دوره 5-جلسه1



دوره 5 جلسه اول 1/9/85          ساعت اول

ای که در کعبه کنی رو به خدا از ره دوست        
        روی بر کعبه دل کن به خدا او اینجاست

به کجا می روی ای گمشده را مراد                   
        آن خدایی که تو جوییش زهر سو اینجاست

باش هوشیار و مباش غافل از این دل که تو را      
              رهبر نیک و بد و دوزخ و مینا اینجاست

هر چه بر ما رسد از ماست ، چه زیبا و چه زشت         
                نیک و بد را ولد و والد و زائو اینجاست

 

مباحث تئوری : مقدمه عرفان و خودشناسی

                                                           - خاطرات

مباحث عملی :   1- کنترل دشارژ درونی       - توقعات

- اهداف و آرمان ها

- مرور خا طرات در رابطه با کنترل دشارژ

                       2- تیک های شخصیتی :

                                      - تعریف های تیک های شخصیتی

                                      - تعریف قربانی

                       3- همزاد معنوی

 ب رضایت در ظلم وحق الناس و توان بخشش

       وظایف "من معنوی"   - حضور در هر جایی به منزله پیشبرد اهداف معنوی

                                     - کمک به فهم معنویت و فهم آگاهی و ترجمه آن ( استادحق)

                                     - شفاعت

                       4- ارتباط وحدت

                        5-  ارتباط بارش ( شرح صدری )

                       6- حلقه روح جمعی

با سلام خدمت دوستان عزیز ، دراین دوره مباحثی را که پیگیری خواهیم کرد با کنترل دشارژ داخلی شروع می کنیم و در این دوره 6 مورد را خواهیم داشت که در هر هفته یا هر جلسه یک مورد یا یک حلقه را دنبال خواهیم کرد .

در مورد مسئله دشارژ داخلی اجمالا خدمتتون توضیح بدم .

مواردی هست که عاملی درونی باعث دشارژ ما خواهد شد مانند خاطرات ما ، خاطرات ما یکی از عواملی است که باعث دشارژ ما خواهند شد ، اتفاقاتی که افتاده واین اتفاق در هر موردی ، در هر زمانی اگر باعث دشارژ ما شده ، هر بار که یاد آوری بشه ، دوباره همون عامل دشارژ و همون میزان دشارژ را برای ما ایجاد میکنه ، یعنی یک صحنه ای یکبار اتفاق افتاده ما دشارژ شدیم ولی تا حالا همون صحنه هزاران بار باعث دشارژ ما شده ، بعضی از حوادث در همون زمان دشارژ کننده نبوده ولی الان با دید فعلی مون که بهش نگاه می کنیم ، می بینیم که در قبال اون باید دشارژ بشیم و دشارژ می شویم ، توقعات ما و انتظارات ما و ایده ال های ما ، همینطور مواردی هستند درونی که این عوامل باعث دشارژ ما خواهند شد بدون اینکه کسی کاری با ما داشته باشه ، یعنی ما را رها کنند در یک چهار دیواری که دست هیچ کسی به ما نرسد ، هیچ عاملی هم خبر نداشته باشیم که بگیم باعث دشارژ ما شد ، خودمان را با خودمون تنها بذارن ما عامل دشارژ را در درون خودمون داریم پس فقط عوامل خارجی نیست بلکه تجزیه و تحلیل های ما ، چهار چوب بینش و خیلی از مسائل دیگه باعث می شن که ما از مسائل درونی خودمون بتونیم دشارژ را داشته باشیم ، خوب پس با یک مقوله دیگری برخورد می کنیم که با عامل خارجی تفاوت فاحشی داره و دوباره ما در معرض مسائلی قرار می گیریم که می تونه ما را از حرکت به سمت کمال باز بدارد و عامل ترمز بشه ، عاملی بشه متوقف کننده یا کند کننده .

عوامل دشارژ خارج و درون در مورد همه انسانها وجود داره ، با یک  شدت و ضعفی از ابتدا وجود داشته و از رسالت های انسان احاط پیدا کردن و تسلط بر اون هست بدون اینکه به صورت مستقیمی اشاره شده باشه همانطور که در ترم 2 صحبت کردیم نگفتن اگر بتونی کنترلش کنی

می بریمت بهشت اگر نتونی می بریمت جهنم ، ولی مختصری درانسان شناسی هم حرکت بکنیم متوجه می شویم جزء رسالت های ما هست و این تسلط باعث ذخیره شدن انرژی ذهنی ما میشه و خلاصه بزرگترین نقطه ضعف ما پوشش پیدا کرده ، اگر بتونیم این تسلط را پیدا بکنیم و خلاصه کلام در تعریف عبادت به این نتیجه رسیدیم که عبد بودن یعنی بجا آوردن رسالت بندگی ، حالا از این زاویه ها که نگاه بکنیم می بینیم که اینها جزء رسالت های ماست یعنی اگر به ما بگن روی زمین دارید چکار می کنید ؟ می بینیم که داریم می ریم و میایم  که نقطه ضعف های خودمان را شناسایی کنیم و بتونیم این نقطه ضعف ها را پوشش بدیم و در کنترل خودمان قرار بدیم و حالا در کنترل قرار دادیم ارتباط جزء و کل راحت تر برقرار میشه ، اگر خاطرتون باشه لزوم ارتباط جزء با کل یک اشاراتی داشتیم و به این موضوع رسیدیم که :

بکش ای عشق کلی جزء خود را                      که اینجا در کشاکش ها زبونم

و نیاز داریم که اون کل ما را به سمت خودش بکشه و بالاخره نیاز داریم اون کل با جزء ارتباط پیدا کنه

چه داند جزء راه کل خود را                 مگر هم کل فرستد رهنمونم

یعنی این نیاز را داریم که با این کل ارتباط برقرار بکنیم اما حالا که می خواهیم ارتباط برقرار کنیم و متوجه شدیم که ایجاد این ارتباط "عبادت" است ، دیگه الان جا افتاده وقتی میگیم عبادت یعنی بجا آوردن رسالت های ما عبادت است . وقتی میگیم عبادت دیگه میدونیم وقتی پرسیدن شما روی زمین چکار می کنید ؟ بگیم که ما داریم عبادت می کنیم ، میگن عبادت چیه ؟ میگیم داریم رسالت های خودمون را پیدا می کنیم ، عبد بودن را پیدا می کنیم ، رسالت بندگی را پیدا می کنیم که چی بشه ؟ که بتونیم دوباره با کلیت خودمون در ارتباط قرار بگیریم ، ازاصل خویش جدا افتادیم و حالا بایستی با اون اصل در ارتباط قرار بگیریم وقتی می خواهیم این کار را بکنیم موانع ظاهر میشه ، موانعی که به پای ما بسته شده طبق اون قانونی که صحبت کردیم ، کمال ضد کمال ، بنابراین متوجه می شیم که بایستی بر اون موانع فائق بیایم و غلبه پیدا کنیم ، وقتی می خواهیم غلبه پیدا کنیم می بینیم که نه این کار ما نیست ، یعنی یک پارادوکس میشه ، یک معما میشه از اون ور می بینیم که باید و از اون ور می بینیم که در توان ما نیست و دوباره خود کل آماده است که دست ما را بگیره یعنی ما لازم بود یک موضوع را بدونیم و این بود که یا د بگیریم و بگیم که ما باید دستمون را بلند کنیم و بگیم که دست ما را بگیرین . اما در همه دعاها در همه دنیا همه میگن خدایا دست ما را بگیر ، اتفاقی هم ظاهرا نمی ا فته ، اما شیفت از ظاهر به باطن است ، این کلامی نیست منظور و مفهوم کلام نیست موضوع فراتر از زبان است ، خلاصه می رسیم به حلقه های رحمانیت ، وقتی میگه مگر هم کل فرستد رهنمونم ، که اینجا در کشاکش ها زبونم  ، این مگر که آمده میگه آره ما در واقع اینها را تجربه کردیم ، چاره ای نیست الا اینکه او بیاد یک کاری بکنه و یک اتفاقی بیفته حالا پس یک امکانی را پیش بینی میکنه که دراین امکان به تنها راه حل و چاره ای که رسیده همینه و اعتراف میکنه که در کشاکش ها زبون است و تمام تلاش ها را بکار برده همه علمش را بکار برده و سعیش را کرده و آخر میگه مگر هم کل فرستد رهنمونم ، حالا کل هم از ابتدا تسهیلاتش را گذاشته ، گفته کی می خواهد بیاد به سمت کمال ؟ من حاضرم دستشو بگیرم . به عبارت دیگری و بطور غیر مستقیم به نظر میاد کسی راه پیدا نمی کنه مگر مورد اون دستگیری قرار بگیره ، و به سعی خود این مسئله ایجاد نمیشه و مطلبی است که هرچه زودتر متوجه بشیم بهتره ، این مثال را هم زدیم که یک بچه اسباب بازیش که خراب میشه مجبور میشه یک پیچی را باز کنه و با پیچ گوشتی میفته جونش هر چی میگی بچه جون این کار تو نیست میگه نه ور میره ، ور میره و آخرش براش ثابت میشه که این کار اون نیست و میگه بیا بابا اینو بازش کن ، اون وقت شما در ثانیه ای پیچ را باز میکنید و کارش را انجام می دید ، انسان در یک همچین پروسه ای است و ابتدا مثل یک بچه است که فکر میکنه خودش می تونه حالا یکی زودتر متوجه میشه که مسئله از چه قرار است ، یکی ممکنه سرمایه این بخش زندگیش را هم هدر بده و به این موضوع نرسه یا فکر کنه رسیده که از همه بدتر است یعنی فکر کنه رسیده ولی هیچی تو دستش نباشه این دیگه خیلی اسف انگیز و تاسف بار است ، یکی از بزرگترین نقطه ضعف ها بحث دشارژ داخلی بود که و دشارژ بیرونی را مورد شناسایی قرار دادیم وتمام این مواردی را که در خودشناسی بهش رسیدیم به عنوان عوامل بازدارنده بودند و لازم بود که ما مورد کمک قرار بگیریم تا بتونیم حرکت لازم را انجام بدیم و در این رابطه کنترل دشارژ به دو قسمت بیرونی و درونی تقسیم شده بود به دلیل اینکه از شدت حمله اش کاسته بشه ، به دلیل اون قانونی که باهم برخورد کردیم یعنی وقتی ما می خواهیم به سمت شبکه مثبت نزدیک بشیم شبکه منفی یک چنگ و دندانی به ما نشان میده ، یعنی میاد به شکل های مختلف در ما کارهایی  انجام میده ، منظور ما این حملات ، حملات بیرونی نیست ما برای حملات بیرونی دلیل نداریم مثال زدیم گفتیم اگر ماشین ما تصادف کرد یا پنچر شد نمی تونیم اینو به حساب حمله شبکه منفی بذاریم به دلیل اینکه  همین الان در سطح شهر تهران چندین تصادف انجام شده بدون اینکه اون افراد اصلا بدونن عرفان چیه شبکه مثبت و منفی چیه ، پس این یک چیز روتین هست ولی مسائلی که در مورد خودمون انجام میشه غیر عادی است پس اینها را میدونیم فقط دارم یادآوری می کنم لذا هر اتفاقی که تو زندگی ما میفته ، اتفاقات زندگی روزمره نمی تونه به عنوان حمله تلقی بشه بلکه جزء روزمرگی  و برای همه هم اتفاق میفته ، اما مسائلی که روی خودمون انجام میشه اونها را می تونیم حمله بگیم چون می بینیم غیر عادی است چیزها و پدیده های غیر عادی است که روی ما رخ میده ، اونها را می تونیم اظهار نظر بکنیم ولی حوادث بیرونی را حقیقتا دلایلی براش نداریم ، حالا ما سعی داریم که اینطوری عمل می کنیم که ارتباطات و حلقه ها را با یک فاصله زمانی باشه مثلا در این دوره که 6 تا حلقه را مورد استفاده قرار میدیم هر هفته یک موضوعش را میایم از نزدیک تجربه می  کنیم و کار انجام میدیم در مورد کنترل دشارژ هم ، حملاتی بیرون که نیاز بود  دیوار تدافعی ازبیرون این مسئله را برای ما کنترل کنه در دوره 4 بررسی کردیم و درونیش را در این دوره که در واقع حملاتش را هم تقسیم کرده باشیم وما بهتر بتونیم با قضیه برخورد بکنیم و ردش کنیم .

 

مقدمتا دراین رابطه ما یک شاهد را تعریف بکنیم ، شاهد که از دوره یک باهاش سروکار داشتیم ، نظاره گر و در هر دوره ای به یک جوری باهاش روبرو شدیم مثلا یکی از این شاهدها را تعریف بکنیم ، همینطورکه ما الان نگاه می کنیم آیا شاهد هستیم ؟ حالا ممکنه بگیم که بله ، خیر ، اما یکی از این تعریف های شاهد ها این است که بتونه هم بود و هم نبود ما را ببینه ، همین که ما مجاز هستیم و هم اینکه هستیم جفتش در آن واحد براش جا افتاده باشه ، یعنی اطمینانش به بودن ما 50% باشه نه 100% ، در اینجا شاهد به معنای نظاره گر ، شاهد بیرون نگاه می کنه ما هم هستیم و هم نیستیم ، شاهد بیرون واقعیت و حقیقت را می تونست با هم تلفیق کنه ، دوره قبلی این صحبت را باهم داشتیم ، اصلا نمیشه شاهد واقعیت را ببینه و حقیقت را نبینه یا حقیقت را ببینه واقعیت را نبینه ، گفتیم از این مسئله بهشت نقد حاصل میشد که ما بتونیم واقعیت و حقیقت را ببینیم ، شاهد درون هم قادر میشه به دنیای درون همینطوری نگاه کنه که به دنیای بیرون نگاه میکنه  ، شاهد درون داره به دنیای درون نگاه میکنه دوباره همین دیدگاه را داره ، دنیان درون و بیرون فرقی نداره ، وقتی به درونش نگاه میکنه می بینه که اون هم یک دنیاست ، آرزوها ، آمال ، خاطرات و یک دنیاست ، دنیایی در همین جهان هستی ، جهان هستی همینی که ما می شناسیم خیلی گسترده است یکی از این گستردگی هاش که تو دوره 7 هم مورد بررسیش قرار می دیم ، دنیای درون ما هر کدومش یک جهانی است ، شما الان می تونید با آرزوهاتون در درونتون دنیاها داشته باشین ، و این آرزوها در درون شما مگر جزء این جهان هستی نیست ؟ هست ، جهان هستی خودش بی نهایت دنیا داره ، دوباره یکی از این دنیاها همونی است که شما دارید ایجادش می کنید و می آفرینیدش و درون شماست و اون هم جزء جهان هستی است وبرای خودش یک ماجرا و قضایایی داره ، حالا ما به همون دنیای درون هم به عنوان یک شاهد نگاه بکنیم خودش یک بهشت نقد دیگری است یا مکمل همون بهشت نقد است مثلا ما میایم به خاطراتمون نگاه می کنیم ، آیا به صورت یک شاهد به خاطراتمون نگاه می کنیم ؟ هر طور نگاه بکنیم مثل یک شاهد به ندرت میشه که نگاه بکنیم شاهد تماشاچی بود دیگه ، یعنی کی به خطراتش به عنوان یک تماشاچی نگاه می کنه؟ هیچکس به خاطراتش به عنوان شاهد نگاه نمی کنه و حتما یک سمت و سویی را می گیره و می خواد براساس چهارچوبی که هست و از درون نگاه می کنه می خواد خاطراتش را به یک سمتی متمایلش کنه و نتیجه گیری را بکنه که دلش می خواد ، لذا شاید به ندرت ما به خاطراتمان به صورت شاهد نگاه می کنیم یعنی بی طرف ، ما نگاه می کنیم که بر اساس منافع خودمون ، مصالح خودمون ، نظرات و ایده ال های خودمون اون خاطرات را تجزیه تحلیل بکنیم و تفسیرش بکنیم پس ما به صورت یک شاهد به خاطراتمون نگاه نمی کنیم ، به اطلاعاتمون نگاه نمی کنیم  و در واقع بی طرف نیستیم ، وقتی بی طرف نیستیم نسبت به صحنه به صحنه خاطرات واکنش های احساسی مختلفی داریم لذا صحنه به صحنه اش ما باید بخندیم ، گریه کنیم شوک و تنش بهمون وارد بشه و به همین صورت یک اتفاقی که یک بار افتاده هزاران باراون شارژ احساسی را روی ما اعمال بکنه ، اون تنش و خوب و بدش را روی ما اعمال بکنه ، اما خاطرات به خودی خود مگه زنده است ؟ خاطرات زنده نیست ولی وقتی ما این جوری نگاه می کنیم زنده است ، رزونانس یعنی تشدید، یک صحنه ای 20 سال پیش ما را افسرده کرده الان اون یک صحنه مرتب داره یک شارژ منفی را روی ما اعمال می کنه هر روزپالس میزنه  ، خوب مگه ما چقدر دوام میاریم ، یک حادثه که بیرون ، هر روز هم که یک حادثه در انتظارمون است ،هر حادثه هم که اتفاق افتاده خودش هم بخواد هزار بار رزونانس و تشدید پیدا بکنه و آخرش از پا میفتیم  و بعد در مدیریت انرژی ذهنی هم برامون چیزی باقی نمی مونه و دیگه رسمون هم کشیده میشه و برای تنها چیزی که انرژی ذهنی باقی نمی مونه ماجرای کمال است لذا انسان اصلا این بخش را ولش کرده چون دیگه به اینجا که میرسه رسش کشیده شده ، دیگه چیزی باقی نمونده که بخواد راجع به کمال تحقیق و بررسی بکنه ، تفکر و تعقل بخواد بکنه ، چیزی ازش باقی نمونده پس یک ما جرایی که جمع بندی می کنیم و به نتیجه می رسیم و اشکال کارمون را پیدا می کنیم این است که ما درون هم شاهد و بی طرف نیستیم ، اگر شاهد بودیم مثل یک تماشاچی که داره یک فیلمی را نگاه می کنه ، این فیلم نمایش داده میشه بعد وقتی سینما بریم یا یک فیلمی را داریم با یک جمعی می بینیم واکنش های مختلفی هست بعضی ها با اون فیلم زندگی خواهند کرد میرن تو فیلم میشن جزء فیلم ، فیلم زنده میشه ،هنرپیشه مشت میزنه این هم مشت میزنه ، اون گریه میکنه این هم گریه می کنه ، اون می خنده این هم می خنده ، تو سینما یکدفعه می بینید یک نفر 2 متر پرت شد هوا ، زد تو سینه بغلی ، این در واقع هم فاز شدن با یک بخش مرده است ، یک فیلم مرده است زنده نیست ، فقط داره یک ما جرایی را به تصویر می کشه ولی زنده نیست یعنی زندگی پیش یک فیلم این حقیقت است اون مجاز ، لذا یکی اینطوری است یکی هم داره فیلم را نگاه می کنه و به عنوان یک مجاز داره به اون نگاه می کنه بنابراین احساس خودش مستقل از احساس اونی است که توی فیلم است اگر اونجا چیزی هست اون بغض نمی کنه همین غم های خودمان بسه دیگه و اون فیلم یک پیام برای ما داره و هدفش این بوده که یک پیام را به ما برسونه نه اینکه ما هم گلومون بغض کنه ، این بخشی که در جهان سوم در کشورهای شرقی این حالت بسیار شدید است که یکدفعه با این مجاز هم فاز میشه فکر می کنه که کارگردان و سازنده فیلم و سناریست هدفشون این بوده که ما اینجامون بغض کنه ، نه فیلم قرار بوده به ما پیام بده حالا همه فیلم ها هم پیام ندارن بعضی ها سرگرمی است ولی اصل ماجرا از بین میره و ما برخورد احساسی و ذهنی با این ماجرا پیدا می کنیم و متعاقب اون تنش هایی به ما وارد میشه ، همین موضوع را ما وقتی به فیلم خاطراتمان نگاه می کنیم دوباره داریم یعنی یک مرده را ما زنده می کنیم منتها زنده شدن یک مرده اینجا دیگه به نفع ما نیست ، از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن ، برای ا ینکه دیگه اینجا دیگه الان به علت  خاصیتی که وجود دارد در مسئله واقعیت که قبلا بهش اشاره کردیم ، شادی ها می پره مثل اتر و بنزین که می پره شادی ها هم می پره اما غم ها  رسوب می کنه ، شاید بشه گفت که انسان بگو زندگی چی بود ، اول غم یادش میاد ، اول سختی ها یادش میاد نمی دونم شاید بشه اینو به عنوان یک اصل مسلم دانست ، غم ها و ضربه هایی که بهمون وارد شده اینها جلوی چشممون است یعنی اگر این جور نبود خیلی خوب بود ولی متاسفانه این طوری است ، متاسفانه شما به هرکس بگید بگو زندگی چی بود مخصوصا به سالمندان تست کنید ، بطور کلی به نظر میاد که شاید نیاز به تحقیق وتفحص بیشتری باشه ، ما اینطوری پی بردیم که شکست ها و غم ها و بخش منفی بیشتر جلوی چشم ماست اگرغیر از این بود انسان همیشه احساس خوشبختی می کرد چون شادی هاش جلوی چشمش بود ، گذشته انسان ها همه لحظاتشون که تلخ نبوده ، لحظات خوب هم داشتن ولی می بینیم که یادشون نمی مونه و اصولا ما بیشتر زانوی غم بغل گرفتیم ، خود همین دلیل این موضوع است وقتی ما میریم خاطرات را زنده می کنیم ، نقش قبر می کنیم ، مرده ها را می کشیم بیرون ، وقتی خاطرات مرده را در میاریم بیرون اون سیستم سانسور که خودمون هم در ابراز تعریف زندگی که بیشتر غم  می بینیم اینها بیشتر رو است و ما شاهد نیستیم و منصفانه نمی تونیم مسائل را ببینیم  ، شادی را ببینیم وغم را هم ببینیم و اینها را کنار هم بذاریم   لذا نتیجه نهایی اون به نفع ما تمام نخواهد شد و دوباره مسئله و مشکل خواهیم داشت و منفی میاد روی منفی و یک مسئله ای داریم که در این رابطه به این صورت اگر بخواهیم تعریفش کنیم یک حادثه اولیه یک سطحی را برای خودش اختصاص میده ولی یک اتفاقی که میفته و اتفاق عجیبی است ، اینه که میاد در خاطرات ما دوباره به همون شدت یک لایه را روی خودش میاره دوباره و یک اتفاق یک بار افتاده یک سطحی را به خودش اختصاص داده ، یک رسوبی در ذهن ما ایجاد کرده اما مرتب این داره روی خودش لایه سازی می کنه ،این لایه سازی که داره می کنه رسوبی را تشکیل میده که شما در مقاطع کوهها می تونید ببینید ، اینها زیر آب بودند ولایه لایه روش جمع شده و مقطع مقطع پرس شده زیر فشار آب و بعدا که بر اثر زلزله و آتشفشان اومده بیرون می بینیم که این لایه ها خودش داره نشون میده و این رسوب را ما داریم می بینیم ، هر بار اومده ، میکرون میکرون این رسوب جمع شده و الان یک ضخامت قابل توجهی را در لایه کوه داره به ما نشون میده ، بنابراین ما در بررسی درون به یک پدیده های عجیب غریبی بر می خوریم که این پدیده ها تثبیت شده و ما الان کاریش نمی تونیم بکنیم ، لذا می بینید با هر سالمندی صحبت کنید میگه مادر نگو ، یعنی داریم به این رسوب برخورد می کنیم دیگه در زیر این رسوب ها اون شادی ها مدفون است به این علت که دیگه گزارش شادی ها دریافت نمی کنیم و چهره ها ، چهره ها غم گرفته است نه اینکه توش شادی نبوده ولی براساس این مکانیزم اگر شادی هم بوده دیگه اون شادی مدفون است ، چون شادی ها فرار است معادل این قضیه را به این صورت نخواهیم داشت ، معادل شادی ها را نداریم و با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشه ، عکس این موضوع ولی با غم گفتن متاسفانه هر تشعشعش و هم رسوبش ایجاد میشه ولی شما می بینید با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشه ، مسئله بسیار عجیبی است.

                   در بررسی مسئله واقعیت و حقیقت دنیای وارونه ، مسائل حاکم بر دنیای وارونه ، به نظر میاد که این قضیه به صورت طبیعی در همه انسان ها انجام میشه یعنی می بینیم ماجرا در مورد همه همین طوری است ، لذا ذهن ما اون چیزهایی که براش سخت است نگه ش میداره و مورد بررسی قرارش میده و اون چیزی که براش خوب بوده ، موفقیت بود ، خوش شانسی بوده مثلا یک آزمایش بکنیم از 7 میلیارد انسان بپرسیم شما خوش شانسی را بد شانسی ؟ اکثریت میگن ما بد شانسیم .

تمام صحبت هایی که می کنیم انسان شمول است برای تمام دنیا گفتم مثلا شرقی ها که گفتم با فیلم مرده اشاره کردم ولی این موضوع ، آیا اصلا خوش شانسی ، بدشانسی داریم ؟ اما اگر یک آمار بگیریم از 7 میلیارد نفر اکثریت میگن ما بد شانسیم ، چون ذهن ما بر اساس منافع ما طراحی شده اون چیزهایی که خوش بیاری است اصلا اشاره بهش نمی کنیم که من امروز خوش بیاری آوردم ولی کافی است یک جایی یک گیری پیدا بشه فورا ذهن ما روش قفل میکنه که این چرا اینجوری شد و آخر هم نتیجه می گیره که من بدشانسی آوردم ، شکست ها و پیروزی ها ، پیروزی ها را میگیم خوب بایست می شد دیگه ، طبیعی بود که پیروزی بیاد اما وقتی شکست میاد این غیر طبیعی است ، خوش بیاری طبیعی است ، یعنی الان یک چیزی می خواهیم بخریم میریم تو مغازه می خریم میایم ، ذهن ما میگه خوب این طبیعی است اما اگر چیزی را که می خواهیم مغازه ها نداشته باشن یا هر جا میریم نباشه میگیم عجب من آدم بد شانسی ام یعنی ذهن ما این تعریف را برای خودش داره ، خوشی و خوش بیاری و اینها طبیعی است باید باشه و حق مسلم ماست اما اگر دست یافتن مشکل بود و مشکل شد اون وقت بدشانسی است ،اونو رها می کنه اینو بهش قفل میکنه لذا قفل قفل قفل میشه رسوب رسوب رسوب و آخر سر نتیجه می گیریم که ما بریم به سمت دریا ، دریا خشک میشه ، در حالیکه زندگی مجموعه ای است از خوش بیاری ها و بد بیاری ها ، کسی بد شانس و خوش شانس ، نحس و غیر نحس نداریم ، در جهان هستی ما ذره ای نحس و غیر نحس نداریم ، مشتری اینجوری و زحل اینجوری است نحوستی در هستی تعریف نشده و خلاصه کلام این تفکر که دراین ماه چیزی نخریم ، دراین روز چیزی نخریم ، این معامله را در این روز نکنیم ، این روز نحس است ، نداریم

این ماجرایی است که در جهان درون ما می گذره و جهان درون ما داره مرتب روی ما پالس میده ما تا امروز صحبت از بیرون کردیم که بله ما در معرض تشعشعات فلان هستیم ،درمعرض موجودات غیرارگانیک هستیم و...  

اما امروز می گیم اگر هیچکسی هم با ما کاری نداشته باشه ، هیچ عاملی به ما تاثیری نداشته باشه ما با جهان د رون خودمون مشکل داریم و لازم است یک شناخت مختصر روی پدیده هایی داشته باشیم که بتونیم این لایه ها و این نحوه تشکیل رسوب ها را بدست بیاریم که الان بینش اونو داریم با هم صحبت می کنیم و لازم است بدونیم نحوه تشکیل رسوب ها تعریفاتی است که ما خودمون برای خودمون کردیم ، بینش هایی است که تحت عنوان همین عناوینی که بکار بردیم خوش شانسی بدشانسی نحوست ، در حالی که هیچکدام از این قضایا نیست ، به همان اندازه که ما بدشانسی آوردیم به همان اندازه هم خوش شانسی آوردیم ، طول میکشه فرد به فرد فرق می کنه ، این رسوب سازی فرد به فرد تفاوت می کنه ، بستگی به نحوه نگرشش داره که چطوری به مسائل پیرامون خودش که عمدتا خاطرات و توقعات ،ایده ال ها و آرمان هاست ، چطوری ما به اینها نگاه بکنیم یک فیدبک و پس خوری داره که میتونه ایجاد تشعشع منفی و دشارژ بکنه ، دشارژ یعنی تشعشع منفی و تلمبار شدن اون و ماجرای افسردگی است منتها اینجا مکانیزم از درون داره ایجاد تشعشع منفی می کنه و اونجا از بیرون داشت روی ما اعمال تشعشع منفی میشد و خلاصه کلام ما یک بار توی بینش یک بار با کمک تسهیلات حلقه ها این مسئله را داریم دنبال می کنیم ، الان بخش بینشی اون است  یعنی اگر ما بدونیم چطوری به درونمون نگاه کنیم می تونیم از تشکیل رسوب ها جلوگیری کنیم و نگذاریم اینها بیاد و هم بشه رسوب هم تشعشع منفی ایجغاد بکنه هم افسردگی ایجاد بکنه و خلاصه دشارژ و وقتی ما تخلیه از انرژی شدیم پیامدهای بعدیش یعنی حوصله نداریم ، حالشو نداریم ، اگر یکی بگه کمال میگیم بابا اصلا این حرفها چیه ، اگر بگه زندگی میگیم اصلا این حرفها چیه ، دیگه اون روحیه زندگی را از دست میدیم حالا نه برای کمال اصلا روحیه زندگی را از دست میدیم  ، براین همین روزمرگی خودمون ، الان چند درصد همین روحیه زندگی روزمرگی را ندارند؟ کمال پیشکش ، می بینید که روحیه ندارن ، این روحیه نداشتن بخاطر تخلیه انرژی است ، تخلیه به واسطه این مکانیزم هاست و پیامدهای بعدیش هم که تجمع انرژی منفی و افسردگی است دیگه وقتی افسرده شد روش خط میخوره .

کسی شعر تر انگیزد که خاطر از این باشد             یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

دیگه وقتی افسردگی اومد ، دیگه تموم است ، شعر تری ، حرفی ، کار ایده الی مفهوم خودشو از دست میده ، این بخش بینشی ماجرا ، اما اینها حرفهایی است که با صرف حرف به نتیجه مطلوب نمی رسیم ، معمولا انسان اینطوری است و همه در تئوری قضیه می گیم بله درسته ولی در عمل نمیتونیم پیاده اش کنیم لذا مجبوریم از حلقه های رحمانیت استفاده کنیم که در اینجا هم این حلقه را مورد استفاده قرار میدیم و اقدام می کنیم به یکسری کارهایی ، مثلا الان حلقه را استارت می زنیم بعد از اینکه استارت زدیم شما تلخ ترین خاطراتتون را بیاد بیارین یعنی دیگه از اون تلخ تر نباشه ، این تلخ ترین خاطره را بیاد بیارین و تحت کنترل دشارژ و با این ارتباط و با اتصالش به اون نگاه بکنید و بعد می بینید که فقط دارین نگاهش می کنید و بار ندارد ، خاطرات ما مثل این حلقه های فیلم سینمایی بغلش یک نواغردارد که صدای اون صحنه روش ضبط است فیلم را که داریم نشون میدیم از اون طرف هم می تونیم صداشو همزمان بگیریم ، خاطرات ما  اگر اینجوری مثل یک فیلم در نظر بگیریم بغلش یک بار ثبت و ضبط است ، بار مثبت ، بار منفی ، وقتی که اونو زنده اش کنیم بارش هم زنده است اگر فقط نگاهش کنیم باری نداره ، این آزمایش را با هم انجام میدیم ، به خاطرات ، شکست ها ، توقعات ، ایده ال ها ، انتظارات نگاه می کنیم .

مثلا انتظارات ما ، اصلا کسی نیامده منو دشارژ کنه ولی من میگم میدونی چی شد فلان کس نیامد از من تشکر کنه ، نیامد قدردانی کنه ، دیشب که مهمونی دادیم هنوز یک زنگی نزده بگه دستت درد نکنه ، مهمونی دادن فلانی را دعوت کردن منو دعوت نکردن ، ببینید هنوز کسی با من کاری نداره ولی این جهان درون من است ، دنیای درون من است ، من اگر یک بینش دیگه ای داشتم ، همچین دشارژی نمی شدم  ، یک مقداری بی نیازتر بودم ، یک مقداری بلوغ عرفانی یا روانی داشتم محتاج این نبودم که اون الان زنگ بزنه منو دعوت کنه ، یادش رفته یا دوست نداشته ولی من نیازمند نیستم و اذیت نمی شم .

گربه دستش به گوشت نمی رسه میگه بو میده یا دستش به ا نگور نمی رسه میگه غوره است ، یک ما جرا درست است میگه غوره است وتو دلش داره دشارژ میشه و از درون تحول منفی را داره پشت سر میذاره یعنی با گفتن این حرف ماجرا تموم نشده ، آین چهار چوبی که داریم از پشتش مسائل را نگاه می کنیم بله می تونست ما را حفظ کنه اما حالا تا اون مرحله چیکار کنیم ؟ تا به اون بلوغ عرفانی ، تا به اون بی نیازی ، قطع لایه پرستشی ، اون لایه جذب نیاز انرژی نوع دوم است ، ما اگر نیازمان را به انرژی نوع دوم از دست بدیم ، یعنی اون گیرند ه هاش بلوکه بشه ما نیاز نداریم ، لذا اینکه از ما دعوت کنن ، تشویق کنن ، ما بی نیاز میشیم ، اگر تعریف کردن ، تشویق کردن ، دعوت کردن دستشون درد نکنه اما اگر نکردن ما بی نیازیم یعنی نیاز ما به انرژی نوع دوم ، انرژی ستایشی .

در دنیای عرفان ، بلوغ عرفانی ایجاب میکنه این یکی از فاکتورهاش است ، برای اینکه یک جا بدونیم ما چقدر تونستیم چیزی بدست بیاریم ، تو دنیای عرفان یکی از شاخص ها بلوغ عرفانی است ، ببینیم ما نیازمند هستیم یا نه ؟ برای خودمون ، لازم نیست برای کسی داد بزنیم ، ببینیم اگر این مسئله پیش بیاد چقدر ما ضربه پذیریم ، این نشون میده ما هنوز به انرژی نوع دوم نیازمند هستیم که انشاءالله در یکی از این ارتباطات قطع میشه و نیاز ما باید محدود و بلوکه بشه .

پس ببینید ما چه موجود عجیب و غریبی هستیم یعنی ا گر هم همه چیز درست باشه ما خودمون برای خودمون مسئله سازی می کنیم و قضیه درست می کنیم و ماجرایی درست می کنیم که در نهایت به زانوی غم برسیم ،نمیشه زانوی غم را ولش کنیم باید حتما یک عاملی درست بشه که ما به اون غم مطلوب برسیم .

این مقوله یک مقدار مفصل تر از دشارژ خارجی بود چون دشارژخارجی ما تکلیفمون معلوم بود ولی درون ، ستون پنجم که خطرناک تر از نیروی دشمنی است که کلاسیک ایستاده پشت دروازه ولی ستون پنجم ممکنه هر آن از پشت با خنجر کار دستمون بده ، بنابراین این مشکل تر از مسئله ای است که در ترم قبلی مورد بررسی قرار دادیم ، مقدمتا این ارتباط را برقرار کنیم مقداری هم با تجربه همراهش  کنیم .

در مورد احساس تنهایی دربحث بلوغ روانی احساس تنهایی معنا نداره چون انسان تنها نیست ، چرا تنها نیست ، غرق در شعور الهی هست و خیلی مسائل دیگه ، انسان تنها یعنی از هیچی خبر نداره نه میدونه شعور الهی هست و خودشو به عنوان یک عنصر تنها می بینه یکی از تست های عمده قانون صلیب است ، بلوغ روانی در دوره 7 موضوعش جدی تر میشه ، اینها مقدمه چینی هایی است که در یک جایی به یک مطلب عمده و آشکاری برسیم ، یکی از تست هایی که می تونیم در هر لحظه ببینیم چقدر در این بلوغ غرق هستیم بحث جنود شیطان است احساس تنهایی است که خطرناک ترین احساسی است که نشون میده که ما منقطع هستیم ، خیلی ها در برخورد با ما تو این سال ها صحبت کردن که ما چقدر با خداییم ، چقدر ارتباط با خدا را داریم ، نماز و روزه ... داریم اینها را در معرفی خودشون گفتن ، به دنبال اون که تعریف از خدا تموم میشه میگن که ما افسرده هستیم احساس تنهایی می کنیم یعنی تمام این حرف ها نقض اون صحبت ها ست ، پس معلوم میشه یک اشکالی در کار وجود داره اگر کسی در ارتباط است خودش میگه من درارتباطم ، پس چه جوری به احساس تنهایی میرسه ؟ پس بایستی راه را اشتباه رفته باشه ، اگر اون طرف اضطراب هست ،  این طرف میگه "علی بذکرالله تطمئن القلوب" اون وقت طرف میگه من در ذکرم ولی اضطراب دارم ، اینها همدیگر ارنقض می کنه  و نشون میده راه اشتباه رفته شده بنابراین راحت می تونیم روی خودمون این قانون صلیب را تست کنیم و این قانون را اینطوری نگاه نکنید ، یک شاه کلید است تو دستمون که هر لحظه اگر خواستیم یک محک روی خودمون بزنیم ببینیم توی این هستی چه جایگاهی داریم ، کافیه فورا ببینیم یکی از اینها را داریم یا نداریم ، این ور را دارین یا اون ور را داریم ، سریعا دستمون میاد که کارمون اشکال داره یا اشکال نداره شاه کلید است ،ممکنه ما فکر کنیم ما که در ارتباطیم ، 50 سال ، 60 سال ، 100 سال بعد آخر معلوم میشه ما اصلا همش را بیراهه رفتیم .

آیا نیازمند محبت اطرافیان هستیم؟ بحث نیازمند ، شما می بینید یک بچه نیازمند محبت است ولی این بچه هر چه بزرگتر میشه نیازش به مورد محبت قرار گرفتن کمتر میشه ، بچه یک ساله ، 6 ماهه نیازداره دست بکشی روی سرش بعد یک جا از اون بی نیاز میشه ، همچین که میاد بالا می بینیم که این نیاز اگر براش نمودار بکشیم تغییر می کنه ، عین این قضیه در بلوغ عرفانی داریم ، فرد نیاز به محبت داره و در روانشناسی هم نیاز طبیعی انسان تلقی میشه بعنوان یک ا مر بدیهی در یک جایی مورد قبول باشه ، ولی در دنیای عرفان محبت کنندگی مطرح است نیاز به محبت شدن نیست ، خورشید شدن ، خورشید نور داره ، نور دهندگی داره ، نور گیرندگی را ، نیازی نداره خورشید نور بگیره ولی داره نو میده و نمیگه نور منو کی داره میگیره پس خورشید بالغ است اما ماه چی؟ ماه اگر نگیره یکدفعه می بینیم که کدر و درهم است ، پس در واقع عرفان بحث کیفیت را مطرح میکنه یعنی گفتیم پله عقل و پله عشق ، این کمیت را ، این کیفیت را مورد بررسی قرار میده ، وقتی به کیفیت می رسیم ، یک عاملی یا گیرنده است یا دهنده است ، وقتی به ماجرایی می رسیم مثل محبت که جنبه کیفی داره ، جنبه معادله ای نداره ، اونجا بحث بلوغ ، تعریفی که از بلوغ میشه ، می بینیم که در اون بلوغ بحث خورشید شدن است ، وقتی بحث خورشید شدن پیش آمد متوجه می شیم نیاز به محبت گرفتن هم همونه هنوز کودک بودهن است و در حد کودکی است و هر چه بزرگتر میشه نیازش کمتر میشه که دست به سرو گوشش بکشن و دست هم پشتش بزنن ، اون اصلا معنی هوش و عقل را نمی فهمه ، بعد می گیم بچه باهوشیه ، انقدر خوشش میاد ، مثلا به اون صورت معنی زیبایی و زشتی را نمی فهمه ولی وقتی میگیم بچه قشنگیه خوشش میاد ،اگر بگی عجب بچه زشتیه فورا می بینیم چهره اش درهم شد و واکنش ناجوری نشون داد خلاصه او نیاز به منتصب شدن و صفات عالی در یک بچه در اوج خودشه ولی هر چه میاد بالاتر می بینیم از این حالت کم و کمتر میشه نه اینکه از بین بره ، از بین زمانی میره که بلوغ اتفاق بیفته که خوب در مورد همه اتفاق نمی افته مثلا در خانه سالمندان ، سالمندان عمدتا در این نیاز مورد توجه  و محبت قرار گرفتن باقی می مونن ، لذا دنیای اونها یک محور داره ،میگیم بگو چه خبر ؟ میگه نمیان ، به من توجه ندارن ، به من محبت نمی کنن ، زندگیشون یک محور داره ، حالا اگر همین سالمند بالغ شده بود اصلا حرفش این نبود ، صحبتش این بود که بله بچه هام هر کدام یک جا هستن دارن زندگی می کنن همه موفق هستند من هم از راه دور دارم از پرواز اونها لذت می برم ، من پرواز یادشون دادم و اونها هم دارن پرواز می کنن ، پس شما از مصاحبه با یک سالمند کلیت قضیه را می تونید در بیارید که از ابتدا تا انتها از زندگی چی گرفته ، چی نگرفته ، این چیزی است که سر راه و پیش روی خودمون قرار داره و اگر سر یک فرصتی به اون بلوغ نرسیم در یک نیازمندی می مانیم و چیزی جز بیچارگی در انتظار ما نیست ، چون هی نشستیم میگیم نیامدن حرص می خوریم ، منو مورد توجه قرار ندادن ، حرص می خوره ، یکسری از بیماریهای سالمندان ، بیماریهایی است که خودآگاه و ناخودآگاه ، خیلی هاش هم کار مادر دوم است ، ایجاد میکنه که توجه را جلب بکنه ، مثلا یکدفعه زنگ میزنن به این و اون که بیایید مادرتون حالش بد است همه بچه ها میرن جمع میشن و همین که جمع میشن ، حالا غش کرده بود ، یواش یواش حالش خوب میشه و با بچه ها گپ میزنه ، آین یک دسته از بیماریهای سالمندان را تشکیل میده ، شما می بینید سالمندان اتوماتیک وار در حال ناله کردن هستند ، چرا ناله می کنند ؟ نه اینکه درد نداشته باشند ولی اصولا تمایلشان به ناله کردن است ، تمایلشان به درد است ، تمایلشان اینه که بگن دارم می میرم ، می دونید چرا میگن دارم می میرم ؟ بخاطر اینکه مادر دوم است درواقع دراه به اطرافیان هشدار میده با زبان بی زبانی داره به اطرافیان میگه به من توجه کنید ، به من محبت کنید ، منتها اون ور قضیه فیدبک داره و داره حالشو بدتر میکنه چون کافیه بخش های اجرایی از فیلتر عقلی عبور کنه که این داره می میره ، متقاعد بشن سریعتر از موعد ترتیبش را میدن و کلکش کنده است ، بحث بلوغ عرفانی ماجراش خیلی مفصل تر از این حرفهاست اینها پیامد های روزمره اش است که روی سلامتی ما پیاده  می کنه .

این یکی از چیزهایی است که می بایست به درک و لمسش برسیم چون خود حس نیازمندی خودش یک مسئله منفی را خواهد داشت که برای ما پیامد منفی هم داره یعنی ما را می بره تو فاز منفی ، حس نیاز داشتن و مورد محبت قرار گرفتن ، اگر برآورد بشه که هیچی و عمدتا نخواهد شد یعنی در حد ایده ال ما پاسخ پیدا نمیکنه لذا فیدبک منفی خودش را خواهد داشت ، ما را تو فاز منفی خواهد برد ، روی سلامتی ما تاثیر منفی میذاره ولی وقتی که احساس بی نیازی می کنیم خودش ضد ضربه شدن بزرگی است ، خودش ما را از خیلی از ترکش های ماجرا ما را محفوظ نگه میداره و عامل بسیار مهمی است در خیلی از این قضایا .

در رابطه با حجاب و مسائل این چنینی ، می بینیم که بطور ناخودآگاه یکی از تمایلات ما در بحث بد حجابی و بی حجابی ، ممکنه در جوامعی اصلا موضع حجاب مطرح نباشه و اونها جذب انرژی نوع دوم را به شکل ها و صورتهای مختلفی دنبال بکنند ولی ممکنه برای فعلا این بعنوان یک ابزار مورد استفاده یا سوء استفاده قرار بگیره که ما ناخودآگاه برای جذب انرژی نوع دوم ناخودآگاه به مسئله جلب توجه رو بیاریم چون ابزار اینه ، اگر مثل کشورهای ا روپایی ، آمریکایی ، اونها ممکنه به یک مسائل دیگه ای متوسل بشن برای  جلب توجه ،مثلا یک نفر یک تکه از مویش را بنفش کرده یک تکه را قرمز کرده ، این یک چیز جدیدی را ارائه میکنه که ممکنه بعضی هاش اصلا زیبایی شناسی مفهومی نداره ، پیامی بخواد برسونه که اینونداره ، از هر زاویه ای بررسی می کنی می بینی هیچ چیزی نمیتونی توش پیدا بکنی لذا متوجه میشی که می بینی این گرسنه است و گرسنگی انرژی نوع دوم . غذا خورده سیر است ، خوابیده اما گفتیم انسان معمولی این انرژی های نوع دوم باید بیاد تا اون بتونه زندگی کنه .این بی نیازی که میاد ، این مسئله ای که حادث میشه یک چیزی است که طبیعی است یعنی وقتی فرد در اون قرار بگیره احساس نمی کنه یک چیز جدیدی باهاش هست ، احساس خود به خود بودن بهش دست میده ، این چیز ملموسی نیست که بگه خانم ها آقایان من الان دارم احساس بی نیازی می کنم ، اصلا حسش نمی کنه ، اصلا قابل حس کردن نیست ، مثل یک ماهی است که تو آب است و می خواهد شنا کنه ، تو آب است براش طبیعی است شاید حتی نمیدونه که توی آب است یعنی دیگه این مرحله را وقتی پشت سر می گذاره تازه متوجه میشه طبیعی است قبلا غیر طبیعی بود ، قبلا که نیاز داشت یک جا را قرمز کنه یک جا را بنفش کنه اونجا غیر طبیعی بوده ولی الان داره بصورت طبیعی زندگی می کنه و قبلا اشکالاتی بر او وارد بوده یعنی اصلا نمیشه اسمش را احساس گذاشت .

اصلا وقتی ما هستیم یعنی در مرز بودن ما قرار می گیریم تازه طبیعی میشه ، الان من می گم احساس نیاز می کنم ، احساس بی نیازی می کنم ، این احساس ها چون تو یک فضای غیر طبیعی است من برام ملموس است ولی وقتی تو اون فضا قرار می گیریم ، الان اصلا احساس نمی کنم هوا منو احاطه کرده اما اگر من در یک جایی قرار بگیرم هوا یک کمی کثیف باشه فورا می گم احساس می کنم هوا سنگین است هوا سرد است احساس می کنم هوا گرم است ، احساس در محیطی که نسبت به اصل ماجرای خودش غیر طبیعی است ظاهر میشه ، ولی وقتی نه هوا سرد است نه گرم اصلا می گیم ما در چه هوایی قرار داریم ؟ نمی گیم ، لذا وقتی در اون شرایط بی نیازی قرار می گیریم این تعریف و صحبت ها از بین میره ، در یک شرایطی که قرار بگیریم در یک جایی می بینیم که احساس شبکه مثبت و منفی از بین میره ، و "خلاصی ، مخلص شدن" پیش میاد ، اونی پیش میاد که کفر ودین در بر عشاق نکو کار یکی است ، کعبه و بتکده و زنار یکی است.

اما الان می گیم شبکه مثبت اومد ، شبکه منفی اومد ، ولی را داره میره به سمت یادتون میاد چی گفتیم ، ما از اینجا داریم میریم به سمت یک قیف که هر چه بیایم جلوتر راه خدا کوتاه کوتاه کوتاهتر آخرش مخلص شدن است ، خلاصی پیدا کردن است و این نقطه خاموشی در حرف نمی گنجد ، برطاق فراموشی بگذار کتاب اول ، یک نقطه است ، در اون نقطه یکدفعه همه اینها مفاهیمش را از دست میده ولی الان قابل تعریف نیست آن نقطه خاموشی درحرف نمی گنجد یعنی اینجا را باید بری توش قرار بگیری ، می بینی که جز با تجلی الهی با هیچ چیز دیگه ای سر وکار نداری و این همه ماجرا ، ماجرایی است که درکی از تجلی الهی نداشتیم و هی گفتیم این مثبت است اون منفی است ولی در یک جایی که تجلی الهی درک شد مخلص شدن و خلاصی پیدا کردن اونجا اتفاق می افته ،

دیگه ماجرا که من بودم و من احساس می کنم میره کنار ، بودن یکی از مسائلی است که میگیم ساحل بهانه است ، این بودن الان مسئله است که می خواهیم درکش کنیم و احساس داریم روش پیدا می کنیم درست است ، مثبت است ، داریم احساس بی نیازی را تجربه می کنیم ، پله پله بچه میاد تجربه میکنه ، یک جایی هم تو خونه است و میگه کی میشه من مستقل بشم یعنی دست محبت پدر و مادر روی سرش نباشه و دنبال استقلال است ، ولی ممکنه یک هم رفته خونه بخت یا مردی است که الان روی پای خودشه ولی هر دقیقه محتاج است اینه که دست بابا و مامان روی سرش باشه میگن بچه ننه ، هنوز وابسته محبت والدین هست ، هنوز یاد ایام بچگی و طفولیت هست و جدا نشده .

عاطفه یک جایی خصوصا تو فرهنگ ما ، مسئله وابستگی را تداعی می کنه ، دریک جایی پابند بودن به محبت تداعی میکنه دردنیای وارونه عاطفه یعنی اینکه وابسته باشی ، اگر وابسته بودی میگن عاطفه داری اگر وابسته نبودی میگن آدم بی عاطفه ای است ولی پایبند بودن به محبت ، عطف به محبت داشتن ، کیفیت است ، وادی عشق است ، معطوف شدن جزء تبعات دنیای عشق و غیر قابل تعریف است ولی تعبیرهای مختلفی ازش هست که در دنیای وارونه یک جور است در دنیای غیر وارونه یک جوردیگه است .

یک ارتباط برقرار کنیم و شما می تونید در این ارتباط برای تستش از خاطرات تلخ ا ستفاده کنید اونها را بیارید رو ، نگاهش کنید و باید ببینید مثل دفعه قبل ، بیعانه اش اینجوری است یک مرحله اتوماتیک شدن و خودکار شدن داره یک مرحله مقدماتی داره که اتوماتیک نیست اگر دیدید این خاطره تلخ بار دارد ، بار منفی اش را می خواد الان بریزه بیرون ، شما میتونید کنترل روش بذارید که بارش مهار باید بشه یعنی تو حلقه بودن می بینیم که بارش در کنترل ما دراومد اگر باری نداشت که معلومه خودکار داره روش کار میشه .

شرط درحلقه بودن اینه که این قضیه در کنترل ما باشه حالا یا خودکار یا غیر خودکار.

هر عامل درونی ، خاطره که گفتیم برای اینکه شروع کنیم ، ممکنه یکی بگه غیر از خاطره چه چیزی ، این دیگه هر جوری می تونید باهاش بازی کنید.

ولی خاطره را بهتر میتونیم روش نظر بدیم تا چیزهای دیگر را ، اگر تو حلقه نباشیم مثل سابق است خاطره میاد بعد ما اشکمون درمیاد نقش قبر می کنیم دوباره زنده کردن خاطرات ، پس ما می خواهیم ببینیم هستیم یا نیستیم قرار است شاهد بشیم .

س بارها شده بود که یاد خاطراتم می افتادم گریه می کردم ولی بین ترم 3 و4 همه را به دست فراموشی سپردم و الان دیگه برام بی تفاوت است

ج- ممکنه ازترم 1 همون تحول اولیه برامون اصلا همه چی تموم بشه این جا که میاییم بررسی تخصصی ماجراست ، تجهیز و مسائلش همه چی اون تو دستمون باشه ، حالا اگر اون تحول برای ما پیش اومده چون ما در معرض شعور الهی هستیم و ممکنه که هر جایی یک تلنگوری به وجود ما زده بشه ، اساس زندگی ما را عوض بکنه بطور کلی ، ولی ممکن هم هست که نشه ولی اینجا ممکنه بگیم stop و ببینیم چیه و قضایاش را حل  و فصل بکنیم و بعد ازش بگذریم ، اگر در مورد ما تحققی پیدا نکرده الان بتوانیم از حلقه و مسائلش استفاده بکنیم .

دوستانی که خاطره را آوردند و دیدند که بار نداره دستشون را بلند کنند ؟ بار منفی یعنی تاثیر گذار نیست ، خوب اولش اشک اومد ولی تا استارت زدیم دیدید که بار نداره و اون بارش خوانده نمیشه .

گزارش- از همه مسائلی که درزندگیم بود رفتم تا بچگی ام و دیگه همه چیز پاک شد

استاد- خوب است منظور و هدف این است

گزارش من اصلا نتونستم چیزی باد آوری کنم

استاد- این هم هست ، هر چی زور می زنیم می بینیم اصلا چیزی نیست ، چون گفتیم خاطرات دردناک ، الان وقتی نگاه می کنیم می بینیم چیزی نیست 

گزارش از دیشب دچار بی خوابی شدید شدم حالم بد شد

استاد شما مشکلتون مربوط به دفاعی است ، هر ارتباطی که ما بگیریم کسانی که مشکل تشعشع دفاعی داشته باشن اون مشکل را نشون میده کاری نداره به کدوم حلقه هستین به حلقه های شبکه مثبت واکنش نشون میدن ، الان قضیه شما ، کنترل دشارژ نیست ، قضیه شما تو یک رده دیگه ای است و رو است .

گزارش خاطراتی که یادم میامد جزئیاتش می رفت و کلی شده بود

استاد- پس درواقع مکانیزم به همی صورت است و چیز مشکلی نیست با وجود اینکه این اهمیتش بیشتر از کنترل دشارژ خارجی است ولی را حت تر در اختیارمون است ، برامون ملموس تر است

گزارش یاد خاطره خیلی خیلی بد افتادم  و اشکم اومد و یکدفعه گفتم استاد کمکم کنید و انقدر بدتر و بدتر شد و قضیه درمورد من بدتر شد

استاد خوب استارت را زدین یا نه ؟ من نمیدونم قرار بود استارت را شما بزنین

قرار بود اگر دیدید چیزی اومد بگین خاموش یا برو آیا این کار را کردین ؟ نه اصلا نگفتم برو یا خاموش منتظر بودم خودش خود بخود کم رنگ بشه

قرار شد اگر اینجوری شد که " اشک من خودتو نگه دار تو میون جمعی " اگر گوش نداد شما دستور را ندادید.

 

از حالا به بعد اینطوری میشه هر عامل دشارژ خارجی ، داخلی یک اشاره است ،دیگه داخلی خارجی نداره هر عاملی بود شما یک نظر می اندازید مثلا کنترل یا ذهنا منظورتون اینه که تمام و قطع ، لازم نیست که داخلی و خارجیش را مشخص کنیم .

 

ساعت دوم

در رابطه با بحث قبلی قرار نیست ما خاطرات را فراموش کنیم ، قرار نیست ما آلزایمر بگیریم تا راحت زندگی کنیم ، هویت ما ، خاطرات ماست ، اگر فردی دچار فراموشی بشه ، بود ونبودش ، چطوری زندگی کرده یا نکرده کاملا منتفی میشه شاید در آینده مجازاتی که برای محکومین به اعدام در نظر بگیرند محکوم به فراموشی بشوند مثلا با تزریقی اونها محکوم به فراموشی بشن ، یک لحظه فکرشو بکنید ،در اینصورت دیگه گناهکار بودن و بی گناه بودن و مجرم بودن و اینها را اگر خاطراتش را الان صفرش کنید یعنی همه چیز منتفی است بنابراین اون چیزی که به ما هویت میده روی زمین چه کردیم همین خاطرات ماست و قرار نیست که ما فراموش کنیم ، بعضی ها برای مبارزه با مسائل درون دنبال فراموشی هستند و ممکنه از مخدر استفاده کنند ، آگر بگیم چرا میگه برای فراموشی ، بخواد به یک نوعی از عاملی استفاده کند که به اون فراموشی بده تا او بتونه زندگی بکنه در حالیکه راه حل مسئله این نیست ، ما باید در عین تسلط به حافظه و خاطرات خودمان بر مسائل و عامل بازدارنده که در جهت کمال است اشراف داشته باشیم این یک مطلب ، مطلب دیگه اینکه ما در این دوره یکی از ارتباط هایی که داریم تیک شخصیتی هست ، مشکل و معضل این دوره مون است الان دوستانی که از قبل براشون استارت خورده چون قرر بود از دوره 4 به بعد قبل از اینکه وارد دوره بشیم از قبل استارت بخوره و دریافت های مطالب کلاس را داشته باشیم ، اینجا یک حدی دوره بعد بیشتر میشه ودوره بعد بیشتر میشه وداریم جایی را دنبال می کنیم که کلاس بی کلاسی است یعنی دیگه کلاسی به اون صورت نیست و با استارت هر دوره مطالب را دریافت و استارت ها و مسائلش را دنبال می کنیم و اگر دور هم جمع شدیم فقط برای جمع بندی است یعنی دیگه کلاسی نیست هر کسی سولو است و مستقل است و باید در ارتباط قرار بگیره ودریافت داشته باشه .

این دوره 5 مقدمه ای بر کلاس بی کلاسی است  و از قبل استارت هایی خورده و حالا دوستانی که آگاهی هایی در رابطه با اثین دوره کسب کردند ، چند نفر داریم ؟ بعضی از این اطلاعات که با من صحبت کردن دقیقا جزء به جزء صحبت هایی بوده که کردیم و بعضی ها با مفاهیمی که همین هاست منتها زبان ونوع انشاء و صحبت و آگاهی تفاوت می کنه و استارت ها روی مسائل دیگه ، ممکنه ما احساس کنیم که یکدفعه شخصیت ما عوض شد مثلا حالا بعضی ها از هفته قبل ، شب قبل ، از دیروز یا امروز از الان یکدفعه احساس می کنن شخصیتشون بصورت منفی عوض شد ، مسئله سراین تیک های شخصیتی است که قرار است کاری دراین دوره انجام بشه و اونم اینه که تیک های شخصیتی ، نقاط ضعف شخصیتی ما بر حسب اولویت بیاد بالا ، ما جلسه دیگه راجع به این موضوع صحبت می کنیم ، استارت می زنیم و راجع به آن توضیح میدیم و تا جلسه دیگه هم میذاریم این خیس بخوره و بیاد بالا و ملموس تر و مشخص تر بشه ، بدونیم قضیه چیه ؟ هفته دیگه هم یک استارتی داریم اینجا بزنیم و توضیحاتش را بدیم فقط این مطلب را از این نقطه نظر دارم بهتون میگم که نگران نشید ، این چیزی است که دنبالش هستیم و یکدفعه ممکنه احساس کنیم که چقدر حسود شدیم چقدر بخیل شدیم چقدر مغرور شدیم و خلاصه تعجب نکنیم چه اتفاقی افتاده ، با موضوع آشنا باشیم اگر بود ، اگر نبود که خدا را شکر.  حالا تا هفته دیگه هم بگذاریم اینها رو باشه تا جلسه بعد راجع به تعریف قربانی که چیکار باثید باهاش بکنیم یک مقداری صحبت کنیم و مسئله اش را خاتمه بدیم .

موضوع دیگه ای که هست ممکنه ما کماکان اسکنی داشته باشیم و پروند ه های بیماری را باهاش برخورد داشته باشیم ، پرونده بیماریهایی که ما بر اساس دشارژ داخلی گریبانمان را گرفته فراموش نکنید ما ضایعه بسیار زیادی را در این وارد داشتیم ، غرامت بسیار زیادی را تو این رابطه داشتیم و خدا یواش یواش داره تبرئه میشه و داره نقشش در اینکه خدا ما را بیمار کرده هی ضعیف و ضعیف ، کمرنگ و کمرنگ تر میشه تا آخر بدونیم

هرچه برما رسد از ماست که برماست ،  چه زیبا و چه زشت ،نیک و بد را والد و والد و زائو اینجاست ، دست از سر خدا برداریم ، بدونیم که خودمون می کنیم و بهره اش ما خودمون است ، پس در واقع در انتظار مسائل بیماری هم هستیم ، الان مسائل داره یک جورایی آنالیز میشه ، نقش دیگران نقش خود ما و انتها این نتیجه را گرفتیم که دیگران مجازند هر کاری می خواهند با ما انجام بدهند ما  نمی تونیم به 7 میلیارد انسان بگیم لطفا از جاتون تکون نخورین من می خوام زندگی بکنم ، عملا نمیتونیم ، بنابراین این رویا را از سرمون باید بیرون کنیم ، 7 میلیارد نفر را آزادی بدیم هر کاری دلشون میخواد بکنن ما بایستی ضدضربه باشیم ، ضدضربه بودنمون هم مشکل نبود ، از نظر ذهنی برای ما الان مشکل جلوه میکنه ، برای اینکه میگیم تا فاز منفی نباشیم در امانیم ، یک کلمه است ولی ذهن ما آنقدر با این مسئله غریبه است ، آنقدر خو کرده به مسائل فاز منفی ، براش این یک امر نشدنی است ، یک امری است غیر ممکن و برای ما الان سخت جلوه میکنه ولی وقتی در اون قرار گرفتیم و یواش یواش نزدیک شدیم متوجه میشیم نه امری غیر ممکن نبوده خیلی هم ساده بوده اما ، ما نسبت بهش بیگانه بودیم و غرامتش هم دادیم و پرداختیم بنابراین به جای اینکه به 7 میلیارد نفر بگیم که تکون نخورین من می خوام زندگی کنم اونها را ولشون کنیم ،  این یک موضوع ساده است خودمون رعایت کنیم حالا اونها هر کاری دلشون میخواد بکنند و می بینن راه به جایی نمی برن ، این بهتر نیست ؟ آسون تر نیست ؟ در واقع یک روزی متوجه میشیم که بیخود انرژی مان را صرف نشوندن دیگران کردیم ، بی فایده بوده ما اگر این مدت این کارها را روی خودمان می کردیم خیلی جلوتر بودیم ، اما به هر حال همیشه میشه جلوی ضرر را گرفت هر جایی بیایم تو ماجرا باز هم غنیمت است .

بنابراین دوره 5 یک نقطه عطفی است ، چون 5 را پشت سر می گذاریم ، 6 سبک است ، حالا نمی گیم هیچی نداره ولی دیگه یک خورده شیرین های ماجرا شروع میشه و این دوره 5 یک خورده تتمه حساب های فونداسیون است چون هنوز تو فونداسیون هستیم ، فاز 1 و دوره ابتدایی است ، 7 دوره فونداسیون است و همش بیرون ریزی است ، یعنی یک ناخالصی که درونمون هست بریزیمش بیرون ، یکسری مفاهیم ابتدایی را با هم حل و فصل بکنیم ، مثل همین خوش شانسی بدشانسی ، تقدیر و سرنوشت ، نحوست ، تعریف مقدماتی خدا ، تعریف مقدماتی عبادت ، تعریف مقدماتی دنیای وارونه و غیر وارونه ، همین صحبت هایی که با هم کردیم و بعد از اون شیرینی هایی هم همراه است لذا در این دوره یک خورده  صبر و حوصله و تامل به قضایا نگاه کردن و خصوصا اینکه یادمون نره ، بعضی دوستان وقتی برخورد می کنن که می بینن حسود هستند بجای اینکه یاد مطالب بیفتن ، ببینن موضوع از چه قرار است دچار نا امیدی میشن میگن که وای ما 5 دوره اومدیم اصلا هیچ تغییری نکردیم ، اصلا بدتر شدیم حالا حسود شدیم ، البته همه اینها را گفتیم ، حالا کاری نداریم که یک خورده هم حمله است که نمی گذارن یادش بیاد ولی باز هم در نوشته هاتون داشته باشین که اگر یک موقع مراجعه کردین یادش بیفته ، چون حمله میشه ازدرون و ما اصلا یادمون نمی افته  ما همچین مسائلی و مطالبی را و اونم میاد میگه ببین 5 دوره را پشت سر گذاشتی تازه ببین چقدر حسودی ، نمی گذاره ما یادمون بیاد که ما را دارن به خودمون نشون میدن و دارن ما را پشت و رو می کنند تا ببینیم اینها را داشتیم و ازش بهره ای هم نگرفتیم ، استفاده ای هم ازش نبردیم ، نه از حسادتمون نه از غرورمون نه از خودشیفتگی هامون هیچ بهره ای نبردیم جز اذیت و آزار ، خوب تا هفته دیگه هم میذاریم این خیس بخوره تا هفته بعد راجع به مسائلش خصوصا تعریف قربانی ، جایگاه قربانی و ارتباطش با این موضوع که می خواهیم اعلام کنیم را داشته باشیم ، همزاد درون را هم راجع بهش صحبت می کنیم یا استاد درون ، استاد حق ، من معنوی و تو این رابطه بحث بسیار مفصلی است که سعی می کنیم در این دوره استارت مختصری براش بزنیم و ازش استفاده بکنیم ، همانطوری که خانم اردبیلی فرمودند 12 سال قبل منو دیدن ببینیم این ماجراش چیه ؟ شما هم برخورد می کنید و می بینید که شما را هم دیگران از قبل دیدن ، شما دیده شدید ، دیگرانی که فردا سر راهشون تازه می خواهید قرار بگیرید شما را از قبل دیدن و دعوت شدن و اینجا دعوت هست به این زبان ، به زبان حکمت ، حالا بعد که اینو گفتیم این مسئله حکمت را برامون باز میکنه ، یک بخشی از عدالت را پوشش میده یک بخشی از حکمت را و اینکه چطوری ما به پاداش اشتیاقمون روی کره زمین می رسیم  دنبالمون گشتن و ازاین حرفها ، چگونه ما می رسیم و این مکانیزمش چیه ؟ حالا استارت و فعال میشه و این بخش من معنوی هم فعال میشه در دنبال کردن مسیر کمال کار خودش را راسا و مستقلا دنبال میکنه و به هر حال استاد درون ماست ، استاد حق است ، ولی الله است و بی طرف بین ما و خداست ، اینها مسائلی است که باهاش برخورد می کنید و ارتباط وحدت و بارش و همه اینها را باهاش آشنا می شوید ،  این از کل موضوع های دوره ، فقط می خواستم خدمت دوستان یگم در مقابله با بیرون ریزی ها مسائل را یادشون نره حتما شبکه منفی میاد و آیه یاس را تو دلشون میخونه آیه "یوسوس فی صدور الناس " انجام خواهد شد به شکل های مختلف ، یک موقع دیگران به ما برخورد می کنند و میگن ، این همه کلاس رفتی تازه ببین چقدر مغروری ، البته اونها هم حق دارن چون این گزارش ها را داریم مثلا میان در فرادرمانگاه ها در جاهای مختلف ، با فرادرمانگرهای دوره 5 برخورد می کنن و بعد میگن که وای چقدر خودشیفته و مغرور و حسود و بخیل هستند ، آین انعکاس منفی داره چون اونها نمیدونن که ماجرا از چه قرار است ، ما دوره پنجمان یک دروه حساسی است ، ما ایزوله شدن را نداریم و لحظه ای نمی خواهیم از بین مردم بودن جدا بشیم چون فهمیدیم راه مردم بودن راه خداست ، اصل ماجرا، پس اینو که فهمیدیم هرگز نمی خواهیم از خوان اصلی مون لحظه ای جدا بشیم و می خواهیم همیشه با این خوان اصلی باقی بمانیم ، اما مطلبی که هست اشراف ما به موضوع است مهم نیست که الان من در حال بیرون ریزی ام مهم اینه که من بدونم چه کا ری داره روی من انجام میشه ، من درمعرض چه مسئله ای هستم ، اشراف من به این مسئله مهم است ، اشکالی که ما داریم اینه که دوستان یکدفعه فراموش می کنن اشراف ها و مسائلی  را که روی خودشون در جریان هست و اگر جایی یک همچین مسئله ای و اشکالی پیش آمد صادقانه توضیح را بدید که ما الان یک پروسه ای داریم ، بیرون ریزی داریم ، مخصوصا در محیط خانواده ، در وهله اول ما خودمان اشراف داشته باشیم مسئله حل است .

یک ارتباط دیگه بگیریم و مطلب را جا بندازیم ، ارتباطی که زنگ قبل داشتیم دوستان تلخ ترین خاطره ممکن را بتونن مرور کنن ، می تونن یک خاطره دیگر را مرور کنن .

بیرون ریختن خاطرات مفهومی نداره همانطوری که گفتم فراموشی مفهومی نداره ،خالی کردن ذهن هم مفهومی نداره ، خالی کردن ذهن یعنی چی؟ یعنی محتویاتش را بر یزیم بیرون ، الان گفتیم هیت و همه چیز ما همون محتویات ذهنمان است ، بیرون بریزیم ، یعنی کجا بریزیم ؟ از یادمون بره هم نداریم ، فراموش کنیم را ه حل مسئله نیست این میشه فرار ، باید بریم باهاش برخورد کنیم درست چهره به چهره ، اما چهره به چهره که وایسادیم اون نتونه به ما صدمه بزنه و ما کاملا احاطه و تسلط داشته باشیم بر ضربه ای که اون به ما می تونه وارد کنه که حالا در اینجا دشارژ کردنمون است بنابراین فراموش کردن نداریم ، بیرون ریختن نداریم ، خالی کردن ذهن مفهوم نداره ، یک رویارویی است یک تقابل است ، یک رودررو شدن است ، رو در رو بشیم ولی ما باید مسلط اوضاع و احوال تو چنگمون باشه .

در عالم کثرت مهمترین وقایع زندگی هم میتونه بعدا به عنوان تلخ ترین وقایع زندگی تلقی بشه مثل ازدواج چون در عالم کثرت هیچ دو نفری نباید بتونن در کنار هم زندگی کنن یعنی قانونش است .

ارتباط را شروع می کنیم . دوستانی که تونستند مهاری که می گیم انجام بدن دستشون را بلند کنند؟ دوستانی که نشد دستشون را بلند کنند ؟

س- اگر هر حادثهای که برامون پیش اومده یا پیش میاد اگر به نکات مثبت اون حادثه بپردازیم ، آیا دیگه این حادثه به معنی تلخ برامون می مونه ؟

ج- بحث "اگر" هست ، د ردوره قبل صحبت کردیم واقعیت و حقیقت تعریف کردیم اگر در هر لحظه به لحظه ما اون مسئله شاهد بودن را بهش رسیدیم و تونستیم واقعیت و حقیقت را د ر آن واحد دیدیم و دیدیم و شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد ، دیگه چیزی تلنبار نمیشه اما اگر نتونستیم چی؟ از دستمون در رفت چی؟

س- یعنی اگر خاطره تلخی را به خاطر نتونستیم بیاریم  یعنی تونستیم ؟

ج- اگر خاطره تلخی نیاد یعنی این اتوماتیک است ، اتوماتیک یعنی به طور خودکار بار نداره ، یک فیلم داره نگاه میکنه و بار نداره ، اگر گفتیم و نشده حلقه نیست باید دوباره مسئله را تکرار کنیم .

س- من تلخ ترین حادثه را تکرار می دونم ، تکرار صبح ، ظهر و شب ، هر روز بکسری وظایف تکرار بدن دستاوردی به غیر از مسائل مالی ، یک دستاورد خاص یعنی شب از خود راضی بودن ، این تکرار آزار دهنده است .

ج- یعنی شما می فرمایید که شب بررسی می کنیم که چیکار کردیم ، وکاری نکردیم ؟ اینو می فرمایید؟ بله

جمع بندی با مسئله خاطرات فرق میکنه ، مسئله جمع بندی ، بیلان است ، تراز آخر سال ، این قضایا یک چیزی است که ما داریم انجام میدیم و دوباره خود این عامل یک عامل درونی است اگر بخواد دشارژ کنه جلوشو می گیریم ، چرا ؟ چون ما به تراز نیاز داریم ، چرا به تراز نیاز داریم ؟ برای این نیست که ببینیم اگر ضرر دادیم بشینیم بزنیم تو سرمون و اگرنفع کردیم و سود بردیم بپریم هوا و خوشحالی کینم ، قرار است که ای تراز را بررسی کنیم که راجع به مسیری که میریم و عملکردمان برآورد داشته باشیم ولی اجازه دشارژ شدن را نداریم اگر بار دارد دوباره یک عامل منفی حساب میشه و می تونیم  کنترلش کنیم ولی تراز را باید داشته باشیم و بدانیم چکار داریم می کنیم و اون رسالت خودمان را پیدا کردیم یا نه ؟ خود پیدا کردن رسالت یعنی پیدا کردن عبادت ، پیدا کردن رسالت خودش یک بخش مهمی است که ما روی زمین چه نقشی داریم و ماجرای بزرگی ، به هر حال تراز به ما کمک می کند و اگر قرار است بار داشته باشه اون وقت دوباره کنترل می خواد . چون این مسئله مهمی است می تونیم این هفته را بذاریم روی این مسئله ببینیم تسلط ما برای این مسئله چطوری است چه نوساناتی داره تا تثبیت بشه یعنی دیگه مال ما باشه و دیگه برامون این نوع دیدن جزء وجودمان بشه ، دیگه بدونیم هر چی را ببینیم و هر چی بشه ما بر اون اشراف و کنترل داریم و جلوگیری می کنیم از دشارژ شدنش .

دو ماجرا اینجا وجود دارد ، یکی اینکه خاطره منفی رو نمیاد ، نه اینکه فراموش کرده باشیم ، چون فراموش نمی کنیم ولی اینجا این لحظه وضعیتی پیدا می کنه که مثل اینکه اصلا پرونده نمی خواد بیاد رو ، ولی شما خاطره را فراموش نکردین ولی نمیاد رو اصلا مثل اینکه اهمیتی نداشته ، یک حالتش اینجوریه و یک حالتش اینه که میاد رو داریم نگاهش می کنیم ولی بار نداره .

س- با توجه به اینکه جزء وجودی انسان احساسات او روی پله عشق است حالا اگر بخواهیم بیایم گریه ، خنده ، اشک ناراحتی را ، همه را یکنواختش بکنیم نوسانش را یکی کنیم ، البته می رسیم به مرحله فنا ولی هنوز نرسیدیم ، اما همون درد و رنج را باید احساس بکنیم ؟

ج- احساس میکنه ، شما نکته خوبی را بهش اشاره کردید ، اینجا مطلبی که هست اون احساس وجود داره میدونیم که الان این صحنه چه صحنه ای است ، احساس منفی می طلبه یا احساس مثبت ، درکش می کنیم ، ولیکن از تعادل خارج نمی شیم ولیکن کماکان روند تفکر مثبت ما ادامه داره و متوقف نمیشه ولی یک انسان معمولی به محض اینکه یک ذره احساس منفی طلبیده بشه با کله خورده زمین ، متوقف شده ، درب وداغون شده و زمین و زمان باید بیان جمعش کنن ، این بحثی که ما می کنیم ، بحث خیلی حساسی است قبلا راجع به مدیریت بحران صحبت کردیم و سعی کردیم با این بحث این موضوع را یک خورده حل و فصلش کنیم ولی چون در باورهای ذهنی ما هست که فلانی آدم با احساسی است مطلب این است که ما انسانیم و انسان با احساسش زنده است واین جور چیزها باعث شده ما بازی با احساس منفی و لطمات اونو پذیرا  باشیم و آخر قضیه یک جمع بندی ، ما از احساسات منفی چی گرفتیم ، چه بهره برداری کردیم ، چه ترازی روی زمین بر اساس اینکه چقدر زندگی کردیم ، ما روی زمین از احساسات منفی مون چه نتیجه ای گرفتیم ؟ چی به ما داده ؟

ما فقط لطمه خوردیم ، عامل زمین خوردن ما این قضیه را برای ما داشته مثلا یک فیلم خنده داری می بینیم می خندیم با احساسات فیلم شریک میشیم ، یک فیلم گریه دار هندی می بینیم ما گریه می کنیم ، ظاهر قضیه اینه که ما با احساسیم با این فیلم خندیدیم با این فیلم گریه کردیم ، اونجایی که خندیدیدم به نفع مون تموم شده اونجایی که گریه کردیم به ضررمون تموم شده .

یعنی اونجا که خندیدیم خنده درمانی هم داریم و اونجا که گریه کردیم گریه درمانی نداریم ، در واقع اون بخشش برای ما ترشحات هورمون های مغز از نظر علمی پدیده ها و ترشحات مثبت است ، وقتی گریه می کنیم تولیدات شیمیایی مغز منفی است ، بدن مسموم میشه و عوارض دیگه پیش میاد ، علمی بخواهیم صحبت کنیم اینجوری است ، اصولی بخواهیم صحبت کنیم در عرفان ، قانون صلیب ،همه با همدیگر یک مطلی را داره میگه ، ولی وقتی میگیم داریم شاهد را تعریف می کنیم فوقش اینه که بگیم اصلا همین جوری نگاهش کنیم و به هر حال ما ازاین بخش منفی نتیجه ای نگرفتیم این احساسات به درد ما نخورده ولی هست ، خوب برای اینکه ما یک زمینه ای اومدیم روی زمین تا این زمینه یک جایی ارتقاء پیدا بکنه ، یک بچه هم غم و شادی داره ولی قرار است این زمینه را تحت کنترل در بیاره بیرون اگر نیاره مغز پاسخ نمیده ، حقش را میذاره کف دستش میاد، به بخش خنده اش پاسخ مثبت میده به بخش گریه اش پاسخ منفی میده ، این دیگه علم است حالا بگیم تشعشعات میگن از کجا معلوم ولی این یک پدیده علمی است و مجبوریم جلوی تولیدات منفی را بگیریم که بدنمان لطمات و صدمات قضیه را نخوره پس یک طرفش مجاز میشه یک طرفش غیر مجاز میشه بنابراین به صرف اینکه انسان است و احساسات ، احساسات منفی را قرار نبوده باهاش بازی کنه ولی به ما دادن هر دو بخش را ، فالمها فجورها و تقویها ، قرار نیست که ما با هر دو بخش بازی کنیم ، شبکه مثبت را داده منفی را هم داده ، فجور را داده تقوی را هم داده ، قرار است ما تو یکیش تثبیت بشیم .

س- بعضی از خاطرات بر می گرده به حق الناس  و از ما کاری بر نمیاد و اذیت می شیم اونها را چکار کنیم ؟

ج- در این مورد فرض کنید وجدان آگاه شده ، بیدار شده و حالا می خواد متاثر بشه ، متاثر بشه یعنی تاثیر بگیره ، ما فورا متاثر شدن را ناراحت شدن تلقی می کنیم ، تاثیر پذیرفته و دیده به کمالش کمکی نشده باید جبران کنه ، مسئله با تو سر زدن و گریه و زاری واحساس گناه انجام نمیشه چون اینها دوباره می برتش تو فاز منفی و مسئله هم حل نشده ، به یک نحوی در حد توانش باید بیاد به جبران فکر بکنه ، به بازگشت فکر بکنه ، نه به تو سر زدن و فاز منفی رفتن ، درددنیای روان شناسی هم احساس گناه را رد کردن ، چرا؟ چون آماری است ، با  آمار سرو کار دارن ، طی دهه های مختلف آمار نشان داده اونهایی که دچار احساس گناه و پشیمانی شدند هیچ کاری نکردند بلکه فلج هم شدند یعنی اگر یک مختصر کار مثبتی هم می تونستند  انجام بدهند حالا دیگه فلج شدن وافتادن یک گوشه ای و مریض و بدبخت وبیچاره و غوز بالاغوز شده یعنی اون کار هم انجام نشده ولی اگر فاز مثبت می موندن لااقل همونی که بگن می خواهیم جبران کنیم ، هیچ کاری هم نکنه باز مثبت تر و مثمر ثمرتر است تا بیاد با احساس پشیمانی و احساس گناه باشه چون مشکلی را حل نمی کنه ، کار عملی است که قرار است مسئله حل کنه نه احساسش ، احساسش فرد را فلج می کنه ، می کوبه زمین ، البته من اینو دقیق  نمی تونم صحبت کنم ولی فکر می کنم مطمئن نیستم، در کلیسا میان اعتراف می کنند ، انگیزه اصلیش شاید این بوده که فرد که میاد پیش کشیش اعتراف میکنه که چه کارهایی کرده ، احساس گناه ازش گرفته بشه ، احساس پشیمانی ازش گرفته بشه ، کشیش هم میگه خوب حالا هر کاری کردی برو اینجوری جبرانش کن یعنی احساس گناه را می گیره وبعد انگیزه اینکه برو جبرانش کن را باشه ، البته هر انحرافی بعدا پیش اومده باشه من نمی دونم که پولی گرفته باشن ، ولی فکر می کنم که اصل ماجرا اینطوری بده چون ماخودمون هم همین کار را می کنیم یادتون هست که دردوره 3 روی مسئله انحراف جنسی هم همین صحبت را کردیم که اگر کسی بیاد با ما صحبت داشته باشه اولین حرف اینه که تو قربانی هستی و اول احساس گناه را ازش می گیریم چون با احساس گناه اون فلج است نمیتونیم بلندش کنیم بعد از اون که تفکرات ذهنی اش را عوض کردیم چون در ناخودآگاهش خودش را چیز دیگری می دونه ، بعدا بهش راه نشان میدیم و بعد هم مثل بقیه ارتباط .

در واقع احساس گناه برای ما هیچ کاری انجام نمیده ، زمانی برای ما مثمر ثمر است که ما عنیب و برگشت به سوی او را عملا داشته باشیم ، برگشت باشه حالا عملا ممکنه ما خیلی چیزها را نتونیم جبران کنیم ، عملا هم در مورد خیلی چیزها نمیشه دیگه نمی توانیم فلج بشیم که مال گذشته است که 99% نتونیم جبران کنیم ولی بتونیم جلوی ضایعاتش را بگیریم .

س- وقتی دیگران حقمون را خوردن چکار کنیم ؟

ج- حالا ما نمی تونیم حقمون را بدست بیاریم ، سرمون را کلاه گذاشن به هر عنوانی ، آیا با غم و غصه خوردن و اینکه ما فلج بشیم ، مریض بشیم ، حقمون احیاء میشه ، یک ضرر دادیم پولمون را بردن یک ضرر دیگه داریم میدیم که سلامت جسم و ذهن و روانمون هم به دنبال اون میره ، مثلا مبارزه با ظلم ، موسی با فرعون در یک مبارزه قرار گرفت ، آیا موسی در فاز منفی قرار گرفت؟ ما که نمی دونیم ، فرضا انبیاء با ظلم و جهل ستیزه کردن آیا در فازمنفی قرار می گرفتن ؟ تو فاز مثبت مبارزه می کردن .

در ورزش های رزمی ، در بوکس هدف یکی از چیزهایی که دنبال می کنن اینه که حریف مقابل را عصبانی بکنند یعنی از فاز مثبت بندازن فاز منفی ، در کشتی کج امریکایی حتی رکیک ترین ناسزاها را به همدیگر میدن ، هدفشون اینه که اونو از فاز مثبت به فاز منفی بیارن ، تجربه بهشون ثابت کرده که اگر حریف عصبانی بشه روی ضربه کنترل نداره ، ضرباتش را بدون هدف میده و انرژی اش تلف میشه ، ولی کسی که تو فاز مثبت است روی نشونه گیری ضرباتش روی ضربه بجا و به موقع ، کجا حرکت کنه ، تسلط داره ولی کسی که عصبانی شده و تو فاز منفی است اون تسلط لازم را نداره لذا امکان شکست خوردنش بیشتر میشه در واقع این مسائل کلی است وانسان قرار است یا این فاز باشه یا اون فاز باشه یا این ور صلیب یا اون ور صلیب دوتاش نمی خونه ، "فالمها فجورها و تقویها" به شما الهام کردم ،خودم الهام کردم هم فجور را هم تقوی را ولی یکیش را باید ا نتخاب کنیم دوتاش نمیشه ، این مطلب را در دوره قبل هم صحبت کردیم دراین دروه هم به همین صورت باز هم یادآوری کردیم و به صرف اینکه ما قابلیت اینو داریم که هم مثبت را بدونیم هم منفی را ، هم غم را بدونیم هم شادی را ، میتونیم تو هر دو جا بیایم ، قابلیت را داریم ولی باید یکیش را انتخاب کنیم مخصوصا در زمینه احساسات یک خورده توضیح وتوجیه اون مشکل بوده و ما سعی کردیم با مثال ها و مسائلی برای خودمون روشن و روشن تر بکنیم .

مثمر ثمر بودن روی زمین تعیین کننده نهایی است .

ما بایستی پیشاهنگ بشیم ، اشکالی نداره به ما بگن بی احساس ، تا اونها بیان به سمت ما ، ما که دیگه نمی تونیم بریم سمت اونها ، من یکبار دیگه توی یک مجلس ترحیم گریه کنم؟ ، پس اونها باید بیان به سمت ما ، رفتن ما به سمت اونها دیگه محال ممکن است لذا چاره ای نیست ، این مسئله ، این برزخ یک مدتی طول میکشه ، پی این حرفها را باید به تن مان بمالیم ، حالا اگر ما ناراحت شدیم ،گفتن چه آدم بی احساسی است و ما ناراحت شدیم ، کی اشکال داره ؟ هنوز ما اشکال داریم وهنوز ما کم و کسرداریم .

 

 
Facebook 'Like' Button
 
به سایت عرفان خوش آمدید
 
امیدوارم به عنوان عضو کوچک این راه بزرگ خدمتی هر چند ناچیز به انجام برسانم

یاوران پاک یاریم نمائید
 

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس


 
 
Today, there have been 13 visitors (50 hits) on this page!
This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free