دوره 3-جلسه2


دوره سه جلسه دوم 18/4/86              زنگ اول

 

عاشق یارم ، عاشق یارم  مرا با کفر و با ایمان چکار

کشته یارم مرا با وصل و با هجران چکار

کشته عشقم مرا از شحنه و والی چه غم

مفلس عورم مرا با عامل دیوان چکار

پرده دار و حاجب و دلوا ندارد درگهش

پس مرا با پرده دار وحاجب و دربان چکار

مسجد و محراب ما ابروی جانان است وبس

چون چنین است حال ما ، با گفته  اینان چکار

چون که اندر هر دو عالم مقصدم یار است و بس

با بهشت و دوزخ و با حور وبا قلمان چکار

 

به نام خدا

مروری بر جلسه قبل

جلسه قبل با بحث ذهن و موضوع بینش ها آشنایی مقدماتی پیدا کردیم و متوجه شدیم که بزرگترین مبارزه انسان در طول تاریخ بحث مهار یک منی از من های وجودی ماست که نقش آن اینه که نگذارد ما در یک جایی حاضر بمانیم و همواره غایب باشیم یا در گذشته ایم یا در آینده و با این حساب از دریافت آگاهی محروم می شویم و حواله های ما سوخت می شود و در طول تاریخ راه ها و روش های بسیار متعدد برای این من طاغی بکار رفته تا کنترل بشه ولی موفقیت چندانی بدست نیامده  .

بعد به این مسئله برخوردیم که بحث طاغوت : درونی  و بیرونی داریم ،"ومن یکفر باطاغوت فستمسک بالعروه الوثقی" طاغوت عوامل طغیان درون و بیرون هستند که در درون یک سری از من های مختلف ما را درگیر می کنند و مشغول طغیان هستند این هم یکی شون است که ما را از حالت تعادل خارج می کند و مشکلاتی را برامون فراهم می کند و عوامل بیرونی هم که فرعون ها و امثال اون و اگر بتونیم مهار کنیم به یک ریسمان محکمی چنگ انداخیتم و زمینه لازم برا ی اون ارتقاء کیفی هست .

بعد از اون دربحث "لااله الاالله"  گفتیم "لااله الاالله"  درونی داریم "لااله الاالله"  بیرونی داریم ،"لااله الاالله"  درونی یعنی وحدت درون است ، درون کی سر کار است ؟ قبول دارین که هر لحظه یکی سر کار است ویکی قدرت را دردست داره  پس معنی اون این نیست که بگیم خدا یکی است ، خوب گفتیم ، می خواهید هر روز هم بگید آیا مسئله مون حل شده از یک بچه هم بپرسیم خدا چند تاست میگه یک دانه است ، پس چرا مشکل ما حل نمیشه ؟ چون مشکل ما در حرف نیست در عمل است در بحث ارتقاء کیفی گیریم . در این را بطه یک وحدت درونی باید ایجاد بشه که کی سر کار است و یک وحدتی درونی باید ایجاد بشه و نمود اون هم عدم ثبات شخصیتی و کاراکتری است . درون ما مثل ملوک والطوایفی است و هر ساعتی یکی سرکار است .

 

اینجا مقدمه خودشناسی را داریم کار می کنیم خود ما هم یک زمانی اگر نمی دانستیم می گفتیم مگر ما خودمان را نمی شناسیم و واقعیتش اینه که نه ، خیل چیزها هست و ما از اون بی خبریم در واقع شناخت خود یعنی مدیریت من یکی از چیزهایی که باهاش دست وبه گریبان می شویم . یکی از مباحث خودشناسی ، شناخت من های درون ، من برنامه ریزی شده ، من برنامه پذیر ، من مجری و من های مختلف و هر کدام یک             ماجراهای مفصلی از جمله یکی از پرهیاهو ترینش همین منی است که در این دوره باهاش سرو کار داریم ، این من خیلی از راندمان های کاری ما را به باد میده و خیلی از مسائل را تحت الشعاع قرار میده و در واقع روی خیلی از کارهای ما هم خط می کشه .

در بحث تعالی هم همینطوره اگر یک نفر به تعالی برسه و اگر ببینم این من هنوز باقی است روی تعالیش خط می خوره یعنی انسان برده است ودر اسارت به سر می برد ، ارباب کیه ؟ ارباب این من است ، وقتی می گیم وای از من و من های من کدوم من را میگیم ؟ لذا همه انسان ها در اسارت بسر می برند ، یکی از شرایط این تعالی رهایی از اسارت است ، به دنبال این قضیه و شناسایی این من دو کار می توانیم انجام بدیم یکی اینکه بیایم و زور بزنیم و خودمان را تحت فشار قرار بدیم و تا اون میخواد ما رو ببره زور بیخودی بزنیم که در طول تاریخ زیاد زدن ، میشه توان فردی که انسان چندان موفق نبوده .

اما بعد از اینکه اختیار کردیم دو راه داشت یکی اتصال یکی توان فردی ، توان فردی را که کنار گذاشتیم چون این زور زدنه کار ما نیست و از اتصال استفاده کردیم و در اتصال ما کمک گرفتیم که نخواهیم راه طولانی را بریم مثلا مدیتیشن 10 سال وقت می خواهد چون وقت نداریم و همین یکی نیست که ، پس در واقع ما همچین عمری را نداریم که بخواهیم روی این یکی بگذاریم ،بقیه را چکار کنیم ؟ اون وقت عمر نوح می خواد تا همه این مسائل جمع وجور بشه و به یک سرو سامانی برسد.

ما از همان بحث تسهیلات رحمانیت استفاده می کنیم و از همان قضیه که برای ما اسم اعظم است .

اسم اعظم پیش ما باشد قدیم            یعنی بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله که یک ماجرایی ، رحمن تسهیلات حرکت الیه راجعون است ، وقتی میگه الیه راجعون پس باید تسهیلاتش هم پیش بینی شده باشد ، رحمانیت عام الهی است و رحیم تضمین و ضمانت حرکت است ، تضمین اینکه به او برسیم ، این رحمانیت عام است و این رحمانیت خاص است .

بسم الله هم نام خدا ولی آیا خدا نام دارد ، حالا یک جا میایم می بینیم که خدا نام ندارد خدا یعنی خود آ و اینها اسم و قراردادهای زمینی است . "سبحان الله عما یصفون " او از هر صفتی که ما قائل بشیم مبراست .

اما چند تا خدا داریم ؟ یک دانه داریم ؟ به تعداد خدا داریم ؟ الله ، GOD ، یهو نامگذاری ها و مسائل زمینی و انسانی است ،

س- این اسامی دردرقرآن و کتب دینی آمده ؟

ج- بله اومده گفته اونی که شما می گید الله منم ، گفتند یهو ، گفته اونی که دنبالش می گردین منم یعنی در واقع میگه خالق منم ، اینم ، اونم و یک رمز و رموزاتی گذاشته شده .

حالا چند تا خدا داریم ؟ یک خدایی داریم ، تو کجایی تا شوم من چاکرت   چارقت دوزم کنم شانه سرت

آیا خدا ، خدا بود یا نبود ؟ چون خداوند به موسی گفت هیچ پشیزی را آزاری مگوی ، هر چه می خواهد دل تنگت بگوی ، بعد دیدیم او هم قابل قبول بود پس میشه خدای نادیدنی قابل توصیف .

ای برون از وهم و قیل و قال من                   خاک بر فرق منو تمثیل من

بنده *****************                       هر دو می گوید که جانم مفلک است

همچو آن چوپان که می گفت پیش چوپان محب خود بیا      تا شپش جویم من از پیراهنت

خوب همچین خدایی هم قابل قبول بوده

تو را انچنان که تویی هر نظر کجا بیند             به قدر فهم خود هر کسی کند ادارک

 

پس در یک  جایی آنها هم دنبال خالق می گشتند ، کشش ذهنی شان آنقدر بوده که بگن خدای خورشید است َ، خدای آسمان است وروی روزها نامگذاری کنند Sunday , Monday و الی آخر .

اما  آنها دنبال چیزی می گشتند که ما می گردیم و نسل های قبل می گشتند اما کشش ذهنی ما متفاوت است در هر عصری .

بعد شده خدای نادیدنی موصوف وبدون تجسم ، تا اینجا که میگه تو کجایی تا شوم من .........تجسمی از او بوده اما بعد تجسمی ازش نیست " الله نوالسماوات والارض" خدا نو آسمانها وزمین است ، این تعریف هم دست است هم به عبارتی نیست . یکی ممکن است تجسم فیزیکال بکنه و بگه که این خدایی که شما می گید نور آسمانها و زمین است فرکانس اون چیه ؟ طول موجش چیه ؟ و یکدفعه اونو بیاریمش تو عالم فیزیک ولی اگر اینکارو نکنیم ما بین خودمان می دانیم که چی داریم میگیم .

بنابراین از یک خدایی که نام ندارد ، قابل توصیف نیست ، هیچ رقم توصیفی که بخواهیم در مورد او انجام بدیم نمی تونیم .

آنچه اندیشی پذیرای فناست       آنچه در اندیشه ناید آن خداست

چیزی که در اندیشه ما نمیاد ، آنچه میاد اون نیست ، اون فراتر از اندیشه ماست .

 

حالا در اینجا به چیزی بر می خوریم به نام عدم ، عدم چیزی ، جایی که غیر قابل توصیف است و ما میگیم جهان هیچ قطبی . دردنیای عرفان عدم ، البته کشف رمز نکردند حالا که ما بازش می کنیم متوجه می شویم که منظورشون از عدم چی بوده .

این عدم خود چه مبارک جایی است                   که مددهای وجود ار عدم است

از عدم سوی هستی هست یا رب کاروان در کاروان

 

یک عده میگن چطور میشه از هستی نیستی بوجود بیاد منظور این هست که ما یک جایی داریم که نمی تونیم توصیفش کنیم و " سبحان الله عما یصفون " توصیف ما برای خودمان که بدونیم راجع به چی داریم صحبت می کنیم ، خوب پس یک جایی داریم  بی نامی ،  بنام بی نام او بیا تا شروع کنیم ، دوره 2 بنام بی نام او بیا تا شروع کنیم ، یک لول دیگری است که می گیم سمیع و بصیر و غفور و رحیم است ما چون در جهان تضاد هستیم معنی رحیم و غفور و اینها را می فهمیم و معنی میده ، اگر جایی که تضاد نیست اینها مفهومش را از دست میده اگر بریم  جایی که تضاد نیست عدل چه معنی میده ؟ هیچ معنی نمیده ، الان اینجا برای ما معنی داره یک لول بریم بالاتر دیگه معنی نمیده .

پس شد خدای نادیدنی موصوف مجسم ( می تونستیم تجسمش کنیم ) ،  خدای نادیدنی موصوف ( می تونستیم توصیفش کنیم ) ، خدای دیدنی موصوف مجسم (قفل بود) کشش نداشتند که چیز نادیدنی را داشته باشند ، یک تجسمی را جلوی چشمشان می بایست از خالق کل داشته باشند ، خودشان می دانستند که این خالق نیست ولی  ذهنشان کشش نداشت که با نادیده روبرو باشند باید یک چیزی را بگذارند جلوشون و با او صحبت کنند در واقع این تجسم اون خالق کل باشه

بتخانه روم گر من تا جلوه بت بینم              چون نیک نظر کردم دیدار تو می بینم

دوباره اونها هم این دیداربوده ولی کشش ذهنی نبوده .

خوب چند تا خدا داریم ؟ چند تا خالق داریم ؟ خالق یکی است و یک مبداء بیشتر نیست این خالق است و این توصیف های هر چه از خالق است ( (شکل نردبانی توصیف های خالق)

 

اما همواره خالق چند تا بوده ؟ از آن زمانی که بشر دست چپ و راستش را شناخته گفته خالق کیست ؟ هر کسی یک چیزی را گفته ولی خالق یکی است .

 

خوب برگردیم به بسم الله که یک معنی مقدماتی از اون می گیم و بعد در دوره 6 صحبت کنیم .

به هرجا نگاه کنیم پرتو روی اوست ، هر چیزی نامی دارد پس هر نا می نام اوست ،بسم الله اشاره به تجلیات الهی ، اشاره به هستی است ، خودش نام ندارد ما خودشو نمی تونیم ببینیم ،تجلیاتش را می تونیم ببینیم ، از روی هستی  که ما اصلا پی به خودش می بریم همانطوری که در این دوره می خواهیم کتاب هستی را مطالعه کنیم .

خودش ، نشان ازاو نتوان یافت  و با شناخت هستی که

روشن بنگر که آفتاب است               آن نور که خوانیش به مهتاب

لذا حالا چه کاربردی دارد بماند ، در واقع "بسم الله الرحمن الرحیم" به معنی خداوند بخشنده مهربان نیست .

 

س- چیزی که نازل شده به نام "بسم الله الرحمن الرحیم" که میرن توی بطن و رمز آن را می فهمند یا برای کل جامعه گذاشته شده ، 99% میگن خداوند بخشنده مهربان چطور میشه تفسیر کنید؟

ج- برای کل است ، قرار است کل را بفهمیم کلیتش چیه ؟

شما بفرمایید بخشندگی چیه ، مهربانی چیه ؟ روی اینها بحث است منظور شما از بخشندگی و مهربانی چیه ؟

حد بخشندگی چیه ؟ یک موقع است من صد تا تک تومانی می بخشم به من میگن بخشنده . چه زمانی است ؟ زمانی است که من همه دارائیم 100 تومان است ، یک موقع من یک میلیارد ثوت دارم یک 1000 تومانی هم دست می کنم جیبم میدم آیا  میشه اونم بگن بخشنده ؟ نسبت دارایی به بخشش تعیین می کند

حالا حد بخشندگی خداوند را شما چگونه تعیین می کنید.

 

س- بالاخره طرف اگر میلیارد باشه از اون پولش 1000 تومان هم بده یک جزئی را بخشیده ، نمی تونیم بگیم نبخشیده .

ج- نسبت به دارائیش میشه صفر، بخشنده نیست .عملا این دست میره تو جیب ولی به نسبت توان ، دارائیش 1000 تومان بوده همه میده ، یکی میلیاردر است و او هم 1000 تومان میده ، شما یک واقعیت را در نظر می گیرید که این هم 1000 تومان داده اون هم 1000 تومان داده ، حقیقت چی میشه ؟ اینجا الان بحث واقعیت و حقیقت است ؟ حقیقت است که میگه کی بخشنده است .

 

حد بخشندگی او بخشش ساحت مقدس خودش است " الم ادم الاسماءکلها" همه داده ، همه علوم را داد حتی علم خدائی را هم داد .

 

یکی از شاگردان- توانگر باید مدرسه بسازه ولی نماز شب مال درویش و فقیری است که کاری ازش بر نمیاد .

 

س- بخشندگی را از نظر کی می خواهیم ببینیم چیه ؟

ج- بخشندگی از نظر انسان ، انسان می خواهد ببیند وقتی داره میگه به نام خداوند بخشند ه مهربان، ماییم که در مقام قضاوت و نتیجه گیری هستیم و می خواهیم ببینیم خدا چی میگه ؟

 

س- استاد الان بحث دو تا شد ، یکی ما به خدا میگیم بخشنده یکی خدا به ما میگه بخشنده ، اونجایی که ما به خدا میگیم بخشنده اونجایی است که شما فرمودید یعنی کسی که مالک همه چیز هست پس همه را هم میتونه بده منتها اینجا بحث عدل میاد که به هر کس به اندازه توانش اما بخشندگی ما از نظر خدا در قرآن هست .

سه مرحله است : احسان ، انفاق ، ایثار

احسان اونی است که یک میلیارد داره و یک دانه یک قرونی میده و خدا اون رو هم می بینه و بهش میگیم احسان و احسان  و نیکی میده ، یک جا انفاق میشه کسی یک چیزی را داره وقتی بده در قبالش احساس کمبود نمی کنه ولی اون چیزی را که داشته براش ارزش داشته ، 1000 تومان داشته 100 تومان داده و با 900 تومان میتونه زندگی کنه ولی با 1000 تومان بهتر می تونسته زندگی کنه به این میگن انفاق به اون طمع بهشت . در جایی می رسیم میشه ایثار کار شهدا ، کار کسی 100 را داشته تمام اون 100 تومان را داده ، پس اگر ما داریم بخاطر خدا بخشندگی می کنیم باید ببینم او طریقش چیه .نمی تونیم اصلا حق اینو نداریم به اون میلیاردری که یک قرون داده بی احترامی کنیم  حتی برای اون یک قرون ارزش داره . پس از نظر فقه اسلامی بخشندگی هر چقدر ناچیز باشه در تاریکی روشن است .

ج- ما داریم بخشندگی را می گیم یک نسبت پیدا می کنیم ، ولی وقتی می گیم احسان ، نیکی است بک ریال هم بدیم نیکی است اون جای خودش است . اما بخشندگی میشه نسبت اون داده به دارایی ، در مورد خداوند بخشش ساحت مقدس خودش وعده داده شده و تضمین داده شده و بحث الیه راجعون در همین رابطه است ، رسیدن به

" الم ادم الاسماءکلها" الان توان بالقوه شو داریم بالفعل شو نداریم  و داریم زندگی های مختلف و الیه راجعون یعنی رسیدن به همان قولی که داده تو طراحیش " الم ادم الاسماءکلها"  همه را داد چون گفته کلها همه توش است . شما دارید می رید ظرفیت استفاده از اون ثروت را پیدا کنید ، با یک مثلا این موضوع را جمع کنیم چون در ترم بعدی بیشتر بازش می کنیم در مکانیزم و علت طراحی جهنم متوجه بحث رحیم بودن می شویم .

مثلا فرض کنید یک پدری ثروت بینهایت زیادی دارد ، حالا یک بچه ای داره 4-5 ساله ، به پسرش میگه تمام ثروت من مال تواست بگو چی می خوای من بهت بدم ، این پسر چه کسری از ثروت را می تونه استفاده کنه ؟ پدر همه را داده کلید ماشین کارخانه پول همه درا گذاشته ، اون پسر هیچی از ثروت پدر را نمی تونه استفاده کنه نهایت یک آب نبات یا یک دوچرخه عملا صفر.

ما چه کسری از ثروت پدر را می توانیم استفاده کنیم ؟ هیچی پس ما همین الان هم توان استفاده از این بخشندگی را هم نداریم باید بدست بیاریم ، حالا همین بچه میشه 10 ساله امکان استفاده بیشتری را پیدا کرده وقتی 15 سالش 20 سالش میشه حتما یک ماشین هم می خواد 25 سالش میشه میگه تو برو خونه من این کارخانه را می گردانم .

ما داریم یک جایی می ریم که بگیم ما هم مثل تو شدیم و تو این مسیر قابلیت استفاده از ثروت پدر را بدست آوریم ، الان این قابلیت را نداریم ، الان یک بعد اضافه بشه نمیتونیم بفهمیم الان یک بعد تو فضا می خواهیم بریم قاطی می کنیم ، پس الان مثل همون بچه ای هستیم که اومد مدرسه ، دبیرستان ، دانشگاه تا یا بگیره یک روزی ثروت پدرش را بگیره از باباش ، خودش اداره کنه ، حالا اگر همین بابا بچه عقب افتاده داشته باشد بیاد بگه ثروتتو بده میده ؟ تازه بمیره هم برای اون قیم تعیین می کنند دست خودش نمیدن ما هم مرحله به مرحله ، این جهان به جهان بعدی داریم طی می کنیم که توان استفاده از ثروت پدر را یاد بگیریم و بعدا متوجه می شویم خلیفه الهی اینجا نیست تازه بعد از جهنم است اینجا ما سنخیتی نداریم .

این پسر 5 ساله وارث پدر است اما صلاحیت داره بدن دستش اداره امور را ، حالا باید بگرده تا بشه وارث حقیقی ، وارث است ولی قیم می خواهد .

ما یک محصول نمایشگاهی داریم ، "ما نفخه فیه من روحی " را در مرکز وجودیمان داریم ولی دسترسی نداریم و بعد از جهنم است که دسترسی پیدا می کنیم ، اصلا مکانیزم جهنم را بدونیم می فهمید که چرا بعدا دسترسی پیدا می کنیم . " الم ادم الاسماءکلها" محصول نمایشگاهی بود ، می دونید که هر محصولی نمایشگاهی دارد و بازاریابی را انجام می دهند و تازه بعد میرن تو خط تولید ، میگن اینو داریم ولی 5 سال دیگه تو بازار میاد یعنی نمونه سازی شده .

انسان روزی که شروع کرد دست چپ و راستش را هم نمی شناخت ، حالا چه " الم ادم الاسماءکلها" ؟  تازه داریم میریم اون چیزی که بالقوه در ما هست بالفعل بهش نزدیک نزدیک تر بشویم . انشاالله در دوره بعد تکمیل خواهیم داشت .

 

یک ارتباط کنترل ذهن بگیریم ، آماری در مورد کنترل ذهن داشته باشیم ، چه کسانی خوب ، متوسط و زیر متوسط بودند وچه کسانی کنترل ذهن اتوماتیک داشتند.

همانطور که متوجه شدید ما یک "منی" روبرو هستیم که برای خود مستقل است وکارش این است که نگذارد ما اینجا حاضر باشیم .

در پاره ای از مواقع وقتی ما این کنترل را بدست می آوریم به این من می گوییم برو بیرون ، او هم میرود ولی یکدفعه سرشو میندازه پایین وهجوم می آورد به داخل و میزنه همه چیز رو بهم می ریزه ومیگه : نمی خواهم ، نمی خواهم ، نمی خواهم ، من نمی روم ، من نمی روم ، من نمی روم و انگار خودشو می کوبه به زمین و در و دیوار که " من نمی روم " و در واقع ما با یک جمله رو در دو می شویم که این "من" مثل یک بچه سمج عمل می کنه و مقاومت می کند ، جالبه ، نه ؟

 

یعنی می فهمیم که این "من" یا این بخش ذهن واقعا یک "من" کاملا مستقل است چون اگر مستقل نبود نباید چنین اتفاقی می افتاد چون ما که چیزی نگفتیم فقط گفتیم "خاموش" پس ما با مسائلی روبرو می شویم که یکی از آنها حمله است و دیگری فریب ه ای مختلف ، مثلا ممکن است به ما بگن که ببین اینجا حوصله ات سر    میره ها، وقتی اینجا خاموش است حوصلت سر میره و اینها ثابت می کند که این "من" یک من هوشمند است و می داند چه کند وچه ترفندی بکار ببرد و یا ممکن است ما را دچار ترس و وحشت کند که ما دچار فراموشی و کند ذهنی می شیم وقتی کنترل ذهن داریم ، حالا وقتی اشراف داریم به نحوه عملکرد آن ، این آگاهی یک مقدار مشکل ما را کمتر می کند.

 

و حالا می بینیم که حمله شبکه منفی ازطریق لشکریان شیطان و عوامل او انجام می شود واینها عوامل هستند،عواملی که وسیله آزمایش ما هستند و اگر به ما حمله نکند و دست و پای ما را نگیرد معلوم نمی شود که ما چقدر مصمم هستیم ، بعضی ها خیلی سریع قافیه را می بازند و خیلی زود نا امید می شوند و می گویند نه بابا نمی شه و در این نبرد شکست خورده و دست از پا درازتر برمی گردند ولی یک عده ای می گویند حالا که کنترل ذهن فاکتور مهمی در مسیر کمال هست ما به هر قیمتی که شده این را می خواهیم و در چنین حالتی این دشمن است که می فهمد مقاومت فایده های ندارد چون ما واقعا تصمیم خود را گرفته ایم و این اشتیاق و ایستادگی در مورد تمام حلقه ها و تمام دوره ها صادق است بخصوص که به بعضی ها کمی از آن را می چشانند  ونشان میدهند که برای لحظاتی یا دقایقی عملی شد ، پس می شود.

پس ما باید با ترفند های دشمن آشنا شویم و پافشاری کنیم تا ختم الشیطان صورت گیرد و بگویند که بابا اینو ولش کن مثل مثل اینکه خیلی مصمم است .

در اینجا به تعریف قانون صلیب می رسیم که در تجزیه و تحلیل آگاهی هایی که به ما می رسد می تواند به ما کمک کند ضمن اینکه یک بینشی را هم به ما میده .

درانجیل در عهد جدید هست آیه ای هست که هر کسی صلیب خودشو به دوش می کشه . خوب آیا هرکسی صلیب خودشه به دوش می کشه یا نمی کشه ؟ این یک بحث است . صلیب یعنی بار زندگی و همه بالاخره توسط بار زندگی مصلوب می شوند زندگی همه را به زمین می زند منتها بعضی به خاطر بخش مثبت و بعضی ها بخاطر بخش منفی ، در اصل داستانی که درباره عیسی مسیح هست کسان دیگه هم مصلوب شدند یا نشدند؟ اونها بخاطر شرارت و عیسی مسیح به خاطر مسئله دیگه پس همه در واقع مصلوب می شوند بخاطر بخش مثبت یا منفی . لشکریان شبکه مثبت یا لشکریان شبکه منفی ، جنود الله و جنود شیطان در این قانون مطرح میشه . توی شبکه منفی بودن ماحصل نهایی اینهاست یعنی اگر یک کسی افسرده شد ، حتما چه بدونه چه ندونه، نمیشه یکی زیر الم شبکه مثبت باشه بعد افسرده بشه ، غیر ممکن است کسی با خدا باشه بعد نا امید بشه یا احساس تنهایی بیاد ، پس اگریک موقع احساس تنهایی کردیم بدونیم در سمت شبکه منفی هستیم خیلی ساده است اگر کسی با خدا باشه احساس تنهایی نمی کنه ، در قرآن آمده " ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون " ترس و حزن ریشه همه اینهاست از ترس و حزن ناامیدی احساس تنهایی و افسردگی میاد و این دو تا ریشه همه اینهاست بنابراین اگر یک آگاهی برامون اومد چه تو خواب چه بیداری ، بعدش دیدیم افسرده شدیم ، مضطرب شدیم ، مثلا بعضی شب خواب می بینند میان میگن این آگاهی بوده یا نبوده ؟ از شبکه مثبت بوده یا نبوده ؟ ما حالاتمون را بررسی می کنیم اگر مضطرب ، غمگین ، افسرده شده بودیم یا هرکدام از این حالات از منفی است شبکه مثبت امکان نداره که به دنبال اون این حالت شبکه منفی را به ما بده .

پس یک جایی عرفان قدرت و کمال را شناختیم اینجا یک اصل را شما اضافه کنید هر نوع آگاهی را با همین دو  مطلب ساده را تجزیه و تحلیل کنید ، اصولا هر را هی را خودتان می توانید تجزیه تحلیل کنید که مثبت است یا منفی . اصولا وقتی فهمیدید از شبکه منفی است دستشونو خوندید و ترفند هم خنثی میشه و تاثیر بسزایی دارد  دراین ماجرا .

 

 

س: این حالاتی که از آن صحبت می کنید تحقیق است یا الهام ؟

ج: ما در عرفان حلقه از چه استفاده می کنیم ؟ از حلقه و حلقه الهام است نه تحقیق یعنی از آن طرف به ما میدهند و حاصل تفکر وتعقل ما نیست.

 

س: من یک لحظه حس کردم که دارم بلند می شوم با به جای دیگری میروم ولی ترسیدم و اصلا از آن حالت بیرون آمدم ، این چیست ؟

ج: ما در ارتباطات ممکن است یک چیزهای دیگه هم در حاشیه به ما نشان دهند مثل رویت هایی یا سیر و سفرهایی که به منزله درس است و در این خصوص باید به یک اعتمادی برسیم و بدانیم که باید نترسیم و خودمان را به هوشیاری الهی بسپاریم و لازم است که هرچه زودتر این اعتماد را پیدا کنیم.

 

س: در دوره یک گفتید مشکل افرادی که ارتباط را حس نمی کنند قفل ذهنی و افسردگی و اینهها است آیا در مورد کنترل ذهن هم همینطور است ؟

ج: قفل ذهنی و این مسائل اینجا خیلی تاثیر ندارد بلکه در اینجا ما فقط به شاهد بودن نیاز داریم ، شاهد که باشیم یک حداقل اتفاقی می افتد و آن اینکه وقتی ما می گوییم خاموش آرام می شود و مزاحم بیرون میرود ولی ممکن است لحظاتی بعد دوباره سروکله اش پیدا شود و دوباره و سه باره و ... این حداقل ماجراست یا همان بیعانه که به ما میدهند ولی تثبیت این بیعانه وقتی اتفاق می افتد که ما مصمم و با استواری بگوییم می خواهیم که کنترل ذهن داشته باشیم .

 

س: زمان خواب شب من کوتاه شه و خیلی زیاد خواب می بینم و صبح ها خیلی عصبی از خواب بلند می شم چرا؟

ج: بله ما در این دوره نقش ذهن در خواب ، کیفیت خواب ، رویاها ، آرامش و نقش ذهن در بیماری ، اینها همه آثارش ظاهر می شود و بعضی حالات ما مثل خواب ممکن است دچار اغتشاش و بهم ریختگی شود ولی به یک نظم و ثباتی ختم خواهد شد ، از جمله نقش ذهن در بیماریها ، چند نفر بیمار هایی رو آمده برایشان ؟

این بیماری ها در ارتباط با این قضیه است واینها دوستانی هستند که پروند هاشون رو زدن زیر بغلشون فعلا ، ولی اینها تموم می شوند واینها عادی است ، بیرون ریزی های عادی دوره .

 

س: وقتی خاموش میدهیم حتی افکار مثبت هم نباید باشند؟

ج: ببیند، در کنترل ذهن دو حالت داشتیم : یک حالت خاموش ، یعنی کاملا خامومش و د.م : حالتی که افکار در موارد مجاز و به اختیار ما بود مثل طارحی، تحلیل ، برنامه ریزی و بقیه موارد مجاز، حالا شما به این افکار مثبت نیاز دارید؟ اگر نیاز ندارید خاموش، بگذارید استراحت کنید و هر وقت نیاز داشتید روشن کنید وبه اختیار خود و آگاهانه از ذهن استفاده کنید .

 

الان یکی از مشکلات ما خستگی ذهنی است و نیاز به استراحت ذهنی دارد ولی انسان امروز هیچ آشنایی با این حالت بی ذهنی و استراحت ذهنی ندارد ومثل این که انگار باید تمام مدت و در تمام لحظات ذهن مشغول عملی باشد واین باعث شده که انسان امروز دچار خستگی ذهنی است .

 

س: آیا کالبد ذهنی که حتی ممکن است یک فرد زنده را مورد تسخیر قرار دهد با این ذهن که در دوره 3 کنترل ذهن می کنیم از یک جنس است و یکی است یا فرق دارد؟

ج: ما یک ستاد داریم ، بعضی وقتها ما خودمان داریم ستاد را مدیریت می کنیم و در مواقعی ستاد تحت نفوذ عوامل دیگر مثل موجودات غیرارگانیک است ، تا زمانیکه پاکسازی های لازم انجام گیرد ممکن هست که نابسامانی هایی وجود داشته باشد که بدلیل نفوذ یا تسخیرهایی باشد ولی ما فعلا خودمان را خیلی درگیر این مسئله نمی کنیم همین قدرکه فعلا دارم جواب می گیریم کافی است حالا تا بعدا ببینیم اگر بالاخونه اجاره است بتونیم از اجاره درش بیاریم .

 

س: نظرتان در مورد خواب های تکراری چیست ؟ مثلا من خیلی وقتها خواب می بینم که مدرک دکترام رو هنوز نگرفتم در صورتیکه بیت سال پیش گرفتم و یک خواب تکراری دیگه اینکه من توانایی پرواز دارم ،اینها به چه معنایی است ؟

ج: اینکه یک چیزی می آید به خواب شما و دائم می گوید که تو دکتراتو نگرفتی ،در صورتیکه گرفتید ، عادی نیست و همانطور که گفتیم معمولا موارد غیر عادی دلایل غیرارگانیک دارد و یا اینکه یک چیزی دائم به شما میگه رو هوا می تونی وایسی ها ، رو هوا می تونی وایسی ها و... این یک پدیده عادی نیست و کلا هر سیکل تکراری و هر سیکل اطلاعاتی ناقص یا تکراری معیوب است و باید تشعشع دفاعی تست شود که ببینیم آیا یک عاملی وجود دارد که دارد این چرخه اطلاعاتی را دائم به ما القاء می کند یا دلیل دیگری داردکه الته تجربه به ما نشان داده که یک عاملی وجود دارد که دارد یک سیکل اطلاعاتی را تکرار میکند و مرتبا به ما القاء می کند.

مثل چرخه های تکراری ذهنی روزانه که ممکن است در یک روز بارها وبارها تکرار شود و ول کن هم نباشد بدون اینکه به هیچ نتیجه ای برسد یعنی برای شما هیچ ثمری ندارد ولی ذهن شما را به شدت به خود مشغول می کند مثل حالت وسواس که یک عاملی دارد یک مطلبی را دائم به فرد القاء می کند و این حالات چیز عجیبی نیست چون نزدیک به صد در صد افراد دچار ویروس های ذهنی و ویروس های غیرارگانیک هستند.

 

س: آیا این مشکلات و تکرار آنها نمی تواند کار ناخودآگاه خودمان باشد؟

ج: ناخود آگاه معمولا مشکلات و مسائل ناگوار را پنهان می کند نه اینکه از آنها استفاده کند و با تکرار آنها فرد را آزار دهد ، چرا باید ناخود آگاه خود فرد چنین کاری کند؟ بر اساس تجربیات ما یک عاملی از این موارد استفاده می کند که ما را آزار دهد ولی معمولا ناخودآگاهی مسائل را پنهان می کند و بطور پنهانی چوب لای چرخ ما می گذارد و در سطح دیگری عمل می کند .

ببینید ، وسواس وسیله است برای آزار فرد ، توهم وسیله است برای آزار فرد، ترس وسیله ای است برای آزار فرد، در تمامی این موارد فرد دارد آزار می بیند و معمولا عاملی دارد اینکار را می کند.

 

-         ارتباط کنترل ذهن با چشم بسته : (8 دقیقه بود)

دوستانی که کنترل ذهن آنها خوب بود ؟ متوسط؟ زیر متوسط؟

 

یکی از موارد مجاز در کنترل ذهن که استفاده مجاز از ذهن دراختیار خود ماست ، طراحی است و این طراحی می تواند در زمینهای مختلف باشد، طراحی لباس ، سفره ، یک موتور، یک کارخانه ، یک رمان ، یک سناریو یا هر چیزی که در واقع این می شود یک برنامه ریزی هدفمند و کاربردی و ارتباط بعدی را می خواهیم در این رابطه برقرار کنیم یعنی هر کسی در رابطه با تخصص و کار خود بتواند طراحی و برنامه ریزی کند واین عمل می تواند تا حد بسیار زیادی به شما کمک کند یعنی مثلا یک ساختمان راکاملا طراحی کنید و دردرون آن را بروید و حرکت کنید وتمام جزئیات را مشاهده کنید یا مثلا یک لباس طراحی کنید و جزئیات و ضعف های آن را ببینید و بر طرف کنید.

 

درارتباط قبلی ما می خواستیم ذهن را خاموش کنیم ولی در ارتباط بعدی می خواهیم آگاهانه ذهن را روشن کنیم و یک استفاده مشخص و هدفمند ببریم بعنوان مثال: طراحی ، یعنی یک طراحی هدفمند حالا هرکسی بنا به ذوق و مطالعات و علایق خود می تواند طراحی کند مثلا طراحی سفره یا لباس یا ماشین آلات یا ساختمان یا هر چیز دیگر به شکلی که ذهن شلوغ نباشد وافکار مزاحم نباشند بلکه بطور کامل آگاهانه ذهن کاملا مشغول طراحی مورد نظر باشد.

پس در این ارتباط ذهن روشن است با هدفی که  ما تعیین می کنیم و می خواهیم به این توانایی بریم که هر طرحی رو قبل از اینکه روی کاغذ بیاوریم در ذهن خود با تمام جزئیات کامل کرده باشیم .

 

-         ارتباط کنترل ذهن این دفعه با هدف طراحی با چشم بسته (6 دقیقه بود)

کسانی که موفق به انجام طراحی شدند ، در هر زمینه ای که بود ، دستشان را بلند کنند وآنهایی که نتوانستند ؟ علت نتوانستن چه بود؟

 

س: استاد در این ارتباط چشم های من به شدت درد گرفت چرا؟

ج: خوب، انطباق هایی در حین ارتباطات صورت می گیرد که ممکن است چنین حالاتی و عکس العمل های بدنی به همراه داشته باشد که طبیعی است و اشکالی ندارد.

 

درهفته قبل توضیحی دادیم واشاره ای داشتیم که ، حوادث و وقایع خارجی توسط گیرنده های مغز دریافت می شوند ، حواس پنجگاه و سپس از یک چهار چوبی می گذرند ، این چهار چوب وضعیت یا شدت و ضعف یا خوب و بد بودن وقایع را تعیین می کند و هر واقعه ای پس از عبور از این چهار چوب برای ما تعریف پیدا می کند. (شکل وقایع وحوادث)

 

هر واقعه ای پس ازعبوراز چهارچوب بینش ما ، تعریف پیدا می کند که همان ذهنیت ما نسبت به آن پدیده است وبعد واکنش روان و بعد مغز و ترجمه به زبان فیزیک .

بطور مثال ، اگر یک صدای انفجار بیاید هریک از ما واکنشی متفاوت نشان می دهیم ، اتفاق یک اتفاق واحد است ولی واکنش های افراد متفاوت است چرا؟

اگر مغز یک ابررایانه است که تعیین کننده است همه ما که دارای مغز هستیم باید یک واکنش یکسان نشان دهیم ولی یک نفر می ترسه ، یک نفر نمی ترسه و دربدن آدرنالین ترشح می شود و عکس العمل بدن ما به نسبت میزان ترشح آدرنالین متفاوت است ، حالا چه چیزی باعث می شود در یکی آدرنالین بیشتر و در یکی کمتر ترشح شود؟ این بینش فرد یا طرز تلقی او از وقایع است که تعیین می کند چه چیزی فاجعه است چه چیزی نیست یا چه چیزی بدبختی است ، چه چیزی خوشبختی است و در واقع بعد از این مرحله یعنی بعد از فیلتر بینش یا طرز تلقی ما ، ذهن واکنش نشان میدهد و روان واکنش نشان می دهد و واکنش ذهن و روان بنا بر طرز تلقی یا تعریف ما از آن واقعه شکل می گیرد و بعد مغز واکنش خود را نشان میدهد.

 

حالا آیا اول ما افسرده می شویم و پس از احساس افسردگی در کالبد روانی ، دوپامین ترشح می شود یا اول ترشح دوپامین افزایش می یابد که ما افسرده می شویم ؟

آیا اول ما احساس ترس می کنیم بعد آدرنالین ترشح می شود؟ یا اینکه اول آدرنالین ترشح می شود وبعد ما می ترسیم؟

 

اول بینش ماست که یک واقعه بیرونی را تعریف می کند که مثلا ترسناک است و بر اساس این طرز تلقی ذهنیت ما شکل می گیرد واین ذهنیت که در وضعیت خطرناک یا ترسناکی هستیم و اکنش روان را بدنبال دارد و ما احساس ترس میکنیم و بعد احساس ترس به صورت ارتعاشات و تشعشعات ترس به مغز مخابره می شود و بعد مغز آن را به زبان بدن و فیزیک ترجمه می کند بصورت پیام های بیوشیمیایی و منجر به ترشح آدرنالین می شود و ترشح آدرنالین منجربه عکس العمل فیزیک می شود وگرنه مغز به خودی خود یک ماشین یا یک مدار فرمان الکتریکی است ومغز کاره ای نیست و نمی داند که چه واقعه ای ترسناک است یا نیست ، براین من تعریف شده که چه چیزی ترسناک است چه چیزی ترسناک نیست و همه چیز و همه وقایع از این نرم افزاریا فیلتر بینشی عبور می کند و بعد ترجمه می شود و بعد ذهن و بعد احساس و بعد مغز وبدن.

 

در دنیای پزشکی فقط به بخش مغز و بدن نگاه می کنند ودارویی به فرد میدهند که تاثیر این داروی شیمیایی این است که مثلا دوپامین را خنثی کند یا منجر به کاهش ترشح دوپامین گردد ولی وقتی بیمار دارو را قطع کند همه مشکلات دوباره برمی گردند چون بینش فرد که با دارو تغییر نکرده است .

پس ما می خواهیم تغییر اساسی و بنیادی صورت گیرد یعنی تغییر فکری و بینشی.

 

دراین دوره می خواهیم نقش بینش را در بیماری بررسی نیم و اینکه چرا بیمار می شویم ؟

اینکه چرا بیمار می شویم علت های متعددی دارد ، از میکروارگانیسم ها بگیرد تا موارد دیگری که در دوره یک و در دوره دو بررسی کردیم و در این دوره هم یک علت دیگر را با هم بررسی می کنیم : بینش.

 

بینش یعنی طرز تلقی ما از بیرون و ما از طریق بینش مان به جهان بیرون نگاه می کنیم وتمام وقایع از این نرم افزارعبور می کنند و وضعیت وشدت وضعف وقایع تعیین می شود.

 

-         ارتباط کنترل ذهن با چشم باز(12دقیقه بود)

یک ارتباط با چشم باز می گیریم ، به این شکل نگاه کنید انگار اومدیم سینما ، هر تغییری هم در این شکل ایجاد شد روی ما هیچ تاثیری نمی گذارد ، فقط بیننده هستیم و نباید حواسمان از اینجا خارج شود یا به گذشته یا آینده برویم . به بازی هایی که ممکن اینجا رخ بده توجه بفرمایید . نباید وقتی بازی ها و حرکت هایی انجام میشه باعث بهم خوردن تمرکز ما بشه . کاربرد کنترل ذهن با چشم باز برای اینه که حواستان جمع باشد.

 

اسکن دوره بیماری های میاد رو ،عدم کنترل ذهن یا تشتت ذهنی باعث بیماری بوده هست و خواهد بود یعنی در مدیریت بدن و سلول اثر منفی می گذارد ، بعضی ها علائم آشکاری دارند و علائم جسمی مشخص دارند مثلا ممکنه سردرد بگیرند مثلا تب ولرز در حالت تشتت ذهنی یا پریشانی سیستم دفاعی بدن افت پیدا می کند و بیماریهای عفونی ممکنه در این حالت بیشتر رخ بدهد ، اگر تب و لرز هست علائم همین قضیه است الان تو بدن ما میکروارگانیزمی نیست که آلارم بده ولی بازسازی علامت ها را داره و خودشو نشون میده .

مشکلاتی که میاد رو ما میدانیم که ریشه این بیماری ها  بخاطرنابسامانی و عدم مدیریت بدن و سلول بوده همین پریشانی و تشتت ها که روی کار مدیریت بدن و سلول اثر منفی گذاشته و عملکردش افت پیدا کرده . بعد باز دوباره دست از سر خدا برمیداریم و می بینیم اینجا هم خودمون دخیل بودیم  و میریم که تضادمان حل بشه

 

هر چه بر ما رسد از ماست چه زیبا و چه زشت             نیک وبد را ولد و والد و زائو اینجاست

 

بیماری های روان تنی به اینجا مربوط نمیشه ولی هنوز اسکن های دوره قبل تموم نشده و تازه شروع  میشه  بعضی از یک  اختلاف فازی دارند. ولی مثلا تشتت ذهنی عامل و باعث دلهره  هم شده واین میشه یک خودشناسی عملی .

س- چگونه از حلقه های کنترل ذهن استفاده کنیم ؟ دو راه دارد یا اتوماتیک  گفتیم بله قطعی و محکم را می گیم و اتوماتیک میشه یا نه در حد همان بیعانه است که همه داریم بگیم خاموش اون باید تبعیت کند ولو برای چند ثانیه ، اتوماتیک یعنی خودش عمل می کند مثل یک دربان هوشیار همه را می شناسد هوشمند است وقتی ارباب میخواد بیاد دررا می بنده ، در صورتی که با مسئله ای برخورد می کنیم که با تشتت ذهنی مواجه می شویم فورا دستور میدیم خاموش ، یک نظر خاموش . قرار نیست از بین بره یک کادوی الهی است و تاریخ مصرف و انقضا نداره و می خواهیم بکار بگیریم که دائمی و اتوماتیک اتفاق بیفته . زمانی که لازم است فورا اعلام کنیم تکنیک خاصی نداره .

 

س تو اسکن های دیگه هم میشه از خاموش استفاده کرد؟ اینکه میگن هر چی بیشتر از ذهنمون کار بکشیم فعال تر میشه و یا میگن قرآن بخونیم حافظه پرکارتر میشه ، الان بعد از خاموشی ما باید فکر کنیم بعد از این جریان به ما میرسه مثبت ها و منفی به ما می رسه بهش فکر کنیم یا نکینم ؟

 ج- در همه جا میشه این میشه برا ی همه مسائل ما یک پایه توجه کنید ما گفتیم انرژی ذهنی محدودی داریم از موارد مجاز باید استفاده کرد مثلا یادگیری ، مطالعه ، هر چه بیشتر کار می کنیم وضعیت بهتر میشه اما استراحت ، مثلا 24 ساعت می تونیم ورزش کنیم ؟ خوب مستهلک میشیم ، هر چیزی یک حدو حدودی دارد از اون به بعد مفصل ها مستهلک میشه درسته خوبه ولی حالا اصلا استراحت هم نمی خواهد آیا باید اون را به مصارفی بکشیم که بدرد اون نمی خورده پس مدیریت انرژی ذهنی میگه یا استراحتش بده یا وقتی ازش استفاده میکنی باید بدونی برای چی استفاده می کنی  ، برای چه مصرفی ، آیا باید حساب و کتاب داشته باشه یا نداشته باشه ؟ بنابراین این مطلب درست است و تمرین است که ذهن کارآزموده میشه ولی ازاون طرف قضیه بحث مشکلاتی است که برای هممون پیش اومده و 24 ساعته مغز داره کار میکنه و خسته ایم ، مثلا شب می خوابیم و صبح که بلند میشیم خسته تر از دیشبیم

 

س- کنترل ذهن رو حافظه در موقع مطالعه و حافظه کوتاه مدت داشته و خیلی راضی ام ؟

س- مثلا یک مطلب را ده دفعه می خونیم  اما انگار نخوندیم بنابراین اگر ما ارباب را کنترلش کنیم جایی    نمیریم ولذا با مطلب بهترارتباط می کنیم و ممکنه 5 بار مطلب را بخونیم و بعد یک بار بخونیم و اون دیگه نمیاد ولی وقتی این ور اون ور هستیم انگار مطالب را اصلا نخوندیم لذا غیر مستقیم هم به تقویت حافظه کمک می کند چون اینجا یک ذخیره انرژی  هست که اونجا جلو می افتیم .

 

س- کدام بیماری از کدام اسکن دوره ها بوجود میاد ؟

ج- مثلا زخم معده می تونه هم روان تنی باشه هم جسمی باشه مثلا صرف مشروبات الکلی ، سموم محیط ، هم می تونه مشکل میکروارگانیزمی داشته باشه هم عامل خارجی داشته باشد مثل سموم ، سموم می توانند روی معده اثر منفی بگذارند ، مثلا استنشاق سر می تواند روی سیستم  تنفسی تاثیر منفی بگذارد

س- شما گفتید برای کار آسمانی تسلیم و کارزمینی تلاش در صورتی که ما برای این کنترل ذهن داریم بطور ارادی تلاش می کنیم و این که از حلقه های  رحمانیت عام خداست و روزی آسمانی است چرا تلاش می کنیم ؟

ج- آیا برای این کنترل ذهن تلاش کردین شما ؟ دوحالت بوده یا خودکار یا غیرخودکار ، غیر خودکار را چطوری اعلام می کنید ؟ خاموش نیست ، نظر است چون مسئله نظر هنوز جا نیفتاده نیازی به تلاش نیست ، یک مسئله دیگه در رابطه با خواب است که ، تا  الگوی خوابمان با این سیستم جدید جا بیفته ، بعضی از این قضایا بیرون ریزی است ، مربوط به همان اسکن دوره روی نابسامانی ها ی  خواب که هممون درگیرش بودیم خصوصا در زمان های پریشانی و تشتت ذهنی ، شب خواب دیدیم و همان خواب پریشان هذیان گونه بوده ، یک بخش دیگر بیرون ریزی تطابق الگوی خواب با شرایط جدید ، و یک نوساناتی داشته باشیم ممکنه خواب زیاد بشه خواب کم بشه و ممکنه دهها مسئله دیگه و اصلا توجه نکنید .

اما یک روند داریم می بینیم در جهت تثبیت الگوی خواب و نگران نشوید کار را رها نکنید .

 

س- بعضی ها می گویند اگر ذهنتان را مشغول مسئله ای که حساس هستید بهش می رسین مثلا روی ثروت ؟

ج- در این رابطه بحث بسیار زیادی هست ، ما یک قانونی داریم بنام قانون تعمیم به عام ، قانون های دیگه داریم مثلا وقتی که نسبت به زمان دیکتاتوری می کنیم میگیم بگذر نمی گذره ، میگیم نگذر می گذره ، نسبت به فلک هم یک همچین چیزی داریم ماراز پونه خوشش نمیاد در لانه اش سبز میشه یا سنگ به در بسته      می خوره ، ما اگر راجع به فلک دیکتاتوری بکنیم یک چیزی را بخواهیم هر چی بگردیم دنبالش نمیشه اون چیزی را بند می کنیم میگیم می خواهیم نمیشه اینها قانون هم فاز با زمان و فلک است و اما اصل قانون تعمیم به عام ، مسئله ثروت فرض کنید ما 60 میلیون نفر بگیم این فکر درسته و 60 میلیون نفر زوم کنیم که میلیارد داشته باشیم ، آیا امکانش هست  ؟ خیر چون بانک ملی نمی تونه جواب بده چون بانک ملی میگه ثروت ثابت است یعنی پول ثابت است قانون اقتصاد میگه پول ثابت است الان اگر به بانک مرکزی زنگ بزنید بگید پول رایج چقدر است میگه پول رایج انقدرهمه ساله اعلام می کنند . این پول رایج یا باید تو جیب من باشه یا تو جیب شما باشه یعنی باید یک بالانس داشته باشه نمیشه تو جیب همه نمی تونه باشه ، لذا اگر اطلاعاتی اگر راجع به اقتصاد و این مسائل داشته باشیم ، پول ثابت است ما تعدادمون 60 میلیون نفر بگیریم ، این 60 میلیون نفر اگر تقسیم کنیم یک عدد ثابت د رمیاد اگر قرار باشه من از اون عدد ثابت بیشتر باشم از جیب یکی دیگه باید کم بشه ، محال ممکنه که همه به یک نسبت بیان بالا ، ثروت پشتوانه می خواد و ... الان ما موج افسرده ها را در 5 سال گذشته داشتیم موج افسرده هایی که اومدن مدتها فکر کردن برای این قضیه ، دخترهایی افسرده بودن که مادرشون می گفت این دختر دیشب رفت لباس عروس خرید و آویزان کرد و رفت و اومد یک نگاه این لباس کرد الان میاد دو سال سه سال ، یکی از کیس های بسیار افسرده ای که برخوردیم سرخوردگی و افسردگی همین مطلب بود . قانونمندی هایی در هستی وجود دارد که باید به آنها توجه کنیم و بدانیم چگونه هستی دیکتاتوری نمی پذیرد ؟ از یک جایی بخواهیم پامونو از گلیممون بذاریم بیرون یقه مونو می گیره .

 

 

عدم شناخت ، فهم ودرک راه و مقصد

بحث مسیرو مقصد

حالا وارد بحث مقدماتی بینش ها می شویم ، بحثی را شروع کنیم که بگیم منظورما از بینش چیه و طراحی های نرم افزار های ما چگونه باید عمل کنه و صورت بگیره وعدم تجهیز به بینش صحیح چگونه باعث بروز بیماری میشه ؟ اینها مسائل پایه ای و اساسی و Basic هستند.

برای وارد شدن به این بحث موضوعی را مطرح می کنیم تحت عنوان مسیر ومقصد(شکل)

 

اگر ما یک مسیر داشته باشیم یک مقصد ، ما از یک نقطه ای حرکت می کنیم مثلا نقطه A به طرف نقطه B که مقصد ماست و حد فاصل مسیر ماست مثلا از اینجا می خواهیم بریم به زاهدان ، برای رسیدن به مقصد مان بهترین مسیر، بهترین وسیله  را انتخاب می کنیم .

حالا یک سوال می کنیم ،مسیر مهم است یا مقصد؟ نظرشما چیست؟

فرض کنید می خواهیم با اتوبوس برویم به بندرعباس یا زاهدان و 24 ساعت در راهیم و یک نفر آنجا دم دراتویوس ایستاده و میگه من جادوگرم و می تونم کاری کنم که در یک چشم بهم زدن برسیم به زاهدان ، چند نفر موافق هستند؟

ممکن است فکر کنیم دیگه این همه وقت تلف نکنیم تا از توی کویر بریم تا به زاهدان برسیم چون اونجا کلی کارداریم و زودتر اونجا باشیم که زودتر به کارهامون برسیم و اون جادوگر یک بشکن می زنه و در صفر ثانیه می بینیم که رسیدیم ،چند نفر حاضرن این بشکن را بزنه ؟

خوب حالا یک تعریفی از زندگی داشته باشیم :

 

زندگی = زمان مسیر + زمان مقصد

یعنی ما یک سرمایه ای در اختیار داریم و زندگی ما در واقع حاصل جمع زمانی است که در مسیر هستیم به علاوه زمانی که در مقصد هستیم .

زمان مسیر که مشخص است مثلا اگر بخواهیم از اینجا با اتوبوس به زاهدان برویم ، حدود 24 ساعت در راه خواهیم بود ، اما زمان مقصد چقدراست ؟

وقتی رسیدیم به زاهدان ، اتوبوس وارد ترمینال زاهدان میشه و همینکه راننده اتوبوس ترمزدستی رو کشید بالا میگه خانم ها آقایان خوش اومدین ، آخر خط است ، تمام ، از اتوبوس می آییم پایین ، مسیر ومقصد بعدی شروع میشه ،بعد میایید پایین می گید تاکسی، بله فلان جا ، سوار تاکسی می شویم و مسیر را طی می کنیم همین که تاکسی زد رو ترمز و ایستاد میگه بفرمایین اینجا مقصد شماست ،زمان مقصد به صفر نزدیک میشه .

 

مثلا شما چند ماه دوندگی می کنید تا یک گواهینامه بگیرید همینکه گواهینامه را دادند به دست شما همان لحظه به مقصد رسیده اید یا مثلا سال ها می دویم که صاحب خانه بشویم همینکه توی محضر میگن ثبت با سند برابراست و نقطه آخر را می گذاریم همان لحظه به این مقصد رسیده ایم و این مقصد تمام شده شما مالکید حالا چند سال شما دویدید؟ لذا زمان مقصد نزدیک به صفر است یعنی یک لحظه است مثلا چند سال می دویم برای یک کاغذی مثلا یک لیسانس یا مدرکی همان لحظه که مدرک شما را دادند به دستتان تمام است.

پس زمان مقصد صفر است ، حالا متقاعد شدید که زمان مقصد آن است ؟ مثلا می گیم بله ، تموم است . وقتی می گیم کدام مهمتر است ؟ جفتشون هستن ، می خواهیم اهمیت بگذاریم ما که نمی خواهیم بگیم مقصد نباشه .

 

و ما می بینیم که از زندگی یا مسیر چیزی نفهمیدیم و تموم شد و راه برگشتی هم نیست  و ما مسیر رو ازدست دادیم و مسیر همون زندگی ماست.

بنابراین زمان مقصد قابل اغماض است و لحظاتی هستند ، پس زندگی میشه مسیریعنی زمانی که ما در مسیر هستیم ،مقاصد بهانه است برای پیمودن مسیر ، برای زندگی کردن ، مقصدها بهانه است .

ساحل بهانه است    رفتن رسیدن است

زندگی چون زمان مقصد تقریبا میل به صفر دارد پس :

زندگی = زمان مسیر

زندگی = مسیر

زندگی = عمر

سرمایه = زندگی و عمر

 

زندگی در واقع مسیر است ، استفاده از مسیر یعنی استفاده از خود زندگی ، ارتباط با جهان هستی ، همراه بودن با زندگی و لحظه به لحظه در مسیر بودن .

خوب ما چه می کنیم عکس این عمل می کنیم ، زندگی برای ما یعنی مقصد ، درچنین شرایطی انسان زمان را نمی خواهد، مسیر را نمی خواهد بلکه مقصد را می خواهد یعنی زندگی را فدای مقصد می کنه یعنی مسیر را فدای مقصد میکنه و همش میگه کی می رسیم یا مثلا کی میشه این قسط بانک ما تموم بشه ؟ خوب قسط بانک تموم بشه ، عمر تو هم تموم می شه ! پس شاید باید دعا کنیم که قسط بانک مون تموم نشه چون شاید 15 سال 20 سال طول می کشه تا قسط بانک تموم بشه .

 

کی میشه این بچه من را بیفته و بتونه خودش را بره ؟ کی میشه ببینم بچه ام رفته مدرسه ؟ کی میشه ببینم دیپلمشو گرفته ؟ کی میشه ببینم لیسانس اش را گرفته ؟ کی میشه ببینم که رفته خونه بخت ؟ کی میشه بچه دار بشه و من نوه ام را ببینم ؟ بعد کی میشه نوه ام را بیفته یا بره مدرسه ؟ و همینطوری تا آخر یعنی ما زمان یا مسیری که باید طی بشه رو نمی خواهیم .

 

یا مثلا اتوبوس از تهران راه می افته به سمت زاهدان بعد از دو ساعت میگیم ، اه تازه رسیدیم قم ، اه تازه رسیدیم کاشان ، کی می رسیم به مقصد؟ این یعنی ما مسیر را نمی خواهیم و در واقع اگر اون جادوگر کنار ما باشه هر دقیقه به ما میگه که ، می خواهی یک بشکن بزنم در یک لحظه زاهدان باشی میگیم بله ، میگه میخواهی دریک لحظه مدرکت را بگیری؟ می گیم بله ، می خواهی در یک چشم بهم زدن ببینی بچه ات را افتاد؟ یا مدرسه میره ؟ یا دیپلم بگیره یا لیسانس بگیره ؟ میگیم بله ، میخواهی ببینی بچه ات خونه بخت رفته؟ بله ، می خواهی نوه ات را ببینی ؟ بله بله بله بله بله

بعد می بینیم یک قبر اونجا کندن وقبر ماست و چون بهشت زهرا هم خیلی شلوغ است ، جادوگر میگه می خواهی معطل نشی و زود  کارتو راه بیندازم ؟

 

حالا وقتی ما با زمان و با مسیر هم فاز نیستیم اتفاقاتی می افتد مثلا در یک مسافرت تا ما به مقصد برسیم مچاله شدیم یعنی اینقدر گفتیم اه اه اه که بدن ما مسموم شده و وقتی رسیدیم اونجا تازه باید بریم بیفتیم تا اول این مسمومیت خنثی بشه چون ما مسموم شدیم، یا مثلا حتی تو شهر، هی می گیم اه این چراغ هم قرمز شد ، کی میشه حالا این سبز بشه ؟ بعد که می رسیم محل کارمون می گیم اه این ساعتم که نمی گذره ، کی میشه ساعت پنج بشه کار تعطیل بشه که ازاین خراب شده بزنم بیرون بعد که رفتیم بیرون دوباره در مسیر هستیم که برگردیم و خلاصه ما دائم در مسیر هستیم و با این وضعیت این ما هستیم و یک بدن مسموم و این وضعیت در سلامتی و ضریب طول عمر ما تاثیر منفی دارد.پس یک بینش غلط می تونه باعث مسمومیت دائم ما بشه و در واقع ویروس هایی داریم ، کی میشه ؟ چی می شد؟ اینها ویروس های مسیر هستند ، ویروس هایی هستند که مسیر را از ما می گیرند و فقط به جاش به ما مسمومیت می دهند و همش می گیم چی می شد؟ کی میشه ؟ و در واقع مسیر را نمی خواهیم ؟

در فیلتربینشی چی می نوایسیم مثلا مسیر ار می خواهیم یا نمی خواهیم مثلا تو یک اتوبوس 40 نفر هستند یکی مچاله شده همش استرس داره یکی راحت برای خودش نشسته .

 

س- بینش را فقط با صحبت کردن می توانیم تغییر بدیم ؟

ج- بینش مسئله برنامه ریز است ، اینجا ( فیلتر بینش ) نرم افزار است ماهم داریم می نویسیمش ، می تونیم اشتباه بنویسیم ، میتونیم درست بنویسیم ، ضمن بحث هایی که خواهیم داشت متوجه می شویم که چرا بعضی از واکنش های ما به ضرر و زیانمون تموم میشه و سلامتی ما را به خرطر می اندازه و اینجا (فیلتر بینشی )با هم بگیم چی نوشتیم تا پیش بینی کنیم چه مشکلاتی در انتظارمون هست . یک نمودار مشکلات بینشی هم داشتیم بررسی کنید ، اینها را ببینیم یک نرم افزار بینشی داریم ، ببینیم چگونه نقایص و معایبش را حل کنیم .

بعضی مسائل به دنبال بینش های غلط کلی مثلا از اکو سیستم جدا شدیم ، بینش غلط اساسی داریم  حالا این هم پیامدش و خیلی دلایل دیگر.

 

این برنامه میاد توی چهارچوب بینشی ، حالا ما چیکار می کنیم ؟ انسان قاتل است اون مسیر را نمی خواهد فقط دنبال مقاصد است ، انسان قاتل زمان است یعنی دائم میگه ، کی میشه برسیم ، آه می شد ما هم می رسیدیم؟

 

پس انسان قاتل زمان است و مسیر فدای مقصد میشه ، به همین دلیل خیلی ها هستند که از زندگی هیچی نفهمیدن چون اصلا حواسشون به مسیر نبوده و وقتی از اونها می پرسیم در زندگی چه کردی؟ می بینیم یک مشت سند ومدرک وکاغذ به ما نشان میده و میگه من دنبال اینا بودم و اصلا متوجه نشدم و همش گفتم کی میشه به اینا برسم .

 

حالا انسان قاتل زمان، و یکی از شاکی های ما ، یکی از آنهایی که شهادت میده زمان است ،شهادت میده که ما مسیر ها را نخواستیم و زمان ها فدای مسیر ها شد ، دیکتاتوری کردیم و زمان را کشتیم ،میشد فردا بشه، می شد بچه من زودتر بره خونه بخت ،   زمان است که علیه ما شهادت میده "والعصر، ان الانسان لفی خسر" آیه 1و2 سوره العصر سوگند به زمان که آدمی در خسران است .

زمان شاهد است که ما ضرر می کنیم ، متضرر هستیم ،در خسران هستیم ، یک بحث اینجا پیش میاد و آن هم فازی زمان است که دردوره شش با آن سروکار داریم.

البته گذر زمان متغیر است در مقاطع مختلف تاریخ زمان یکسان نیست و اکنون در این دوران زمان سریعتر از گذشته می گذرد و زمان نسبت به مکان هم متغیر است مثلا گذر زمان در یک شهر بزرگ و شلوغ تا در یک روستای کوچک و آرام متفاوت است .(شکل نمودار)

 

 

در رابطه با فلک هم همینطوراست یعنی اگر بخواهیم خواسته خودمان را به فلک تحمیل کنیم و دیکتاتوری کنیم فلک با ما به ستیزه برمی خیزد آنچه به زور بخواهیم نمی ده ، آنچه نمی خواهیم برامون پیش میاد ، میگن مار از پونه بدش میاد در لونه اش سبز میشه یا هر چی سنگه به در بسته می خوره .

 

س: مگه ثانیه که واحد اندازه گیری زمان است ثابت نیست ؟ پس یعنی چی که دور زمان تند شده ؟

ج: بله ثانیه ها ظاهرا ثابت هستند ولی بنا به احساس شما ، گذر زمان سریع تر یا کندتر ادراک یا احساس می شود حتی وقتی زمان برای یک زندانی خیلی کند می گذرد اگربه تیک تیک ساعت گوش کند فاصله هر ثانیه با ثانیه بعدی طولانی تر نمی گذرد و عقربه ساعت مدت ها مکث نمی کند و ظاهرا زمان ثابت به نظر می رسد یا وقتی شما عجله دارید یا زمان برای شما سریع می گذرد اگر به صدای تیک تیک ساعت گوش کنید تندتر به نظر نیم رسد و عقربه ساعت تندتر حرکت نمی کند ولی واقعیت این است ه زمان ظاهرا ثابت است ولی احساس شما از گذر زمان تندتر است .

و مثلا اگر برویم به یک روستای خلوت و آرام و بدون هیجان های زندگی شهری زمان برای ما کندتر می گذرد لذا بین هیجان و احساس گذر زمان ارتباطات خاصی وجود دارد که آنهم قوانین خاص خود را دارد.

 

اگریادتون باشه قبلا گفتیم ، ارتباط جزء با کل و بینش هایی را مطرح کردیم که در این بینش ها لازم است که جزء با کل ارتباط برقرار کنه خوب حالا می خواهیم این ارتباط را برقرار کنیم ، چه چیزهایی لازم میشه ؟ چه جوری باید عمل کنیم و حرکت کنیم ؟ یکی از این موارد هم فازی زمان است و از دلایل برقراری این ارتباط ها اینه که ما با زمان همراه باشیم

 

 

 

زمان هوشمند است و از مظاهر هوشمندی است مثل فلک ، یعنی زمان و مکان هوشمند هستند یعنی وقتی به زمان می گیم بگذر، نمی گذره و وقتی به زمان می گیم نگذر، سریع می گذره یعنی هر جا ما به زمان دیکتاتوری کنیم ، آن هم با ما لج می کنه مثلا یک زندانی به زمان میگه بگذر ولی نمی گذره و هر چند روز مثل یک قرن می گذره و عامل شکنجه برای زندانی چیه ؟ زمان و انگار زمان اصلا برای او نمی گذره و انگارابدی است . حالا اونی که بیرونه و می خواهد بیشتر از وقتش استفاده نه و همش میگه نگذر، زمان مثلا باد می گذره و چشم می زاره رو هم ظهر شده چشم می زاره روهم شب شده چشم می زاره رو هم سال تموم میشه و میگه ای بابا همین دیروز عید بود چطور سال به این سرعت گذشت ؟ بهش میگیم دیگه اسفند ماه است خودتو و کاراتو زود جم وجور کن که داریم به عید سال بعد می رسیم . احساس ما نسبت به گذر زمان متغیر است چون زمان هوشمند است لذا "ان الذین امنوا و عملوالصالحات " صالح کسی بود که با خدا در صلح باشد و عملوالصالحات کلیه اعمالی است که ما را به این صلح نزدیک می کند یعنی هر عملی که انجام بدیم که باعث صلح با خدا با هستی و ... بشه میشه عمل صالح ، آیا ما با خدا د رصلحیم ؟ ما با عدالتش با حکمتش در تضادیم با عبادتش در تضادیم ،  حالا شناخت عملی نسبت به عدالت و حکمت خواهیم داشت ، عکس های روی پایان نامه ها را می بینید که شما همین یک نفر نیستید و این یک مسئله خودشناسی است ، حکمت اون هم قانون بازتاب و دردوره 5 می بینیم که برای جاری شدن حکمتش هم ما یک منی دیگری هم داریم همزاد ما یا وکیل تسخیری ما که با ماست و در آن و ا حد می تواند خیلی جاها باشه و در جهت جاری شدن حکمت الهی و در جهت جاری شدن مسائل معنوی و خیلی مسائل دیگه ، در آن واحد می تواند در خواب بیداری در همه جا باشد اصلا با ما زاده میشه و از اول تا آخر با ما هست مثلا در این هفته گذشته چند نفر با من سوال جواب کردن با من و با من در ارتباط بودند ؟ در مورد خودتون هم این گزارش ایجاد میشه و در دوره 5 استارت می خوره و فعالیتشونو آغاز می کنند و در جهت جاری شدن حکمت سر راه هم قرار می گیریم چطور مزد اشتیاقمون را دریافت  می کنیم ؟ هرکدام از ما وسیله ای هستیم برای  جاری شدن این قضیه چطوری ما که خبر نداریم ؟

با عبادتش هم در تضادیم ، عبادت یعنی بجا آوردن رسالت بندگی و هر کاری که انجام میدیم برای رشد ماست نه نیازاو ولی در وهله اول با خیلی ها برخورد می کنیم که عبادت برای آنها توقع آورده ، از خدا متوقع هستند ، درصد قابل توجهی که در مسائل عبادی هستند دچار افسردگی می شوند چون آنها نمیدانند اینها برای رشد خودشان است و فکر می کنند خوب ما دم خدا را دیدیم و جواب می خواهیم و وقتی جوابی نیست افسرده و سرخورده می شن و تو ذوقشون می خوره و گاهی 180 درجه هم برگشت کرده و اینها از مسائلی است که ما با خدا در تضاد هستیم ولی یک سری اصول ساده را وقتی باهاش برخورد می کنیم مثلا فکر می کنیم به ما بیماری داده ولی وقتی این آگاهی های را بشناسیم و با عدالت وحکمت آشنا بشیم می بینیم خیلی سریع و راحت می تونیم با خدا به صلح می رسیم و بسیار ساده است صد در صد می رسیم .

صلح باهستی قوانین حاکم بر جهان هستی را می شناسیم و با هستی هم به صلح می رسیم بعد می رسیم صلح با خود که تضادهای زیادی با ما حاکم است ، تضاد بنیادی ( خیر و شر ) تضادهای اولیه که در ما بوجود میاد البته ریشه اش به اعتقاد ما از زندگی قبلی است و در نهاد با ما متولد میشه مثلا عزلت طلبی ، انحصار طلبی ، مهر طلبی  که اینجا دست به گریبانش هستیم ، تضاد من با من ایده ال یکی از من های ما من ایده ال ، هر کسی از خودش یک منی ساخته و پرداخته دارد یعنی اگر بهش بگیم تو کی هستی اون چیزی را که ما می بینیم تعریف نمی کنه که ، اون یک منی تعریف می کنه که مثلا میگه من اصلا آزارم به یک مورچه نرسیده که این یک من ایده ال است ، یک من واقعی هم هست که طرف می بینه که شغلش چیه کارش چیه درآمدش چیه اون چیزی که وجود دارد ، یک منی هم دارد که ایده ال اوست ، اگر فاصله این من ها یک کم بیشتر از حد بشه ، مادر دوم که باز هم یکی از من های ماست من مدافع است ، این من مادردوم میگه من حلش میکنم چون اگر این من ها فاصلش زیاد بشه اضطراب شخص زیاد میشه ، مشکل زمانی پیش میاد که یک نفر فکر کنه لیاقت اداره کره زمین را دارد و او باید اداره کنه ، مثلا یک فرد بسیار بسیار معمولی جامعه و این اختلاف وقتی زیاد میشه اضطراب خیلی زیادی به فرد حاکم میشه لذا مادردومی میاد و میگه نگران نباش الان درستش می کنم و قیچی را برمی داره و قیچی می کنه و یکدفعه این دو تا ارتباطشون ازبین میره و فرد میشه من ایده ال و شما در تیمارستان می بینید که قدم میزنه و نقش یک ژنرالی را دارد که میگه من دنیا را دارم اداره می کنم یا میگه من امام زمان هستم ، این تضاد من مجری با من ایده ال و وقتی بیشتر از یک حدی میشه میگن مشائرشو از دست داده و زمین و زمان جمع بشن بگن قبول نمی کنه و میگه من ژنرالم  .

تضاد های روزمره ، تضاد عمل و اندیشه(یک جور فکر می کند یک جور دیگه عمل می کند واین عام است )  بنابراین صالح بالاترین مقامی است که انسان می تواند برسد صالح به معنای نیکوکار نیست . تضاد با دیگران که فقط یک را ه دارد برای حل شدنش ، پند و نصیحت فایده نداره

 

من از کجا پند از کجا  باده بگردان ساقیا           آن جام جان افزای را نیز*** بگردان ، باده بگردان

 

باده چیکار میکنه ؟ فقط آگاهی از درک جمال یار ، درک انالحق ، درک تن واحده اگر این ادراک ها پیش بیاد این تضاد راه دارد واگر پیش نیاد راهی ندارد . فرادرمانی تشعشع دفاعی برای این بود بریم تو دل مردم ببینیم که اصلا خودشون نیستند اونی که داره چوب لای چرخ ما می گذاره اصلا خودشه . چند درصد احتمال داره یک نفر خودش باشه ؟ یعنی وقتی با یک نفر برخورد می کنید بدونید با خود واقعی اش برخورد کردید؟ و خود این دیدگاه باعث نمیشه که ما خطاهای دیگری را در نظر نگیریم و بدانیم که اون هم بیچاره و درمانده است و گرفتار است اسیر است و د راسارت بسر می برد . تا ما ندانیم بالاخونمون در اجاره کیه تضادمان حل شدنی نیست .  ( درحاشیه به  مسئله عملوالصاحات  هم پرداختیم )

 

 

زنگ دوم

 

ارتباط کنترل ذهن کسانی که کنترل آنها خوب بود دست بلند کنند ، متوسط ، زیر متوسط؟

 

بعضی ها فکر می کنن ما باید آن "من" مزاحم را از درون مان بندازیم تو کوچه ولی ما نمی تونیم چیزی رو ازدرونمون بندازیم بیرون یا چیزی رو دردرون مون نمی تونیم بکشیم مثلا بعضی ها میگن نفس رو بکشیم، نمیشه چون اینها اجزاء وجودی ما هستند ما فقط چکار می کنیم ؟ فرض کنید یک سازمانی دربانش برود جای مدیر بنشیند یا آبدارچی بره جای معاون سازمان بنشیند و مدیر عامل بره دم در وایسه ، یک همچین سازمان یا تشکیلاتی حتما بزودی از هم پاشیده می شود ، حالا ما یک همچین سازمانی داریم و بحث ما اینجا مدیریت "من" است یعنی مدیریتی که هر من از من های ما رو سرجای خودش می نشاند وبه دنبال این مدیریت مفهوم "لااله الا الله" معنی پیدا می کند ، لااله الا الله درونی و لااله الا الله بیرونی یعنی وحدت درونی و وحدت بیرونی یعنی اول معلوم میشه که چه کسی در درون من می خواهد حرف بزنه یا داره حرف می زنه و اون کسی که در درون می خواهد لااله الا الله را بگه چه کسی است ؟ چون الان معلوم نیست کی داره حرف می زنه و هرکی هر چی میگه حساب و کتاب نداره چون الان یک چیزی میگه دو دقیقه بعد ممکن است یک چیز دیگه بگه یا یک کار دیگه بکنه و ثبات شخصیتی یا ثبات کاراکتری نداریم.

پس اول لازم است یک لااله الا الله درونی یا یک وحدت درونی یا یک ثبات شخصیت ایجاد شود یعنی یک نفر بعنوان رئیس و آن هم در سر جای خود مشخص شود و تکلیف درون روشن شود و اینکه بدانیم آن رئیس کی هست و بعد حرف ما اعتبار و سندیت پیدا کند.

 

خوب برگردیم به بحث قبلی یعنی ارتباط جزء باکل ، حالا ما می خواهیم بیایم با کل در ارتباط قرار بگیرم و می بینیم عواملی مانع این ارتباط هستند مثلا ما ارتباط برقرار می کنیم و اطلاعاتی می آید ولی ما معمولا یا جلوتر یا عقب تر از زمان هستیم مثلا زمان را گرفتیم و میگیم نرو نرو نرو ، و این اطلاعات میاید و می خورد جلوی پای ما و به ما اصابت نمی کند و یا ما جلوتر از زمان هستیم و می گیم بگذر بگذر بگذر واین اطلاعات میاد و می خوره پشت سر ما و به ما اصابت نمی کنه ، چرا اصابت نمی کنه ؟ چون ما با زمان رفیق نیستیم ، ما با زمان هم فاز نیستیم لذا میگه "الله مع الصابرین" اینجا صابر یا صبر یک معنی خودداری میده و صبور بودن که این معنی مجازی آن است و اما معنی حقیقی صبر یعنی هم فازی با زمان .

 

پس اگر همراه با زمان حرکت کنیم میشه صبر، صبراین نیست که بگیم زمان نگذر یا زمان بگذر، پس خدا با کسی است که هم فاز با زمان است و نسبت به زمان دیکتاتو نباشد ولی انسان نسبت به زمان و مکان دیکتاتور است یعنی نسبت به مکان یا فلک دیکتاتوری می کند و خواسته و آرزوی خود را تحمیل می کند وقتی ما نسبت به زمان دیکتاتوری کنیم یک بلایی سرمان میاد و وقتی نسبت به مکان یا فلک دیکتاتوری کنیم یک بلای دیگر سرمون میاد و تمام قوانین هستی گوش به زنگ هستند که ما رو سر جایمان بنشانند پس  الله مع الصابرین یعنی ما در معرض رحمت او قرار می گیریم وقتی که با زمان همراه هستیم .

 

این میشه یک از شرایط برای گرفتن آگاهی ، اینکه چرا ما نمی توانیم آگاهی بگیریم دلیل مختلفی دارد که عدم هم فاز بودن با زمان یکی از آن دلیل است مثلا در دوره قبل یکی از دلیل دیگر وضعیت مدیریت انرژی ذهنی بود یعنی برای خونه ، برای شکم ، برای هرچیزی مقدار زیادی انرژی ذهنی می گذاریم ولی برای اندیشه کل چقدر هر روز انرژی ذهنی می گذاریم و بحث جاذبه و دافعه یعنی بحث توجه به اندشه کل در مقابل توجه به فکر نان آنقدر ناچیز بود که اصلا به حساب نمی آمد پس ما در این زمینه اصلا سرمایه گذاری نداریم ولی وقتی که انرژی ذهنی و توجه روی اندیشه کل یک ذره از فکر نان بالاتر میره ، این فکر نان گم می شود البته در این شرایط هم ما به فکر نان هستیم ولی این مرکز توجه اصلی ما نیست و دیگه هیچ کس ما رو به شکل نان نمی بینه بلکه هر کس می بینه اندیشه کل رو می بینه.

 

گر در طلب گوهر کانی ، کانی                         گر در هوس لقمه نانی ، نانی

من فاش کنم حقیقت مطلق را                            هر چیز که در پی جستن آنی ، آنی

 

پس اگر کسی ما رو به شکل اندیشه کل نمی بینه به این دلیل است که ما به فکرنان هستیم فقط یعنی فکرنان در ما خیلی قوی ترازاندیشه کل است به همین دلیل ما رو به شکل نان بربری و نان سنگک و اینا می بینن و هر کی ما رو می بینه یاد نون می افته .

بعد ما همش می گیم ما که همه کار می کنیم پس چرا برای ما آگاهی نمیاد ، چرا به ما نمی گن که چه خبره ؟ من که عاشقم پس چرا چیزی نمی بینم ؟ ولی وقتی بطور دقیق بررسی کنیم می بینیم که اینطور نیست .

 

پس ما در هر دوره باید اشکالات کارمون را مورد شناسایی قرار دهیم و باید برطرف شوند تا ما بتوانیم آگاهی بگیریم یا اصلا گرفتن آگاهی پیشکش حتی اگر کسی آگاهی هم نخواهد بگیرد باز هم باید این اشکالات را شناسایی و بر طرف کند چون اینها عوامل بیماری ما هستند ، ما در این دوره داریم بینش ها رو بررسی می کنیم و می بینیم که اگر بینش های غلط داشته باشیم بیمار می شویم آیا این ارتباطی به خدا داره ؟ مثلا من دائم به زمان می گم بگذر بگذربگذر یاهمش حرص می خورم و مریض می شم ، آیا این تقصیر خداست ؟ تقصیر خدانیست ، تقصیر من است .

 

و تصحیح شدن این موارد واین بینش ها باعث آشتی بین من و خدا می شود و سوءتفاهم بین من و خدا را ازبین می برد چون قبلا فکر می کردم که این خداست که منو مریض کرده ولی حالا می بینم که این منم که برای خودم مشکل ایجاد کردم واین منم که در موارد مختلف براین خودم مشکل ایجاد می کنم و به این ترتیب تضاد و مشکل من با خدا کم کم حل میشه و با او به آشتی و صلح می رسم و به تدریج به مقام صالح که توضیح میدهیم نزدیک خواهم شد.

 

س: جوانی در اثر حادثه ای کشته میشه و این داغ و غم بزرگی برای پدرو مادرش است ، شما این را چگونه توجیه می کنید ؟،

ج: ازچه نظر؟ از این نظر که مرگ داغ است؟

این یکی از موارد بینش است که بهش میرسیم ، اگر عجله نکنید و اینها همه برمی گرده به نحوه بینش ما نسبت به قوانین هستی وا ین موارد همه جزو بحث بینش است ، اگر بینش ما و تعبیر و تفسیر ما از قوانین هستی یک ذره نادرست باشد آن وقت در معرض خطر نابودی و بیماری قرار می گیریم.

 

س: پس بینش ما می تواند برای بچه ها مون خطر آفرین باشه ؟

ج: بینش ما می تونه برای ما مرگ به همراه بیاره ، مثلا فرض کنید که قیمت دلار تغییر ناگهانی بکنه و عده ای سکته کنند، همانطورکه قبلا چنین چیزی پیش آمده حالا شما چه ارتباطی بین دلار و کارکرد ماهیچه قلب می بینید؟ اگر هیچ ارتباطی وجود ندارد پس چرا وقتی قیمت دلار یا طلا یا خیلی چیزهای دیگه ناگهان تغییر کنه ، عده ای دچار ایست قلبی می شوند ؟

 

وقایع      بینش فرد(طرز تلقی)         واکنش ذهن(ذهنیت)         واکنش رون(احساسات)       مغز       بدن

 

مشکل از بینش فرد است که این بینش یا طرز تلقی باعث ایجاد ذهنیت و احساسات درفرد می شود و همین بینش فرد است که منجر به صدور دستور توقف به قلب می شود ولی همین واقعه برای کس دیگری با بینش دیگری ممکن است منجر به ایست قلبی نشود، واقعه همان واقعه است ولی نفر به نفر بر اساس بینش آنها متفاوت است و بینش ما می تواند منجر به نابودی و مرگ ما شود چون مرگ چیز ثابتی نیست بلکه متغیر است.

 

س: در مورد سرطان چی؟

ج: بازهم می بینیم که اتفاقاتی افتاده یا خبری رسیده و فردا سرطان خون اتفاق افتاده .

 

س: بچه ها چی ، بچه ای که هنوز قدرت تحلیل و بینش آنچنانی ندارد که باعث این بیماری شود ولی دچار سرطان می شود؟

ج: بچه از طریق عوامل ژنتیکی و وراثتی از مادر گرفته و آورده و مادر خیلی حرص خورده و مادربینش غلط داشته و از این جور چیزها و حالا بچه گرفتار شده است.

 

اگر همین مورد سرطان خون را بررسی کنید می بینید که اکثرا به دنبال یک شکست عاطفی ، شکست مالی یا شکست های دیگر سرطان خون بروز پیدا کرده یعنی معمولا یک حادثه بیرونی اتفاق افتاده و بعد فرد مبتلا شده است و این مثال است حالا در یک نفر سرطان خون است در یک نفر دیگر به شکل دیگری بروز پیدا می کند و هرچه جلوتر میرویم می بینید که خیلی در خطر هستیم و داریم روی پوست موز راه می ریم یعنی اگر این نرم افزار بینشی درست برنامه ریزی نشده باشد ما هر لحظه در معرض سکته ، درمعرض سرطان و در معرض خطر نابودی هستیم ، حالت ساده آن همان چیزی است که گفتیم یک نفر می خواهد برود به زاهدان با اتوبوس حالا رسیده به قم و همش میگه اه تازه رسیدیم قم ، اه تازه رسیدیم کاشان این اه اه اه و هم فاز نبودن با زمان دارد در هر لحه بدن او را مسموم و مسموم تر می کند واین ساده ترین حالات است و ساده ترین نکته بینشی که همراه با زمان نیستیم .

 

س: اگر ما آدم با عاطفه ای باشیم طبیعتا تحت تاثیر مسائل قرار می گیریم.

ج: ببینید بعضی وقتها این یک هیجان کاذب بیخود است ، یک حرص وجوش خوردن کاذب است و این عاطفه واقعا کجا بدرد ما خورده ؟ و ما اسم خودمان ار می گذاریم آدم با عاطفه ولی عاطفه این نیست و بگذارین رو راست بگم ، ما واکنشی نشان میدهیم که این واکنش درجهت منافع خودمان است یعنی یک واکنش عقلانی در جهت منافع خودمان ، حالا حرص و جوش زیاد بخورین اتوبوس با همان سرعت میرود ، راحت و آرام هم بنشینید با همان سرعت میرود ، در حالت اول فقط شما دارید خودتان را اذیت می کنید و هیچ تاثیری هم در سرعت حرکت و زودتر یا دیرتر رسیدن ندارید و در ضمن دارید به داننده اتوبوس و بقیه مسافرین هم تشعشع منفی میدهیم ، هیچ فایده ای هم ندارد.

 

گر درهمه عمر خویش خونابه خوری                  یک ذره از آنچه هست افزون نشود

 

حالا شما هر طور که می خواهید می توانید زندگی کنید و ممکن است دائم خون دل بخورید و اگر هم کسی آرام بگیر و راحت باشد شاید بقیه بهش بگن که تو آدم بی رگی هستی ، ولی این عاطفه نیست و تازه اون کسی که همش خون دل خورده یا حرص خورده چه کاری تونسته عملا از پیش ببره و دائم یا دستش رو معده اش است یا دستش رو قلبش یا دستش رو سرشه .

 

س: پس همدردی چی میشه ؟

ج: در مدیریت بحران که البته مربوط به دروه چهار است راجع به همدردی صحبت می کنیم ولی فرض کنید یک نفر جلوی چشم ما آتش می گیره ، چند نفر غش می کنن؟ چند نفر هل می کنن و حتی یک شماره تلفن سه رقمی رو نمی تونن بگیرن ؟ چند نفر تو سروکله خودشون می زنن؟ چند نفر قفل می شن و هیچ حرکتی نمی تونن بکنن؟ چند نفرشروع می کنن به داد و فریاد که ای داد سوخت ، سوخت ، ای هوار سوخت ، سوخت ؟ ولی آیا آن فرد که دارد می سوزد به این کارها نیاز دارد و یا این کارها به او کمکی می کند؟ و اگر یک مامور آتش نشانی برسد آیا او هم هل می شود یا می ایستد و تو سرو کله خودش میزنه؟ خیر ، بلکه مامور آتش نشانی در کمال خونسردی بررسی میکند که چگونه در کوتاهترین زمان با توجه به امکانات موجود و شرایط در جهت مهار این بحران اقدام موثر به عمل آورد ، این می شود مدیریت بحران ، حالا نقش ما و دیگران مهم بوده یا نقش مامور آتش نشانی مهم بوده است ؟ شما کلی گریه کردید ولی او حتی یک قطره اشک هم نریخته .

 

یا مثلا اگر با یک تیغ روی دست یا بدن کسی کشیده شود ممکن است ما غش کنیم ولی یک جراح به راحتی تیغ جراحی خود را بر میدارد و بیماری که تصادف شدید کرده و جراحت های شدید دارد را با خونسردی مورد عمل جراحی قرار میدهد و نه غش می کند نه قطره ای اشک می ریزد، این مدیریت بحران است.

 

پس وقتی ما تحت تاثیر احساساتمان قرار داریم و از روی احساسات رفتاری می کنیم اسمش همدردی نیست مثلا یک تصادفی شده و چند نفر جمع شدن اونجا و دارن می زنن تو سروکله خودشان اون مجروح هم داره جون میده داره می میره ،لذا مدیریت بحران با همدردی احساسی فرق می نه و شما در چنین شرایطی دارید خودتون رو داغون می کنین و هیچ کاری هم از دستتان بر نمی آید ، پس همدرد کسی است که می پره وسط و کاری می تونه انجام بده .

 

مثلا فرض کنید یک نفر عزیزی را از دست داده و ما می رویم که تسلی بدهیم یعنی چه ، یعنی اینکه او را از فاز منفی بیاریم بیرون و او را از سطح خودش بکشیم بیاریم سطح بالاتر ولی اگر ما هم برسیم آنجا و بزنیم تو سروکله خودمان و اشک و گریه و اینها ، نه تنها کاری نکردیم که مشکل هم ایجاد می کنیم و حالا یک نفر لازم است که بیاید و به ما برسد.

 

پس همدردی یعنی اینکه من آگاهم به اتفاقی که افتاده و حالا عملا چه کاری از من ساخته است ؟ حداقل این است که او را از حال بد و فاز منفی بیرون بکشیم ، پس باید حداقل خودمان در فاز مثبت باشیم و با تشعشع مثبت عمل کنیم و ما نهار هم می خوریم و شام هم می خوریم و می گیم انشاالله غم آخرتون باشه و خداحافظ، اون طرف هم مونده با همه مشکلات و زحمات اضافی و تازه اگر بعدش مردم نگن که مثلا غذای خوبی ندادند و دسته گل نگرفته بودند و مراسم اصلا در حد اون مرحوم نبود واین حرفها.

اینها مشکلات بینش است ، وقتی ما با بینش غلط وارد مسائل می شویم هم به خودمان لطمه می زنیم و هم به دیگران لطمه می زنیم ، اینها جزو مسائل بینش است ، مدیریت بحران و مدیریت انرژی های ذهنی هم در همین مقوله قرار می گیرد و نهایتا متوجه می شویم که ما ضربه بزرگ و مهلکی می خوریم از این فیلتر بینشی. لذا مرگ ثابت نیست و یک بینش درست می تواند عمر را طولانی تر کند و یک بینش غلط می تواند مرگ را جلو بیندازد. پس اینکه می گن یک چیزهایی را بخورید و از یک چیزهایی پرهیز کنید و عصبانی نشوید و ازاین موارد به این دلیل است که ضریب طول عمر دست ماست و بدین طریق عدالت الهی جاری می شود. اگر ما با کل در ارتباط قرار بگیریم هم روی سلامت و هم روی ضریب طول عمر و هم روی آگاهی ما تاثیر می گذارد و یکی از شرایط ارتباط با کل هم فاز بودن با زمان است الله مع الصابرین.

 

"بسم الله الرحمن الرحیم والعصر- ان الانسان لفی خسر- الا الذین امنوا و عملوالصالحات و تواصوا باحق و تواصوا بالصبر" (سوره والعصر) اینجا دوباره به صبر اشاره شده و همینطور به عملو الصالحات یعنی عمل صالح انجام دادن که در مورد عمل صالح وصالح بودن و مقام صالح توضیح میدهیم.

 

صالح به معنای نیکوکار نیست شاید یک نفر نیکوکار باشد ولی صالح نباشد ، صالح یعنی کسی که در صلح باشد ، صلح نسبت به چی؟

                                                                -  خدا

                                         صلح نسبت به      - هستی

                                                                -  خود

                                                                -  دیگران

 

شاید بگویید صلح نسبت به هستی یعنی چه و ما اصلا با هستی چیکار داریم ؟ ولی ما با هستی کار داریم و تمام بینش های ما رو هستی به ما میده و الان هستی داره یک راهی میره و ما داریم دست در جهت مقابل آن حرکت می کنیم و تمام بینش های ما از کتاب مبین است که همان کتاب آیات آشکار الهی است که در واقع همان هستی است داره داده می شه ، بنابراین صلح نسبت به هستی یعنی هم گام و هم فاز بودن با هستی. این روند صلح با خدا ، هستی ،خود و دیگران ،روند از آسان به مشکل است .

 

صلح با خدا از ساده ترین این مراحل است یعنی کمی بجنبین ، تضادها و مشکلات نسبت به خدا حل می شود و این مرحله خیلی سریع اتفاق می افتد و نسبت به هستی هم ، با مطالعه هستی و بینش ها و قوانین آن ، صلح با هستی هم اتفاق می افتد و نسبت به خود هم بعد از آن اتفاق می افتد اما مرحله صلح نسبت به دیگران واقعا مشکل است و خوان اصلی در عرفان ، صلح نسبت به دیگران است.

 

و خیلی ها فکر می کنن وقتی به صلح با خدا رسیدند همه چی تمومه دیگه ، ولی اگر بره و به خدا هم برسه اولین سوالی که ازش می کنن اینه که تو چرا تنها اومدی؟ تو فقط خودتو نجات دادی، خیلی خودخواهی و خیلی خودشیفته ای ، چرا فقط خودتو از جهنم زمین نجات دادی؟ پس حالا برو پایین و با بقیه بیا، فنا فی الله به عبارتی فنا فی الخلق است و می گن با خدا یا با من به صلح و تفاهم رسیدی ، باشه ولی حالا برو با خلق به تفاهم و به صلح برس و این مشکل اصلی است ، با خدا به صلح رسیدن ساده است فقط لازم است یک سری اطلاعات داشته باشی و قوانینی رو بدونی ولی صلح با دیگران مرحله اصلی است.

 

اگرما در عرفان حلقه اول ازفرادرمانی شروع کردیم برای اینکه به درون مردم بریم و موفق به دیگر شناسی و مردم شناسی بشویم وبه خلق نزدیک بشیم و متوجه می شویم که همه مردم دردمند هستند ، علی رغم ظاهر شان که خودشان را و ظاهرشان را حفظ می کنند هر کسی یک دردی دراه و به قول حضرت عیسی مسیح (ع) همه انسان ها قابل ترحمند ، همه انسانها دردمند هستند ، به ظاهر آنهانگاه نکن ، گول ظاهرشون رو نخورو شاید ظاهرا نشان میدهند که هیچ خدایی رو بنده نیستند ولی در واقع خیلی ناتوان هستند ، خیلی دردمند و خیلی بیچاره هستند یان باعث میشه از حالت قبلی مان بیرون بیاییم چون اول نمی توانستیم به کسی بادیده رحمانیت نگاه کنیم و هرچه زور میزدیم که ما هم انعکاس بدهیم رحمانیت را، نمی توانستیم چون رحمانیت عام الهی به همه می تابد و به ماهم می تابد و ما می خواهیم آن را انعکاس دهیم .

 

روشن بنگر که آفتاب است                     آن نور که خوانیش تو مهتاب

 

ما هم که به مهتاب می نگریم می دانیم که ماه به خودی خود نوری ندارد وا ین آفتاب است که به آن می تابد و مهتاب در واقع انعکاس نور آفتاب است مثلا می گن مثل ماه شب چهارده یا رویش مثل روی ماه است ولی ماه شب چهارده که خودش جلوه ای ندارد بلکه چون نور آفتاب را انعکاس داده جلوه ای پیدا کرده است و بعضی شب ها هم فقط به صورت قوس نازک و ناچیزی است وبعضی شب ها هم که اصلا جلوه ای ندارد چون نورآفتاب را اصلا انعکاس نداده است ، پس هر چه بیشتر نور آفتاب را انعکاس میدهد جلوه بهتری پیدا می کند.

 

پس ما هم همینطوریم ، هرچه ما رحمانیت الهی را بیشتر انعکاس دهیم ، جلوه ما بیشتر می شود و خدایی تر میشه ، ماه همون ماه است فرقی که نکرده ماهم همانیم که بودیم و همه اون انسان ناقص هستیم و درون مان همان است که بود ولی اگر جلوه ای پیدا شد ناشی ازچیه؟ ناشی ازانعکاس رحمانیت الهی است ،حالا می خواهیم این رحمانیت رو انعکاس بدیم ولی دلمون نمیاد یعنی میگی ، نه ولش کن حقش بود ، در حالی که اونجا به ما گفتند : گناهکاری حقت است ، بی گناهی حقت است ، می تابیم بر تو ،حالا وقتی نوبت به ما میرسه می گیم نه اینکه حقش نیست ولش کن ، بذار تو مشکلش باقی بمونه ، ولش کن یعنی این رحمانیت رو نمی تونیم انعکاس بدیم ، این تجارب ما را آماده می کنه که ما هم عین او چشم بپوشیم و ستارالعیوب باشیم ، گذشته از اینکه چه عیبی هست ، چه مشکلی هست ؟ ظالم است ؟ ظالم نیست ؟ چون اگر قرار بود راجع به ما هم اینطوری برخورد کنند، چیزی بر ما می تابید؟ خیرنمی تابید، چون انسانی که ظالم نباشه کجاست ؟ انسانی که گناهکارنباشه کجاست ؟ لذا بر خود ما هم نمی تابید ، بنابراین ، این تجارب به ما کمک می کند که ما هم رحمان بشیم و به سوی رحمانیت حرکت کنیم و بعد دید رحمانیت که پیدا کردیم می توانیم حرکت کنیم به طرف صلح با دیگران .

و حضرت عیسی مسیح (ع) را که می خواستند مصلوب کنند می گفت خدایا اینها را ببخش چون اینها نمی دانند که می خواهند چکار کنند واین رحمانیت است ، این دید رحمانی است.

 

حالا در عرفان صلح با خدا وهستی وخود ساده تر است ولی خوان اصلی صلح با دیگران است و صلح دیگران هم در گرو رسیدن به انعکاس رحمانیت و دید رحمانی پیدا کردن است یعنی بتونیم همانطور که از بالا به ما نگاه می کنند ما هم به دیگران نگاه کنیم و برای اینکه این دید رو پیدا کنیم باید بریم تو دل خلق و حل بشیم فنا بشیم و وقتی رفتیم می بینیم که همه چقدر گرفتار هستند و به همین دلیل در این عرفان آمدیم این مسئله رو، با دیگران بودن رو گذاشتیم اول حرکت خودمان.

 

س: دیگران هم جزئی از ما هستند دیگه ولی یک وقت جزئی از من مثلا دستم چنان عفونتی پیدا کرده که اگر آن را قطع نکنم و نبرم ، عفونت تمام وجودم را فرا می گیرد، در چنین شرایطی چکار باید بکنم ؟

ج: همین دستی که مثلا قانقاریا ، گرفته از دید یکی باید بریدش ولی از دید یکی دیگه قابل درمان است ونباید بریدش تاچه کسی نگاه بکنه و نظر بده ، از یک نگاهی باید قطع بشه ولی از یک منظر دیگه شاید اینطوری نباشه و ما از دید رحمانی حرکت می کنیم ولی شاید هم یک جایی واقعا دیگه پاسخی نباشه و مسئله این است که آیا ما می خواهیم به صلح با دیگران برسیم یا نه ؟ اگر می خواهیم چون می دانیم که در کل مسیر حلقه "انالله و انا الیه راجعون " کسی برنده است که به مقام صالح و به رحمانیت برسه واین صلح در هر مرحله به یک شکلی است و در این مرحله هم به همین شکلی است که توضیح دادم.

 

حالا بعضی فکر می کنن که صالح همون نیکوکاری است یا می گن فلانی آدم صالحی است ولی معمولا معنای صالح را نمی دانند، چون یک نفر ممکن است نیکوکار باشد ولی حتی با خودش هم در تضاد باشد و به صلح نرسیده باشد چه برسه به صلح با دیگران و یا یک نیکوکاری که می گفت : این درسته که من این همه کا خیر و نیکوکاری کردم و حالا بچه من دچار اعتیاد شده و خدا هم کاری نمی کنه ؟ و این باعث شده بود که آن فرد نیکوکار شدیدا با خدا به تضاد رسیده بود، همه هم او را به نیکو کاری می شناسند ولی او فکر می کرد که چون فرد نیکوکاری است حالا خدا باید جلوی اختیار فرزند او را بگیرد ، حالا ماجرای پسر نوح است که با بدان بنشست .

 

سگ اصحاب کهف چند روزی                    پی نیکان بگشت و آدم شد

پسر نوح با بدان بنشت                              خاندان نبوتش گم شد

 

پس ربطی نداره ، پسر شما از اختیار خودش استفاده کرده و کاری که شما کردید یک فضای دیگری است و همچین بایدی یا معامله ای نداریم که اگر کسی نیکوکاری کرد باید خدا در مقابل به خواسته او عمل کند، همچین معامله ای وجود ندارد چون اگرچنین بود که خیلی معامله خوبی بود و یک جور بیمه بود و همه وارد این معامله می شدند و ما ازاین طرف یک چیزی می دادیم و از اون طرف هم خدا یک چیزی میداد واین بده بستان شکل می گرفت.

 

س: ما چطور می توانیم با یک کسی که قاتل است و ظلم بسیار کرده مثل هیتلر به صلح برسیم؟

ج: یکسری اطلاعات هست که وقتی آنها را بدست می آوریم مثل بحث تن واحده مثل بحث مجادله و مباحث مختلف دیگر ، قضیه فرق می کند مثلا اگر شما با فرعون روبرو شوید یک ماجرایی است اگر شما با یزید روبرو شوید یک ماجرایی است مثلا یک جا شما شمشیر می زنید ، همین ، ولی یک جا شما شمشیر می زنید در حالی که در صلح باهمه هستید و در فاز مثبت هستید ولی یک جا در فاز منفی هستید و شمشیر می زنید اینها دو وضعیت متفاوت هستند مثلا آنجایی که حضرت امیرالمومنین از روی سینه دشمن بلند شد و چرخی زد و دشمن روی او تف انداخته بود ، این چه درسی داشت ؟ او این درس را داد که شمشیری که او می زند از روی خشم نیست بلکه در صلح و در فاز مثبت است مثلا ممکن است یک نفر با مشت بزنه تو دماغ یکی دیگه ولی در درون کاملا در صلح و آگاهی باشه یا مثلا در مسابقه های ورزش های رزمی یکی از موارد این است کمک کاری بکنند که حریف عصبانی شود وبه فاز منفی وخشم برود ولی اگر شما در درون در صلح و در فاز مثبت باشید آگاهی و هوشیاری وابتکار عمل دارید واینها همه ضریب پیروزی شما را بالا می برند در غیر اینصورت اگر تو فاز منفی بروید اشتباه می کنید و ضربه شما دقت ندارد این رمز است.

 

مثلا شما می خواهید کاری بکنید و یک نفر جلوی شما را می گیرد و مانع شما می شود و شما بدون اینکه در تضاد باشید و بدون اینکه در فاز منفی بروید با مشت دماغ او را خرد می کنید و در درون در صلح کامل هستید و از روی آگاهی این حرکت را انجام میدهید نه از روی خشم (و باعث می شوید او دراسرع وقت با دیوار به وحدت برسد.طنز) و شما در صلح با دیگران هستید و اگر کسی  جلوی شما را بگیرد گردنش را می زنید و می خواهید کسی جلوی شما را نگیرد وگرنه شما به کسی کاری ندارید و در صلح با دیگران هستید و این درسی که امیرالمومنین در آن واقعه دادند مهم است.

 

ما تضاد در درون نباید داشته باشیم چون تضاد یعنی سم ، تضاد باعث می شود بلافاصله مغز سم در بدن تولید و ترشح می کند وتضاد باید به سمت صفر برود ، حالا می خواهی دعوا کنی بکن ، هر کاری می خواهی بکنی بکن ولی بدون تضاد و در آرامش و صلح .

 

س: آیا این توضیح شما یک توجیه برای عمل نمی شود؟ چون حضرت علی گفته اند که شمشیر شان ، شمشیر رحمت بود و مثلا طالبان هم از همین توجیه داره استفاده می کنه و طالبان هم می گویند ما همه را می کشیم و این رحمت است؟

ج: بحث اگر بحث توجیه باشد دست همه باز است برای توجیه کردن ولی ما که نمی خواهیم سر خودمون را کلاه بذاریم ، ما داریم بک یک تعریف می رسیم آیا کسی که بخواهد هر عملی انجام بده و توجیه کنه نیازی به این تعریف ما داره ؟ خیر اون داره کارشو می کنه و توجیه هم می کنه ولی ماکه کاری به کار کسی نداریم ، ما داریم می گیم موضوع اینه ، وگرنه ممکن است در بین ما هم کسی بخواهد توجیه بکنه یا نکنه و دست کسی رو نبستند و به قول شما طالبان هم می کشه و می گه این شمشیر رحمانیت است و با توجیه کردن طالبان یا ممکنه خود من هم توجیه بکنم ولی اصل این قضیه که عوض نمیشه ، ما می خواهیم این مطلب رو بگیم بریم داخلش و ببینیم به چی می رسیم چون ما که نمی خواهیم سر خودمونو کلاه بذاریم و هر کسی می تونه روی این موضوعات فکر نه و بعد تکلیف خودش رو برای خودش روشن کنه چون ما که نمی خواهیم چیزی رو به رخ بکشیم ، چون گفتیم در عرفان چیزی به رخ کشیدنی باشه نداریم واین از مشخصه های داشته های عرفانی است واگر هم ما ادعایی کنیم در عملکرد مکانیزم تاثیری ندارد مثلا ما می گیم تضاد سم ایجاد می کنه و ما رو مسموم می کنه حالا شما ادعا کنید که تضاد ندارید یا دارید ، نهایتا در عملکرد این مکانیزم تاثیری ندارد ، حالا شما ادعا کنید که تضاد ندارید اون کنتور انرژی پتانسیل منفی رو چی کارش کنیم ؟

 

من هم مثلا شما سالها پیش فکر می کردم که صالح یعنی نیکوکار ولی بعد آگاهی هایی آمد و دریافت هایی صورت گرفت وما هم اونا رو به زبان خودمان شروع به گفتن کردیم و الا نه جایی دیدم نه تو کتابی خوندم نه جایی صحبتی راجع به این مسئله بوده یا شنیدم و ما در طی این دوره ها داریم آماده می شیم که هر کسی بتونه مستقل پرواز کنه و درارتباط قرار بگیره .

 

س: آیا فرد صالح می تونه تصمیم بگیره که بر فرض مثال طالبانی که داره این کار رو انجام میده باید از روی زمین برداشته بشه ؟

ج: همه انسانها با هم در تقابل هستند ، شما دارید راهتونو میرید یکی جلوتونو میگیره یا شما دارید میرید یکی یک چاقو میذاره زیر گلوتون میگه هرچی داری رد کن بیاد ، شما دارید میرید می بینید طالبان این کار رو می کنه بنابراین مسئله پاسخ گویی و مسئله حالات درونی ما دو مسئله از هم جداست مثلا من ممکن است حالت درونی ام این باشه که من با کسی تضاد ندارم ولی اگر کسی جلومو بگیره گردنشو می زنم ، حالت درونی ام هم عوض نمیشه ، گردنش رو هم که زدم میگم خدا رحمتش کنه ، خوب براش یک فاتحته هم می خونم ، حالت درونی ام هم تغییر نمی کند نه قبلش ونه بعدش ، ما می خواهیم این کیفیت را در درون داشته باشیم .

 

ما نسبت به انسان می خواهیم در صلح قرار بگیریم صورت مسئله این است و این معناش این نیست که اگر شما ببینید طالبان داره ظلم می کنه یا هر کس دیگه داره ظلم می کنه شما هیچی نگید و رد بشید وفکر کنید خوب من که در صلح هستم .

شما فرض کنید الان تو خیابون هستید و یک موتوری اومد کیف یک خانومو زد شما چیکار می کنید ؟ شما می پرید وسط و اون کار رو که باید بکنید می کنید و ضمنا شما در صلح هستید ولی کاری رو که می تونید انجام بدید ، انجام می دید ، اگر انجام ندید یک مسئولیتی گردنتون هست و شما نمی تونید بگید که ببخشید من الان در صلح هستم و کاری نمی تونم بکنم.

 

برای خود من پیش اومده ، مسئله ای که اصلا به من ارتباط نداشته ، من شاهد یک نزاع شدم ، یک راننده تاکسی پیاده شد و اومد راننده ماشین جلویی منو ازتو پنجره ماشین شروع کرد به زدن و این صحنه ، صحنه ناجوانمرانه ای بود و من هم بلافاصله کیفم و سوئیچ و ماشین و همه رو ول کردم و رسیدم به داد اون راننده جلویی و با راننده تاکسی درگیر شدم بدون اینکه فکر کنم کیف یا سوئیچ رو می بران و اگر شما آن لحظه می رسیدید می گفتید ای بابا اینکه خودش با ما راجع به صلح صحبت می کنه ولی الان وارد یک بزن بزن شده ، به هر حال اون فرد یک جوری از این مهلکه نجات پیدا کرد، در چنین شرایطی این مسئولیت می افته گردن من که من باید مداخله بکنم .پس این مسئله یک چیز غیر عملی نیست و تاریخ و بزرگان هم این درس را بجا گذاشتند ما شاید دقت نکرده باشیم مثلا شمشیر ذوالفقار در خدمت رحمانیت بوده ، اگرنبود اسمش نمی ماند یعنی هیچی ازش نمی موند ، خیلی ها در تاریخ شمشیر زدند ولی این بازو و این شمشیر درخدمت حق ودر خدمت رحمانیت است اما در درون صلح کامل است ولی اگر ناحق سر راهش سبز بشه اونجا دیگه

"ان ****   الدنیا عقیده و الجهاد"

 

س: اون مرحله ای که شما وارد درگیری شدید آیا حتما باید از ضربه استفاده بکنید ؟ شاید راه بهتری وجود داشته باشه !

ج: اولا در اون لحظه دیگه مهم نیست و از طرفی یک موقع طرف آدمیه که اصلا نمیشه باهاش صحبت کرد تا بهش بگی آقا چرا؟ بک یورش هم به سمت شما می برد و اهل حرف نیست و راهی برای مذاکره نمی گذاره ولی مواردی هم بوده که با حرف زدن خاتمه یافته .

 

س: باز اینجا مسئله "من" وجود دارد او هم در لحظه ای که درگیر شده "من" برش غالب بوده ،شما هم که وارد این ماجرا می شی با "من" خودت بالطبع درگیری رو دو برابر می کنی؟

ج: اگر صد برابر هم بشه یا هر اتفاقی بیفته باید اون مسئله مهار بشه و باید از اون حق دفاع بشه و یا از یک فرد دفاع بشه و ما نمی تونیم بگیم برای اینکه درگیری دو برابر نشه ، پس بزن و از طرفی آنقدر طرف وحشیانه عمل کرده که هیچ کس جرات مداخله نداره .

 

س: آیا رفتار حضرت عیسی مسیح که مانع داشته ولی هیچوقت شمشیر نزده غلط بوده ؟

ج: هر یک از انبیاء الگوی یک بعدی از وجود انسان بودند ، حضرت عیسی مسیح (ع) هم بعد کیفی ناب رو عرضه کرد ولی بعد از او این شمشیر پولس بود که مسیحیت را به چهار گوشه جهان برد درسی که حضرت عیسی مسیح (ع) داد این بعد عشق را نشان داد و یک بعد استثنایی بود در تاریخ.

 

س: منظور من اینه که رحمانیت با خشونت جور در نمیاد و نمی تونیم خشونت به خرج دهیم و بگوییم این ر حمانیت است ؟

ج: در واقع مسیحیت هم جهان گشایی کرد مثلا جنگهای صلیبی و منظور ما این است که اگر ظالمی جلوی شما را گرفت شما نمی توانید و نباید بگویید : من در رحمانیت هستم پس هر بلایی که می خواهی سر من بیار.

 

س: خوب مگه نباید با عشق با او طرف بشیم ؟

ج: اگر اون عشق سرش نشه باید چیکار کنیم ؟ چون هر چیزی که می گیم باید جنبه عملی هم داشته باشه مثلا ما یک روز شما رو می بریم در دادسرا یا در کلانتری و آدم هایی که میان اونجا و باهم دست به یقه هستند رو می سپاریم به شما اگر شما توانستید در هر روز فقط یک مورد از این موارد رو دوستانه حل کنید من به گفته شما ایمان میارم و میدونیم که در بسیاری از موارد مسئله دوستانه حل نمی شود اگر اینطور بود واقعه کربلا اتفاق نمی افتاد اگر اینطور بود بزرگان دست به شمشیر نمی بردند و این بحث را باز کردیم به خاطر سوال اون دوستی که گفت با هیتلر چیکار کنیم ، خود شما با هیتلر چیکار می کنید ؟ اینکه با عشق با او طرف بشویم جواب نمیده و به نتیجه نمی رسه، شما می خواهید با هیتلرها با صدام ها با جورج بوش ها چیکار کنید ؟ اون داره میاد هیچ حرفی هم حالیش نمیشه پس باید جلوش وایسید ، چون شما نمی تونید بگید ببخشید ما کارمون عرفانیه ! چون اون این چیزها رو نمی فهمه و اصلا سیاست ای حرف ها رو نمی فهمه و شما راهی برای مذاکره و مناظره ندارید و اصلا فرصتی برای مذاکره یا مناظره به شما داده نمی شود واگر مظلوم جواب ظالم رو ندهد شریک جرم است ، اگر مظلوم جواب ظالم را ندهد شریک جرم ظالم است .

 

س: اصل مصالحه و اصل بازدارندگی هر دو حائز اهمیت هستند در کلیه مناسبات و مناقشات و معمولا سعی براین است که به سوی مصالحه برویم و تا یک مشتی بلند شد با مشت پاسخ ندهیم بلکه سعی بر این است که بسوی مصالحه برویم حتی شاید مشتی هم خورده باشیم ولی آنجایی که راهی برای مصالحه نباشد ناچاریم از اصل بازدارندگی با تمام قدرت و توان خود استفاده کنیم .

ج: بله درست است از شما متشکریم .

 

خوب برگردیم سر مسئله قبلی یعنی صلح با خدا ، آیا ما در تضاد با خدا هستیم یانه ؟ ما نسبت به عدالت ونسبت به حکمت و بطور کلی با خدا در یک تضاد و تناقضاتی هستیم ، نسبت به عبادت هم همینطور اگر منظور از عبادت را ندانیم در تضاد قرار می گیریم مثلا کسی که میگه من دائم در عبادت هستم ولی نمی دونم چرا بچه من که اینهمه عبادت می کنم رفته معتاد شده و ما گفتیم که اینها به هم ربطی نداره و فرد اگر عبادت می کنه نمی تونه انتظار داشته باشه که در مقابل اینهمه عبادت خداوند بیاد و اختیار فرزندش رو نقض کنه و همینجا فرد با خدا به تضاد می افته گفتیم که :

عبادت یعنی بجا آوردن رسالت بندگی وعبادت فقط برای خودمون بود و برای ارتقاء سطح کیفی خودمون وگرنه خدا از عبادات ما بی نیاز است ولی ممکن است کسانی که شروع به انجام کارهای عبادی می کنند دچار یک نوع توقع بشوند یعنی فکر می کنند چون دارند اعمال عبادی انجام میدهند حق دارند نسبت به خدا متوقع باشند و فکر می کنند حالا هر کاری دارند باید خدا فورا انجام بده و چون چنین چیزی تحقق پیدا نمی کنه افراد دچار سرخوردگی و تضاد می شوند به همین دلیل ممکن است در افرادی که وارد اعمال عبادی می شوند پس از مدتی سرخوردگی و افسردگی در آنها دیده شود واین بعلت وجود توقع است واین مورد آمار بسیار بالایی دارد. 

 

و مطلب بعد بحث عدالت الهی ، شاید دربین هفت میلیارد نفر عده بسیار کمی باشند که عملا عدالت الهی را قبول داشته باشند و هر کسی فکر می کنه به نوعی مورد بی عدالتی قرار گرفته و ساده ترین حالت آن این است که فرد می گوید خدایا چرا فلانی زندگیش اون طوریه ، فلانی زندگی آنچنانی داره و من زندگیم این اینطوریه ؟ و تمام مدت قیاس هایی صورت می گیره که ما نسبت به عالت الهی در تضاد قرار داریم در حالیکه متوجه خواهیم شد که عدالت الهی یکی از ظریف ترین و دقیق ترین بخش های حاکم بر هستی است ، بی نهایت ظریف و بی نهایت دقیق و قانونمند است و بر طبق قانون در هستی جاری است وحتی نزدیک شدن به این مفهوم مقدار زیادی از تضاد ما را با خدا حل می کند چون الان فکر می کنیم که دیمی و دل بخواهی است وخدا هر جوری دلش بخواد عمل می که در صورتیکه اراده خداوند از طریق هوشمندی و هوشمندی از طریق قوانین بر هستی اعمال شده است و هیچ چیزی در هستی دیمی و دل بخواهی نیست و عدالت هم از آن قوانین دقیق است و بعد متوجه می شویم که هیچ ظلمی یا اجهافی یا بی عدالتی رخ نداده است.

 

در مورد حکمت هم همینطور است و وقتی اطلاعاتی در این زمینه بدست آوردیم متوجه می شویم که حکمت هم قانونمند است وخلاصه کلام اینکه با بدست آوردن اطلاعات صحیح و آگاهی ، مشکل تضاد با خدا حل می شود ولی الان انسان با این مسئله دست به گریبان است آن هم به دلیل ضعف اطلاعاتی و ضعف آگاهی است نه به این دلیل که فکر کنیم این هوشمندی با این عظمت نتوانسته یا ندانسته که چگونه باید این حکمت و عدالت را جاری کند ولی الان در عوام می بینیم که ی کبچه ده ساله می تونه به سادگی خدا وهوشمندی رو محکوم کنه ، کافی است که بپرسه خدایا چرا این بچه سرطان گرفته یا اینکه خدا چرا فلانی زندگیش اینطوری یا اونطوریه؟ و فکر می کنه که به این راحتی عالم بالا رو محکوم می کنه در حالیکه اینطوری نیست بلکه این ما هستیم که اطلاعاتمان ناقص است .

خوب چون وقت به پایان رسیده بقیه بحث مقام صالح را در جلسه بعد ادامه میدیم .

بحث کنترل ذهن فقط مال تو کلاس نیست ، ما در کلاس فقط طی چند تا ارتباط چند دقیقه ای توانستیم استارت ها را بزنیم و از این در که خارج می شین زمان عملی پیاده کردن کنترل ذهن است و اونو به خدمت بگیرید.

در زندگی روزمره از موارد مجاز استفاده می کنید هرجا دیدید نیاز ندارید که فعال باشه خاموش ، روزی یکی دو بار خاموشی کامل را تست کنید ببینید وضعیتتون در چه حدی است ، ارتباط ها دست خودتون است .

 

 

 


 
 
Facebook 'Like' Button
 
به سایت عرفان خوش آمدید
 
امیدوارم به عنوان عضو کوچک این راه بزرگ خدمتی هر چند ناچیز به انجام برسانم

یاوران پاک یاریم نمائید
 

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس


 
 
Today, there have been 5 visitors (27 hits) on this page!
This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free