ، مانند ماشینی که بنزین دارد، روغنش عوض شده و آماده اینجا پارک است؛ ما می توانیم با آن به سرقت برویم و می توانیم با آن برای حل کردن مشکل کسی به جایی برویم. پس ماشین بی گناه است، تقصیری ندارد؛ باید ببینیم که راننده از ماشین چه استفاده ای می کند وطراحی ماشین غلط نیست. به همین شکل هم خوابیدن برای ما عیب نیست بلکه ما به آن نیاز داریم. ولی مشکل ما این است که وقتی همه ی سرویس ها انجام شد نمی دانیم باید چه کنیم.

بعضی ها به ندامت می افتند که چرا زیاد می خوابی یا چرا خوابیدی؟ یا چرا می خوابی؟ فرض کنیم که توانستی نخوابی یا نخوری، خوب بعد چه؟ پس اگر انگیزه ای و هدفی و طرحی پشت این اعمال باشد، معنی پیدا می کند. در غیر این صورت طراحی شاهکار این مرکب بدون استفاده مانده و ارزش و اهمیت افتاده است، و ما باید قابلیت شاهکار این مرکب را به نمایش بگذاریم.

آسمان وجود انسان پر از امیال است. امیالی نا محدود و بی پایان هستند.هر کدام را مهار کنیم بسیاری از امیال دیگر وجود دارند و اگر بخواهیم همه را مهار کنیم هیچ وقت به پایان نمی رسیم؛ در عرفان راه دیگری وجود دارد و آن ایجاد انگیزه ی متعالی است.

 

انگیزه ی متعالی

شب که به آسمان می نگریم، ستاره ها می درخشند و خود نمایی می کنند، ولی هنگامی که خورشید طلوع می کند، همه ی ستاره ها هستند ولی دیگر دیده نمی شوند و خودی نشان نمی دهند.

سایه هایی که بوند جویای نور           محو گردند چون کند نورش ظهور

اخترانی که به شب در نظر ما آیند       پیش خورشید محال است در نظر ما آیند

 

پس آسمان زندگی ما به خورشید نیاز دارد و حالا آن خورشید همان انگیزه ی متعالی  است. یک کار اداری ساده باعث می شود که ما فراموش کنیم که امروز نهار بخوریم. این به نسبت می تواند یک انگیزه ی متعالی محسوب شود. هر چه انگیزه متعالی تر باشد، خورشید پرنور تری است و مقدار کمتری از امیال می توانند خود نمایی کنند. مثلاً وقتی داریم با یک بیمار کار می کنیم، اصلاً احساس گرسنگی نمی کنیم و گذر زمان را نمی فهمیم و بسیاری از نگرانی ها و گرفتاری ها را فراموش می کنیم و فارغ از مسائل زندگی هستیم.

حالا هرچقدر انگیزه ی ما متعالی تر و انگیزه های متعالی تر بیشتری محور وجود ما شود، امیال ما بیشتر محو می گردد. وقتی می گوییم امیال محو می شوند به این معنا نیست که امیال دیگر وجود ندارند، چون در روز هم که خورشید در آسمان است، ستارگان، همچنان وجود دارند و از بین نرفته اند بلکه فقط دیده نمی شوند.

مثلاً برای بعضی افراد خوردن خیلی مهم است و یکی از محور های زندگی آنان خوردن است. اگر کمی کیفیت غذا بالا و پایین شود، دنیا به آخر می رسد و برای بعضی دیگر، غذا محور اصلی نیست و همه چیز را می خورند. این مطلب را می شود در مورد همه چیز تعمیم داد . مثلاً راجع به کفش یا ماشین یا خوراک و... پس این دو دسته آدم دارای دو خورشید متفاوت یا خورشید های متفاوت هستند.

پس اگر بخواهیم نتیجه گیری کلی کنیم، مشکل انسان نفس یا امیال نیست، بلکه مشکل انسان، عدم وجود انگیزه ی متعالی است، یعنی خورشید می خواهد. یک عشق . و اگر این خورشید نباشد، آن وقت امیال ما را می خورند و یک لحظه آرام و قرار نخواهیم داشت؛ و ما تا به یک امیال پاسخ دهیم، دیگری سر بر می آورد تا به آن پاسخ داده شود. ما نمی توانیم به همه ی امیال پاسخ دهیم و آن وقت این دو مار به جان ما می افتند و کله ی ما را می خورند.

اگر دقت کنید، افرادی که امیال بیشتری دارند، مغز داغ تری دارند و چون تحت فشار بیشتری هستند و نمی توانند این دو مار را راضی نگه دارند، لذا دیر یا زود از پا می افتند و تنش و استرس روز افزونی نصیب آن ها می شود. مثلاً کسانی که به دنبال زندگی تجملاتی هستند و زندگی بی عیب و نقص می خواهند، اعصاب و روان خود را به روی این کار می گذارند. مثلاً کسی که مبلمان و پرده و وسایل بی عیب و نقص می خواهد، برای هر کدام حرص زیادی می خورد و در آخر هم به رضایت کامل نمی رسد و این دو مار اعصاب و روان ما را از بین می برند، پس می دانیم که پا به پای امیال نمی توانیم پیش برویم، برای اینکه به تعادل برسیم، لازم است یک عامل کنترل داشته باشیم، یعنی خورشید. اگر یک خورشید در زندگی ما باشد، ما مسلط هستیم و امیال ما درست هستند؛ ولی در غیر این صورت امیال طنابی را به گردن ما می اندازند و ما را به این طرف و آن طرف می کشند. و ما برای رسیدن به امیال، ممکن است دست به هر کاری بزنیم. البته این اصلاً به معنای پاسخ ندادن به امیال نیست، بلکه ما می خواهیم از تعادل حرف بزنیم . اگر توانستیم، به امیال پاسخ می دهیم و اگر نتوانستیم، بدون فشار و اسارت و مشکلات دیگر به آن پاسخی نمی دهیم . پس امیال ما را به طرف خود می کشند و عامل جاذبه هستند و خورشید عامل دافعه یا عامل دفاعی در مقابل امیال است. که همان انگیزه ی متعالی است. افرادی به پوچی رسیده اند که نتوانسته اند اهداف متعالی برای خود تعریف کنند و مار ها مخ آن ها را خرده اند و آن ها

 تهی شده اند و اصطلاحاً دچارتلاطم های روحی شده اند

حالا نموداری را که در رابطه با جاذبه و دافعه

را مشاهده می کنیم که این نمودار در موارد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و موارد دیگر هم

صدق می کند و اگر ما بتوانیم در هر زمینه جاذبه و دافعه ی مربوط به همان زمینه را

درست تعریف کنیم، ضریب موفقیت خودمان را بالاتر می بریم. به عنوان مثال کودکی که مادرش را از دست داده و شما هر کاری می کنید بچه ساکت نمی شود . نه با دلداری، نه با  محبت  و نه با دعوا کردن و تشر زدن. پس این یک بحران است و این بحران یک دافعه است وهیچ چیز را نمی پذیرد و جذب نمی کند. پس ما نیاز به جاذبه داریم که دوباره اوضاع را متعادل کند. اگر میزان جاذبه قوی تر و از دافعه قدرت بیشتری داشته باشد و بتواند به آن غلبه کند ، عامل دافعه راحت تر محو می گردد و این یک قانون است.

 

در این نمودار می بینیم که جاذبه و دافعه تاریخ مصرف و تاریخ انقضاء دارد و در طول زمان ثابت باقی نمی ماند و فقط ما یک عامل جاذبه ی قوی وارد می کنیم، مثلاً یک اسباب بازی که بچه قبلاً نداشته را به او می دهیم، ناگهان بچه متوجه آن می شود و برای مدتی مشکلات و بحرانش را فراموش می کند، ولی این عامل جاذبه ی قوی یک تاریخ مصرف و انقضا ی مشخصی دارد و می تواند بچه را مثلاً یک روز سرگرم کند ولی بعد از آن بچه دوباره به حالت دافعه یا بحران بر می گردد و این بار کمی تقلیل پیدا کرده. - البته مواردی هم هست که بحران افزایش پیدا کرده که بعداً توضیح می دهیم- پس بچه اسباب بازی را رها می کند و دوباره بهانه گیری می کند ولی این بهانه گیری کمتر و کمتر می شود و بچه آرام می گیرد. یعنی دفعه ی دوم که بهانه گیری می کند او را به شهر بازی می بریم و او در طول روز آرام است ولی شب دوباره بهانه می گیرد، دوباره جاذبه ای ایجاد می کنیم و به تدریج بهانه گیری ها با فاصله ی زمانی بیشتر و با شدت کمتر صورت می گیرد تا برطرف شود. و بحران کنترل می شود و مدیریت بحران انجام شده است.

این قانون جاذبه و دافعه در زمینه های عرفانی و اجتماعی و ... هم صادق است. مثلاً مساله ی حجاب. ما وقتی وارد یک جامعه می شویم، خیلی راحت می توانیم بفهمیم که آن جامعه چقدر گرسنه است. یک فرد یا یک جامعه ممکن است از نظر غذایی سیر باشد ولی واقعاً  از نظر انرژی نوع دوم گرسنه باشند. و باید این انرژی از جایی به آن ها برسد. پس آن ها جلب توجه می کنند تا این انرژی را دریافت کنند. چون اگر دریافت نکند انگار گرسنه است و رمق ندارد و چیزی کم است. حالا کسی که به بلوغ عرفانی و روانی می رسد، دیگر نیازی به تعریف و تمجید ندارد. خودش ستایش می کند و به دیگران نیز توجه می کند و از دیگران تشکر می کند.  ( مَِن لَم یَشکروا مخلوق لا یشکروا خالِق) و شکر گذار است، ولی خودش بی نیاز است. مانند خورشیدی که می تابد ولی خودش نیاز ندارد که مورد تابش قرار بگیرد. پس یک فرد یا یک جامعه هم باید به بلوغ روانی و عرفانی برسد تا نیاز به توجه از نوع انرژی ستایشی نوع دوم در آن از بین برود. این حالت بر اساس آگاهی و بلوغ روانی است ، یعنی  باید خود جوش و درون جوش باشد. اگر این مساله با اجبار صورت گیرد ( انسانٌ حریصٌ ما مَنَعَ منهُ (حضرت محمد) انسان حریص تر و بدتر می شود و این اجبار عامل تضاد می شود و در نتیجه یک ارزش، تبدیل به ضد ارزش می شود.

مدیریت انرژی های ذهنی

ما اگر قرار باشد یک ماشین یا خانه ای را تا ماه آینده تحویل بگیریم، چقدر از انرژی ذهنی ما صرف این ماشین می شود؟ آیا هر روز صبح که بیدار می شویم به ماشین فکر می کنیم؟ اندیشه ی آن ماشین چقدر از توجه ما را به خود اختصاص می دهد؟ فکر نان و معاش چقدر محور اندیشه ی ماست؟ هر روز در خیابان چقدر از انرژی ذهنی ما صرف بلند یا کوتاه، زشت و زیبا، چاق و کوتاه بودن افراد می شود؟ این ها، همه، مواردی هستند که انرژی ذهنی ما صرف آن ها می شود؛ علاوه بر این مقدار زیادی از انرژی ذهنی ما صرف تشدد ذهنی می شود و مقداری از آن در دشارژ شدن های ما و تخلیه ی انرژی نوع دوم (مثل تو ذوق خوردن یا حال گیری) به هدر می رود  وچون انرژی ذهنی ما محدود است، بعضی وقت ها احساس می کنیم که واقعاً خسته هستیم و دیگر کشش نداریم. حال باید ببینیم، در مورد اندیشه ی کل چقدر انرژی ذهنی صرف می کنیم؟ اندیشه ی کل، اندیشه ی خلقت و اندیشه ی خالق چقدر محوریت وجود ماست؟ واقعاً در روز چه چیزی یا چه چیزهایی از اندیشه ی شما می گذرد؟

 

گر از اندیشه ی تو گُل گذرد، گُل باشی       ور بلبل بی قرار، بلبل باشی

تو جزئی و حق کل است          اگر اندیشه ی کل پیشه کنی کل باشی

**************************

گر در طلب گوهر کانی، کانی     ور در هوس لقمه ی نانی، نانی

من فاش کنم حقیقت مطلق را        هر چیز که در جستن آنی، آنی

 

خوب حالا بگویید ما شبیه چه چیزی هستیم؟ بعضی شبیه نان، بعضی خانه و بعضی ماشین.

ای برادر تو همه اندیشه ای    ما بقی را استخوان و ریشه ای

آیا می توانیم به نان فکر نکنیم؟ آیا می شود به فکر مسکن نبود؟ می توانیم از وسیله ی نقلیه چشم پوشی کنیم؟ خیر. این ها همه واقعیات زندگی و ضروریات زندگی هستند و نمی توانیم از آن ها صرف نظر کنیم.

ولی آیا می توانیم انرژی ذهنی خود را صرف قضاوت و ارزیابی دائم دیگران، که به ما هیچ ارتباطی ندارد و به کمال ما هم هیچ کمکی نمی کند، نکنیم؟ آیا می شود که دشارژ نشویم؟ یا تشدد ذهنی نداشته باشیم؟ بله. این ها همه غیر ضروریات هستند و فقط منجر به تلف شدن انرژی ذهنی ما می شوند.

 

اگر اندیشه ی کل محور زندگی و محور اندیشه ی ما شود، انگیزه ی متعالی ایجاد می شود و یک سر و گردن، بالاتر از نمودار های دیگر می شود. ما هنوز به نان و خوراک و پوشاک فکر می کنیم ولی محور اصلی اندیشه ی ما آن ها نیستند و دیگران ما را به شکل نان و پول و ماشین نمی بیند. البته ما هیچ یک از آن ها را کم نکردیم چون در دنیای عرفان ، ریاضت و کم خوری و کار هایی از این دست وجود ندارد ، بلکه ما یک انگیزه ی متعالی داریم که قوی تر و بزرگتر از همه ی این هاست. چون دنیای عرفان، دروغ نیست. یعنی نمی گویند به واقعیات زندگی توجه نکن و از آن ها فرار کن؛ ولی می گویند که انگیزه ی متعالی داشته باش. اندیشه ی کل را رشد بده و آن را محور اصلی اندیشه ات کن.

با توجه به اینکه انرژی ذهنی ما محدود است، برای رشد انرژی کل و صرف انرژی بیشتر در آن محو، تمام انرژی تلف شده مربوط به غیر ضروریات را حذف می کنیم و تمام این انرژی ها را به انرژی کل سوق می دهیم.

وقتی کنترل ذهن و کنترل دشارژ داشته باشیم، حجم عظیمی از انرژی ذهنی ما ذخیره می شود و به سمت اندیشه ی کل هدایت می شود. وقتی اندیشه ی کل به حدی رشد کرد که یک سر و گردن از موارد دیگر بالا تر آمد، انعکاس رحمانیت الهی خواهیم بود، نه انعکاس نان و اسکناس و ...

در بحث جاذبه و دافعه، گفتن هر چیزی هر جایی درست نیست؛ حتی اگر آن مطلب درست باشد. اگرمطلبی در جای خودش و زمان مناسب گفته نشود، دافعه ایجاد می شود و نا بجا محسوب می شود. هر چیز نا بجا، غلط است حتی اگر آن حرف فی النفسه درست باشد. یعنی گفتن یک حرف درست در هر جایی صحیح نیست. بحث جاذبه و دافعه تعیین می کند که چه حرفی کجا درست و کجا نا درست است.

افرادی می گویند ما هر چه خدا خدا می کنیم، جوابی نمی گیریم، پس این خدا کجاست؟ ما بحث جاذبه و دافعه و نمودار اندیشه ی کل را مطرح می کنیم .

هدف از دوره ی دو، پاسخ به سوالات نیست بلکه ایجاد سوال است.

 

 

 

 

 

 

 
Facebook 'Like' Button
 
به سایت عرفان خوش آمدید
 
امیدوارم به عنوان عضو کوچک این راه بزرگ خدمتی هر چند ناچیز به انجام برسانم

یاوران پاک یاریم نمائید
 

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس


 
 
Today, there have been 5 visitors (28 hits) on this page!
This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free