دوره5-جلسه6


جلسه ششم دوره پنج ساعت اول   

به نام بی نام او

مسئله روح جمعی یکی از مهمترین مباحث بین هر د و شبکه است اما ما درکوتاه زمان در آن ممکنه احساس ارتباط مشهودی نداشته باشیم ، معمولا د رطولانی مدت متوجه می شویم که ارتباط جمعی چیست و در کجا قرار داریم ، اکثریت زمان می خواد چون انعکاس های روح جمعی به وطور کلی زمان بر است .

الان در سطح دنیا دیده میشه تمایل به قدرت و شبکه منفی چقدر بالاست ،در هر کجای دنیا به محض اینکه از یک کرامت منفی نام برده میشه سطح اشتیاق مردم را خواهیم دید به همچنین اگر در یک جمع از عرفان کمال صحبت بشه باز اشتیاق مردم را خواهیم داشت ، بنابراین اشتیاق انسان ها هم به مثبت و هم به منفی می باشد

خیلی از مسائل را ما روی پالس آنتن روح جمعی میدیدم ، روح جمعی برای انتشار معرفت است بدون کلام ، در دوره 7 وقتی در مورد شعور صحبت می کنیم تازه اهمیت روح جمعی معلوم میشه .

مثلا وقتی یگیم استارت زدیم یعنی به صورت تشعشعاتی موضوعات دوره روی آنتن میاد و ما بحث کلاس را میگیریم ، در کلاس بی کلاسی خودمون می تونیم دریافت کنیم ، یعنی چه طوری ؟ به صورت تشعشعاتی این اطلاعات روی آنتن میاد ، متاسفانه شبکه منفی روی این زمینه خیلی قدرت داره و بیشتر کار کرده است اما در حال حاضر روحیه کمال جویی به شدت بالاست .

وقتی شما آرزوی کمال برای انسان می کنید ، درخواستی کرده اید که پالس را تمام هستی می گیرد چون شعور حاکم بر یک اتم یعنی حاکم بر کل هستی چون شعور کمیت نداره بنابراین وقتی تشعشع را به یک اتم می فرستیم کل هستی مورد تشعشع قرار گرفته است ، ممکنه در یک دوره همه تشنه صلح ، جنگ ، خون ، معرفت باشند اثر کار شما را همه به صورت شعوری دریافت می کنند، هر آن روح جمعی حاکم بر بشریت را می بینیم که به یک سمت و سویی می ره .

روح جمعی دارای زیر مجموعه هایی می تونه باشه ، روح جمعی ما و در آخر خانواده ودر نهایت می بینیم بشریت به دنبال خون است و یا بر عکس ا ین روح جمعی نوسان هایی داره این نوسان ها را جمعیت هایی که دنبال کمال و یا عکس آن هستند دنبال می کنند. اولویت روح جمعی برای بستر است برای جمع است نه فرد اما در انتها برای فرد هم می تونیم بخواهیم چون حساب کنید یک گل میان کویر باشه ابتدا باید بستر را درست کنیم .

 

 ارتباط روح جمعی با فیزیولوژی بدن

متوجه شدیم که شعور تک تک اعضای هستی بر همدیگه تاثیر می گذاره تحت تاثیر شعوری فیدبک صورت می گیره که باعث از بین رفتن یک سری موجوداتی میشه که ممکنه تحمل آن را نداشته باشند و در اکوسیستم تاثیر می گذاره و جدای از اون همون موج شعوری که به ما برمی گرده ایجاد پارازیت می کنه و به دنبال اون اختلال انرژی و سلولی را داریم ، بشر با نسلی روبه رو می باشد که مریض است ، شاید تعداد افراد سالم درصد کمی را تشکیل بدهند.

وقتی ما درخواست مثبت در روح جمعی داریم ، اثرمثبتی روی خود ما خواهد داشت ،در دنیای روانشناسی به گونه ای به صورت تجربی متوجه شده اند که در جوامعی یک دفعه همه تحت تاثیر یک موضوعی قرار می گیرند و یک روحیه ای به آنها القا شده است ، مثلا همه دوست داند شب بخوابند و صبح بیدار بشن و ببینند یک میلیارد تومان به آن ها رسیده است که این روحیه به آنها القا شده است و به صورت یک تب بوده است . برای مثلا تحقیق و آزمایشات نشان داده در یک جزیره ای به میمون ها یاد داده اند که سیب زمینی را بشورند و بخورند ، در جزایر مجاور که با این جزیره فاصله زیادی داشته اند بعد از یک مدت متوجه می شوند که میمون های آنها هم همین کار را انجام میدهند .، انسان از نظر تجربی به بحث روح جمعی پی برده ولی از نظر علمی نمی توان آن را ثابت کرد ، جالب این است که بعضی اوقات مسائل متافیزیک این چنینی به صورت تجربی به مسائل آکادمیک راه پیدا می کنه ، مثل سارس و ایدز و یا ویروس هایی که در آینده نزدیکی خودشان را نشان خواهند داد تحت تاثیر شعوری است که از خودشان آزاد میشه و می تونند فعالیت خودشان را آغاز کنند، اما اینکه ما ارتباط  ما ارتباط روح جمعی را در یک جمع بگیریم و روحی در آنجا غالب بشه ،  قرار بر این نیست اما ممکنه ما نیاز به خروجی داشته باشیم و ارتباط روح جمعی را بگیریم و آن کار برایمان انجام بشه .

س- امسال در جریان مراسم عاشورا آن شور و حال را ندیدیم و خیابان ها خلوت بود آیا دلیل آن آینه عاشورا است ؟

ج- این جریان نسبی است این مطلب آماری مورد بررسی قرار می گیره این عصری است که اندیشه می طلبد و انسان روحیه معرفت و کمال جویی اش بیدار میشه و به دنبال این است که به دنبال هر کاری چه معرفتی را دنبال کنه مثلا اگر یک علم را بلند میکنه به دنبال چه معرفتی است ؟

اگر ما نتونیم معرفت لازم را تزریق کنیم ، با این همه جاذبه ای که در دنیا ایجاد شده و این مراسم عاشورا هم یک جاذبه است ، یک جوان می بینه که در مراسم عاشورا شاهد چیست ، ما باید در معرفت ایجاد جاذبه کنیم فرصت زیادی نداریم .

اگر نسل جوان به راه نیاد انقطاع ایجاد میشه و در این صورت دیگر یک نسل قدیمی کمی  ادامه میده بعد از اون پشتوانه نداره و این اجتناب ناپذیرا ست ، در دنیای پر جاذبه امروز اگر ما نتونیم موسیقی ارائه دهیم جوان دنبال موسیقی غربی میره و تعارفی در اون نیست اگر نتوانیم معرفت ارائه بدیم او دنبال مکاتب دیگر میره که رفته اند اگر نتونیم سنت هامون را بگیم که چه می خواهیم و هدف چیست ونتونیم معرفت را زنده کنیم خواه ناخواه جوان ترجیح میده که پای اینترنت و ماهواره بشینه و بگه برای چی روز عاشورا بیام توخیابون ؟ و این در هنر در همه زمینه های فرهنگی به طور کل صادق است ،در واقع نسل جدید مثل کوزه خالی است که هر کسی زودتر اون را پر کنه برده است اما متاسفانه زمانی سر میرسیم که همه چیز پر شده است و چیز دست ما نیست و حالا می خواهیم اون را تغییر بدیم و این کار نشدنی نیست اما مشکل است و گناه اون گردن ماست ، جوان نمی دونه میره ، او کوزه ای است که در معرض پر شدن است وقتی من موسیقی ندارم ارائه بدم او سراغ موسیقی غربی میره او خوراک می خواد بعد از اینکه کار از کار می گذره ما میگیم این موسیقی اشکال داره و از این حرف ها اما دیگر دیر شده است ما الان نسل گذشته را مورد شماتت قرار میدیم با اینکه می دانیم همگی قربانی بودن اما از نظر عرفانی ، سیاسی فرهنگی ، اجتماعی از هر نقطه نظری مورد مواخذه هستند و نسل بعدی هم یقه ما را حتما خواهد گرفت که شما برای ما چکار کردید ؟ چرا خوردید و خوابیدید و هیچی کاری نکردید؟ البته مشکل باید با یک راه عملی حل بشه و افراد دلسوز که بتونن روح اون جامعه را تغذیه کنن، روح یک جامعه تفکر اون جامعه است و با توبیخ مشکلی حل نخواهد شد  .

بحث اینجاست که هر نفری بتونه که رسالت خود را به مملکت و خودش به جا بیاره ، من فکر می کنم همه انسان ها می تونن عامل تحول همدیگه باشن ، تا کنون یک روندی را ما طی کردیم که هر کسی عامل شکسته شدن دیگری شد ، هر کسی پای دیگری را گرفت و پای خود را جای او گذاشت و او را سرنگون کرد که این کار غلط بوده اما الان انسان نیاز به وحدت داره ، سقوط دیگران برای ما ثمری نخواهد داشت در تفکر عالم کثرت یکی باید پایین بره تا دیگری بالا بیاد .

ما باید تفکر وحدت را جایگزین کنیم که همه همدیگر را بالا بکشن برای مثلا تفکر صهیونیست ها ، که در آنها یک گدا وجود نداره اگر در جایی یک کلیمی شکست بخوره ، بلافاصله دست او را     می گیرن که البته ازاین وحدت در جهت منفی استفاده شده، اما ما می تونیم درس آن را داشته باشیم .

الان زمانی است که وحدت و وحدت ملی کارساز و چاره ساز است ، در غیر این صورت ضرر و زیان ها غیر قابل جبران خواهد بود اگر وحدت نباشه پیشرفت حاصل نمیشه ، این عصر عصری نیست که اگر زمین خوردی بتونی بلند بشی مثل قدیم که زمین می خوردی و می تونستی بلند بشی نیست الان عصر زمین خوردن نیست اگر در این عصر زمین بخوری ، یک قرن عقب افتادی ، انقدر پیشرفت سریع است که یک روز خوابیدن مساوی است با چندین سال عقب ماندگی .

 

ارتباط بارش

گاهی در مواقعی مطلبی را می شنویم اما با وجود اینکه چارچوب آن آشکار و عیان است اما ما آن را نمی فهمیم در اینجا به مقوله درک می رسیم عمدتا مسائل متافیزیک نیاز به شرح صدری دارد و اصولا فرق مسائل متافیزیک با فیزیک این است که مشهود نیست اما مسائل دنیای اشراق قابل درک و فهم فیزیکالی نیستو نیاز به یک عنایت خاصی داره نیاز است به شکلی به مطلب نزدیک شویم ، دنیای اشراق دنیای روشن شدن است حدی بالاتر و فراتر از آستانه فیزیکالی است و عمدتا احتیاج به عنایت داره البته این هم عنایت می خواهد .

چون حسن کار نه به رندی و زاهدی است           آن به که کار خود به عنایت رها کنی

این موضوع عنایت بحث مفصل است کلیت کار ما همان عنایت است یعنی کار خودمان را به رحمت و عنایت او واگذار کردیم .

یکی از عنایت ها بحث باز کردن سینه ماست ، منظور چیه ؟ منظور این است که قابلیت فهم و درک ما را گسترش بده وگرنه فهم او در خور هر هوش نیست .

آیا اگر به خودی خود بخواهیم به خودمون واگذار کنیم ، ما هوش و استعداد درک او و یکسری از مسائل را داریم ؟ نداریم . و این فراتر از توانایی انسان است ، یکسری قابلیت های پیچیده ا ی هست که در اون تصورش ار افراد عادی نیست لذا اینجا هم باید به یک گوشه چشمی نظر بشه یک عنایتی بشه تا ما با مطلب آشنا بشیم .

تا مطلبی را در دنیای اشراق میگن و می شنویم ، احساس می کنیم که این مطلب را از ازل می دانستیم و مال امروز نیست اما از کی می دانستیم ؟ از ازل ، با ما زاده شد ، نمی دانیم فقط می دانیم جزء وجودی ما شده است ، شرح صدری ، بدون شرح صدری تصور اون مشکل و پیچیده است اما به کمک این قضیه مطالب کاملا آشنا میشه آنقدر آشنا که انگار ما اینه ارا می دانستیم .

تذکر: گاهی اوقات ممکنه در مورد بعضی حلقه ها توضیح زیادی ندیم به این دلیل که می خواهیم    درعمل ببینیم به چی میرسه .

موضوع اشتیاق زمینه اصلی حرکت است ، عامل اصلی است و این در هر زمینه ای کاربرد داره در مورد شرح صدری هم همینطور، به میزان اشتیاق فرد داده میشه اما خوب حلقه ، حلقه است همه در اون قرار میگیریم در خارج از این قضیه هم می بینیم  کسی هست که مزد اشتیاقش شرح صدری است،خود به خود بدون اینکه حلقه ای را بشناسه سینه اش را باز می کنند "الم نشرح لک صدرک  "در مورد پیامبر همینطور بوده این ماجرا و اشتیاق فردی باعث شد که شرح صدری شامل حالش بشه .

س- آیا درست است که هر کس از نظر رفتاری و اخلاقی دچار مشکل است به موجودات غیر ارگانیک او مربوط کنیم ؟ پس اختیار چی میشه ؟

ج- ما نیروهای کمال و ضد کمال داریم ، من های کمال و ضد کمال داریم ، اینها عواملی هستند که می توانند ما را به هر طرف بکشانند که موجودات غیرارگانیک یکی از این عوامل هستند اما من ها و عوامل دیگری هم هستند و بررسی شده که هر کدام برای خودشان وزنه قدری هستند مثل من دشارژ ، من کنترل ذهن که می توانند ما را از حرکت باز دارند اگر فقط ما یک مشکل داشتیم و اون موجودات غیرارگانیک بود ، دیگه نیازی به خودشناسی نبود اگر خودشناسی می کنیم یعنی و جودمان را داریم پشت و رو می کنیم و تازه می فهمیم که چه خبر است و یکی از آنها ویروس غیرارگانیک است مثلا بازنگری خاطرات ربطی به ویروس نداره ماجرایی که مال 10 سال پیش بوده می تونه ما را کاملا امروز افسرده کنه بدون اینکه امروز ناراحتی یا بد بیاری داشته باشیم .

بنابراین در خودشناسی متوجه می شیم که باید اینها از بایگانی در بیان و مهارشان کنیم و به موجود غیرارگانیک ربطی نداره ، این من ها یک خودی نشان میدن به این امید که منصرف شویم و از میدان به در بریم طبیعتا این جا اختیار دخیل است و این حلقه این امکان را برای ما فراهم کرده .

 

بحث من معنوی

من معنوی خود یک ملک است ، اینکه گفته اند ما برای شما یک فرشته محافظ گذاشته ایم منظور همین است اما توضیح داده نشده ، منظور از جبرئیل ، روح القدس چیه ؟ عامل رساندن آگاهی است ، بعضی ها می گن جبرئیل بعضی ها میگن روح القدس بنابراین ما یک اسمی گذاشته ایم که آکادمیک باشه لذا میگیم هوشمندی حاکم بر جهان هستی یا شبکه شعور کیهانی یا شبکه شعور الهی ، البته نام گذاری چیزی را عوض نمی کنه .

تفکر قدیم اسطوره ای بوده مثل ملک و افسانه ها امروز اگر ما ملک را بشناسیم می بینیم که چیزی از آنچه که در ذهنمان داریم نیست حتی جبرئیل . اگر مرگ را بشناسیم متوجه می شیم ک این هم شاخه ای از این هوشمندی است و قانون است ، و دست خودمان است که بر اساس عدالت الهی کوتاه و بلندش کنیم بنابراین اون تفکر که فرشته ای را با دو بال در نظر میاره برای این بوده که انسان قدیم زبان افسانه را بهتر می فهمیده مثلا یک بچه زبان داستان را بهتر می فهمه تا زبان خشک را .

انسان دردوران کودکی خود بوده است و الان اون دوره را گذرانده و در دوره میانسالی قرار داره و میره که وارد دوران کهن سال بشه ،تصور کنید دردوران کودکی انسان در 1400 سال پیش یا قبل از اون کودک بوده ، زبان مجرب را هرگز نمی فهمیده می بایستی در قالب های سمبلیک و نمادین به او چیزی را بفهمانند البته در میان اونهاه هم افرادی بودن که بضاعت فکری بالاتری داشتن اما اکثریت کودک بودن .

از نظر تاریخی هم ما در دوره برده داری بودیم بنابراین روابط برده داری حاکم بوده و خرید و فروش غلام و کنیز رایج بوده است . بنابراین ما دوران انسان را بخش بخش می کنیم ، حتی جایی شنیدیم که اتم ها ملائک هستند با 2 بال 3 بال ، 2 اربیتال 3 اربیتال ، بخش مختارا و بخش غیر مختار.

اگر میگیم ملائک برای این است که زنده هستند ، ما در جهان هستی چیز بی جان نداریم ، کل و جزء جهان هستی جاندار است . حتی یک اتم جان داره ، بنابراین اگر ما بخواهیم مثل 1400 سال پیش و مطابق دوران برده داری تفکر کنیم ، نسل جدید مان را از دست خواهیم داد ، نسل جدید نمی تونه ارتباطی منطقی با خیلی از مسائل پیدا کنه و اونها را انطباق بده لذا این انطباق با زبان و بیانی نو و ارائه نوین که بتونه در لا به لای اینها کشف رمزکنه و معرفت و هدف اون را بیرون بیاره باید باشه .

اگر اینطور نباشه جوان نمی دونه چرا باید به حج بره او ترجیح میده بره به واشنگتن ، اروپا وپاریس چیزی و انگیزه ای براش ایجاد نمی کنه لذا مکه می ماند و سالخورده ها ولی اگر عاملی بتونه برای او ایجاد جاذبه بکنه اون وقت است که حاضر است بره در اون جمعیت و اون برنامه های سخت را اجرا کنه .

ملائک در هستی زیر مجموعه هستند با تعریف خاص اما کلیت آنها هوشمندی حاکم بر هستی است ، در حال حاضر با عزرائیل و میکائیل اصلا کاری نداریم علت این است که چیزی که انسان به آن نیاز داره آگاهی است اگرآگاهی داشته باشیم همه چیز داریم اما رفتن به دنبال سایرین چییزهایی به غیر از آگاهی یعنی قدرت ، برای کسانی است که به دنبال قدرت هستند

در زمان حضرت موسی ملکه میکائیل بوده و مردم آن زمان به دنبال قدرت بودندو می خواستند فرشته ای باشه که قدرت داشته باشه برایشان غذا بیاره و در اینجا بحث عرفان کمال و عرفان قدرت پیش میاد ، آنها دنبال قدرت بوده اند لذا از میکائیل و اسرافیل و عزرائیل کمک می خواستندو طلب قدرت می کردند و این درس بزرگی است برای ما البته لازم به ذکر است اگر به نوشته های دعا نویس ها دقت کنید می بینید که اسم اسرافیل و میکائیل آورده شده است .

آن قوم در آن زمان تمام آن معجزات را دیدند اما باز به راه نیامدند ما هم همیشه دلمان می خواهد چیزی ببینم آیا فکر می کنید اگر ما هم قدرت ببینیم به دنبال آن نمی رویم ؟ کما اینکه آنها هم مثل ما بودند بنابراین این ماجرای انسان است و این درس است ، در آنجا به صورت سمبلیک آمده است و آنجا آمده که ببینید اگر نان هم از آسمان ببارد انسان نجات پیدا نمی کند ، فکرنکنید اگر ما معجزه ببینیم حتما به دنبال کمال میریم خیر اینطور نیست ، آن کسی که به دنبال کمال میرود ب این حرف ها بستگی نداره و برعکس .

در تمام طلسم ها نام یا میکائیل ، یا اسرافیل یا عزرائیل (اسم دیگر شیطان ) یعنی عزیز خدا آمده است اینکه شیطان عزیز خدا بوده و در این مسیر نقش منفی را بازی می کند ، منظور این است که حتی اگر عزیز خدا باشی اما دچار "انا خیر منه "من از او بهترم بشی سقوط خواهی کرد ، در واقع درس های پشت این مسائل مهم است ، به هر حال ما از این مسائل استفاده نمی کنیم و دنبال آن نیستیم چون آنها ملائک قدرت هستند ما تنها دنبال آگاهی هستیم با ملک آگاهی در واقع نادانسته ها را به ما می رسانند واین برای ما کافی است .

من معنوی تا در جهنم وکیل ماست ، او وجود تعریف شده و ثابت دارد و بی طرف بین ما و خداست او به نوعی حکم است ، او وکیل تسخیری است که در جهت مال به ما کمک خواهد کرد.

 

بحث روح جمعی

هر چه موضوع مهم تر باشه در روح جمعی نگاه شبکه منفی به ما تغییر می کنه ، وقتی برای یک نفر می فرستیم یک جور است و وقتی برای ده نفر می فرستیم طور دیگری است و همین طور برای شهر ودنیا ، وقتی برای دنیا می فرستیم شبکه منفی میگه این چیه که برای دنیا تقاضا می کنه ؟

در دفعات اولیه شبکه منفی یک چنگ ودندانی نشان میده البته هیچ کاری نمی تونه بکنه و اطمینان داشته باشید به این موضوع که کاری نمی تونه بکنه یعنی درواقع یک تانک را در نظر بگیریدکه آنها گلوله شلیک می کنند به بدنه می خورد آن کسی که داخل تانک نشسته می فهمد  که چیزی اصابت کرده اما نفوذ نمی کند ، به شما تنه ای می زنند اما از این زره نفوذ نمی توانند بکنند ، از یک جایی به بعد حمله ای نیست و به جای امنی خواهیم رسید وقتی شما کار می کنید و تنه می خورید دستخوش یک نوساناتی می شوید اما اگر بدانید که نفوذ نخواهد کرد دستخوش تغییرنخواهید شد یک تلوتلویی می خورید و دوباره استوار خواهید شد ، موضوع ختم الله و ختم الشیطان پیش میاد و ما در حلقه تثبیت پیدا می کنیم و دیگر از حمله خبری نیست وقتی در حلقه تثبیت پیدا می کنیم انعکاس آن را متوجه می شویم که تشعشع مثبت است ، در حلقه روح جمعی باید جا بیفتیم .

ما از هر حلقه باید درک و حس مخصوص به اون را داشته باشیم ولی در جمع آنها را هم می توانیم دا شته باشیم یعنی می توان همه حلقه ها را با هم داشت و استفاده کرد .

برقراری ارتباط

 

همه در معرض حس ارتباط هستند اما اینجا بحث سانسور را داریم که باعث میشه متوجه نشیم اما ربطی به اثر آن نخواهد داشت گاهی ممکنه در ارتباط با یک حلقه مورد سانسور قرار بگیریم اما از نظر وقوع آن مطلب انجام میشه . اصولا پرده معنی نداره

هست از پس پرده گفت و گوی من وتو              چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

ما بحث پرده های مختلف و متفاوتی را داریم و در واقع بین هر بخشی پرده ای هست .

حالی درون پرده ای بسی فتنه می رود              تا آن زمان که پرده بر افتد چه ها کنند

ما این طرف پرده هستیم

هر که تو را خوار کرد رو به خدایش سپار، در واقع ممکنه به زودی طی آزمایش هایی که انجام میدهیم به خدا سپردن را آزمایش و تمرین کنیم همانطور که نام بیمار را می سپاریم در این مورد هم بسپاریم ،آن مشکلاتی که قابل حل وفصل است که حل میشه آنجا که تلاش زمینی به نتیجه نرسید به خدا می سپاریم و رها می کنیم و آن شخص از آن چرخه نجات پیدا نخواهد کرد بحث عذاب الیم که در جهنم پیش میاد این است که کلیت قضیه شعور کلی ، هوشمندی کلی فهمیده نشده ، نه تنها از آن استفاده نکردیم بلکه علیه آن نیز حرکت کردیم در واقع جایی هست که با عبور از آن فیلتر همه اینها حل و فصل میشه .

س- مرز بین غیبت با تجزیه تحلیل چیست ؟

ج- اولین مشخصه غیبت فاز منفی است یعنی طرفین می دانند که بی طرف نیستند ، یک موقع هست که می خواهیم تجزیه تحلیل کنیم و شاهد هستیم و بی طرفیم و درون ما می داند که بی طرف هستیم اما به محض اینکه این تجزیه و تحلیل به سمت منفی گرایش پیدا می کند تشعشع منفی داره

س- آیا اگر حادثه ای تعریف بشه اشکال داره ؟

جلسه ششم دوره 5 ساعت دوم ج- مرز بین تجزیه تحلیل و غیبت یک تار موست ، معمولا غیبت به منزله ترور شخصیتی و ضایع کردن شخص به کار برده می شود تنها کافی است که حتی یک مورد از هزار مورد حق با شخص گوینده نباشه لذا عطا را به لقا می بخشند ، میگن غیبت یعنی پشت سر حرف زدن نگفته اند حرف ناحق زدن ، فرد با صحبت در مورد کسی که آن جا نیست منظوری داره و می خواهد ترور شخصیتی بکنه و البته روی شنونده تاکید بیشتری شده است تا گوینده ، شنونده باید عاقل باشه که قضاوت نکنه و به فاز منفی نرود.

 

در مورد حلقه هایی که در این دوره کار شده 6 موضوع مورد بررسی قرار گرفته اند:

کنترل دشارژ،  تیک های شخصیتی ، همزاد معنوی ، ارتباط وحدت ، ارتباط بارش ، ارتباط روح جمعی

س- در مورد تیک های شخصیتی ، من قدیم ها به کارهایی که به عهده ام گذاشته میشد وسواس داشتم همیشه پدرم می گفت تو هم مثل دیگران هستی امکان اشتباه هست ، سعی خور را بکن و بقیه را ول کن و می گفت اگر فکر کنی که خیلی بی اشتباهی یک جور خودخواهی است ،در مورد کار فعلی یعنی ارتباط ها هم هنوز از آن حالت ها مانده است و اتفاق های غیر عادی برایم می افتاد و من را آزار میداد و همش نگران بودم که کوتاهی من بوده اما چک که می کردم ، می دیدم کوتاهی نکردم و همه چیز خوب است آیا این در رابطه با تیک های شخصیتی من است ؟

ج- کار زمینی ، قانون زمینی نمی دانیم ممکنه هر آن هر اتفاقی بیفتد مثلا بنده بیرون برم یکی بزند ماشینم را داغون کنه ، آیا این ارتباط به این داره که ما می خواهیم در شبکه مثبت کار کنیم ؟ یا اگر به کسی تشعشع دفاعی دادیم یا به کسی حلقه دادیم باید این طور بشه ؟

این کار زمینی است و قانون زمینی داره من و شما در معرض تصادف ، سانحه و یکسری مشکلات هستیم و تازه ممکنه خیلی جاها هم خوش شانسی بیاریم و اتفاقی هم نیفته لذا نمی تونیم بگیم به خاطر اون موضوع بوده ، اما تجربه داریم که در روح جمعی بعضی از دوستان احساس می کنند که حمله شد و بلافاصله مقارن با آن مسئله است و هم اینکه درونی بوده .

بحث ترس و ترس از اشتباه و گناه و بیماری ، از جایی میشه وسواس و شخص دیگر نمیتونه حرکت کنه و فاز منفی است و مرتبا فیدبک منفی داره نکنه نکنه و شخص فلج میشه و به علاوه انرژی ذهنی بسیار زیادی هدر میده ، چون مرتب داره چیزهای منفی و تصاعدی افزایش پیدا می کنه اول یک سوال مطرح می کنه و در آخر به هزاران سوال میرسه و به وسواس میکشه وقتی به وسواس کشید دیگر از یک روند منطقی خارج میشه ، اصول این است که ما همه مراعات های لازم را بکنیم اما از جایی به بعد دیگر "توکلت الی الله " یعنی جایی است که جلوی ترس ما گرفته میشه یعنی ما همه بررسی ها مون را کردیم نقش خود را در "لیس للانسان ما سعی" به جا آوردیم دیگر از آنجا به بعد توکلت الی الله دیگر اگر بخواهیم ترس از گناه و اشتباه داشته باشیم نمی توانیم حرکت کنیم و ذهن فلج میشه و در وسواس گیر خواهیم کرد. بنابراین قرار است که پشت و رو شویم و به ما نشان داده بشه تیک ها .

قربانی

به یاد دارید فلسفه قربانی این بود که به ما نشان بدن و ما قربانی بکنیم  در واقع وقتی ما قربانی می کنیم داریم کادوی ارزشمندی را قربانی می کنیم این بخش خواستنی وجود ماست ، غرور ، خودخواهی ، خودشیفتگی اینها بخش هایی هستند که خیلی برای ما عزیز است و حاضر نیستیم از آن جدا بشیم اگر حاضر بودیم جدابشیم که انسان مشکلی نداشت همه مشکلات این است که اینها چیزهای دوست داشتنی هستند وانسان اینها را می خواد لذا به محض اینکه می گیم شما اشاره کردید و ما هم فهمیدیم ، آن را قربانی کردیم آنگاه بلافاصله می بینیم در مدت زمان کوتاهی مسئله حل و فصل شده است اگر سریع این کار بشه بیرون ریزی ها زود تمام میشه ، ترس هم خودش گاهی اوقات ناشی از خودشیفتگی و خودخواهی است گاهی می بینیم ما کمال پرستیم ( کمال زمینی) و    می خواهیم همیشه نفر اول باشیم اما خوب توان ما تا جایی است که کشش داریم و ترسی که ایجاد میشه در این زمینه مربوط به خود شیفتگی می باشد،

ترس از شکست ، ترس از نفر اول نبودن را رو میاره بنابراین ما بلافاصله باید قبول کنیم و اعتراف کنیم و آن را قربانی کنیم در واقع ما انتظارات و توقعاتی داریم که برآورده نمیشه ،چون نمیشه ما آزرده خاطر میشیم و عصبی می شیم و ناراحت میشیم و به ما بر می خوره ، در این دوره هر چیزی که رو میشه و به ما نشان داده میشه مرتبط به شخصیت ماست این دوره دوره سنگینی است ، به این شکل می تونیم راه را کوتاه کنیم حالا کمی ای طرف و آن طرف مسئله مهمی نیست .

وسواس ، اگر منظور از وسواس،وسواس فکری باشه به بینش ارتباط داره ، به این دوره مربوط میشه اما اگر از نوع آزار دهنده باشه به ویروس ها و تشعشع دفاعی مربوط میشه .

بحث بخشایش

انسان تشویق شده است به بخشیدن اما از طرفی دیگرانسانی که متقاعد به بخشیدن نشده است به نوعی در او انرژی پتانسیل منفیا یجاد میشه ، چقدر آدم ها را بخشیدیم ولی بعد فهمیدیم که نبخشیدیم ؟ یعنی میخواهم بپرسم آیا اصلا تا به حال کسی ، کسی را بخشیده است ؟ البته این تجربی است و آمار میگه اکثریت نبخشیدند چرا ؟ مکانیزم چیه ؟ چرا انسان اینگونه حرکت می کنه ؟ هر انسانی ممکنه فکر کنه که قابلیت بخشش را داره مثلا اگر با ده هزار نفر صحبت کنیم و بپرسیم آیا شما قابلیت بخشش را دارید ؟ میگن بله ولی وقتی پای عمل میایم می بینیم درواقع کسی ، کسی را نبخشیده که البته این نسبی است ، در حالی که به انسان توصیه میشه ببخش ببخش ، پس این یک پارادوکسی میشه که از این طرف عملا بخشش ندادیم از اون طرف بحث توصیه ها راداریم اما من می خوام بگم که نبخشید ، هر کس گفته ببخشید که تاریخ پر از این حرف است اما من میگم که نبخشید تا زمانی که ظرفیت بخشایش در ما ایجاد نشده نباید بخشید اولا اگر این کار را بکنیم می بینیم که صوری بوده و فی الواقع انجام نشده اون هنوز اینجاست و گیر و گرفتار است ، ثانیا اگر بدون آمادگی لازم ببخشیم ایجاد انرژی پتانسیل منفی می کندو می بینیم که نبخشیدیم و این برای ما سرخوردگی می آورد یعنی در ناخودآگاه برایمان سرخوردگی میاره و ما را به این باور می رساند که دیدی نمی توانی ،.

بخشش در هر موردی می تواند باشه ، پشت سرمان حرف زدند ، پولمان را خوردن ، ما را ناراضی کردن و چیزهایی از این قبیل که ما با هم حساب و کتاب مفصلی داریم .

چی شده که شما دیگران را بخشیدید؟ مثلا گفتن دارم میریم مکه ما را حلال کنید یا در یک مهمانی یا یک عزا همدیگررا دیدیم بعد از سلام وعلیک طرف گفته ما را حلال کن ما هم گفتیم بله باشه بعد که میایم خانه می بینیم ای بابا اون توی مهمونی بود من احساساتی شدم عجب کاری کردم و تازه حرص فرد مضاعف میشه و میزنه توی سر خود که چرا گفتم می بخشم ، کاش می گفتم نمی بخشمت ولی خوب اونجا جو آدم را می گیره .

عاملی که ما کسی را نمی بخشیم و یا کسی ما را نمی بخشد این است که ما یک کمند نامرئی را دور گردن فرد انداختیم و سر اون کمند را گرفتیم و البته در مورد ما هم همینطور است حالا اون کسی که کمند انداخته و یک سر اون را گرفته هم خودش گیر است و علاف است هم ما علافیم چون دو نفر بایستی همدیگر را نگه دارند .

بحث بخشایش مثل کمند است نه او رهاست نه من راهم جفتمان گیریم یعنی هر دو طرف گیرند ولی اون کمند نامرئی است فرقی نمی کنه یا به ظالم ترین آدم یا یک کسی که بدی کوچکی کرده شما به او کمند انداختین و او را گرفتین و آیا باید خودتان هم بایستید و او را نگه دارید یا نه ؟

ماجرای هر دو کار ما یک کمند است ، قانون بازتاب ، هیچ کس از این ماجرا خلاصی پیدا نمی کنه ، شما چه کمند را بگیرید چه نگیرید کسی از این ما جرا خلاصی پیدا نمی کنه عدالت قانونمندی خودش را داره ما ا گر می تونیم مطابق با قانون زمینی از یک ظالم حقمان را بگیریم که میریم و می گیریم اما اونجا که نمی تونیم و از دور میگیم ما نمی بخشیم و کمند  را گرفتیم و نگه داشتیم این به درد نمی خوره ، حرفه ظالم این است که ظلم را ادامه بده اگر ظالم می خواست ظلم کنه و فردا برگردد که دیگر ظالم نبود وقتی میگیم کمند ، می تونه به صدام باشه به هیتلر باشه به فرعون باشه و میتونه یک آدم معمولی باشه فرق نمی کنه ، من و شما باید سر کمند را بگیریم و اون سر دیگر را هم کس دیگر فرق نمی کنه گیر است .

س- مثلا یک کسی آن طرف کمند است که مرتب ظلم می کنه و این طرفی مدام مورد ظلم قرار    می گیره ، چگونه ببخشد در حالی که مرتب ظلم می بینه ؟

ج- کار زمینی ، قانون زمینی ، راههای مختلف داره یک جا "یستمعون القول " یک جا "لکم دینکم ولی دین" یک جا "عرض الله و تعاصر فیها " یک جا ایستادن شمشیر کشیدن اما این چیزی که داریم صحبت می کنیم زمانی است که اینها تمام شده و یا نه در جریان است اما وقتی به نفرت ، (ضد بخشایش ) می کشد یعنی فاز منفی ، غیر از مسئله فاز منفی در این نفرت و عدم بخشایش ما گرفتار می شویم و او هم گرفتار است ، این به این مفهوم نیست که همه ظالمان آزادند و باید از جانب اونهایی که اهل کمال هستند در امان باشند به دلیل اینکه بگن کسی که اهل کمال است مسائلی را می خواد مراعات کنه لذا دست ظالم باز است ، به این معنی نیست اگر اینطور بود که امام حسین (ع) را نداشتیم

درس عاشورا همین درس است ابتدا نطق در مقابل منطق بعد اندیشه در مقابل اندیشه ، اگر جواب نداد و دیدیم طرف مقابل اندیشه سرش نمیشه و شمشیر بر می داره و می گه من درست میگم چون شمشیردردست من است و هر چه میگم تو باید گوش بدی ، که در اینجا میشه شمشیر در مقابل شمشیر ولو اینکه به شهادت منجر بشه ، یکی از درس های عاشورا همین است که ان شاءالله احتمال داره این مطلب را در کتاب آینه عاشورا مطالعه کنید ، آما مطمئنا امام حسین (ع) در فاز مثبت جنگیده است و تمام یاران و کسانی که در آن مبارزه چه روز عاشورا چه بعد از آن شرکت داشته اند فاز مثبت را در نظر داشتن .

این بحث مقدمه رهایی است ، رهایی بحثی است که در دوره 7 دنبال خواهیم کرد ، ما برای درک و فهم جهان هستی و هوشمند باید گسترده شویم باید خودمان گسترده شویم یعنی دنبال یک گستردگی و رهایی هستیم این موضوع عکس تمرکز است اگر خاطرتان باشه ما اصلا از تمرکز حرفی نزدیم و گفتیم نمی خواهیم تمرکز یعنی زندانی شدن و رهایی یعنی گستردگی ، ما می خواهیم در سطح عالم هستی گسترده شویم کهدرحال حاضردوستانی که در دوره 7 در حال تجربه هستند می دانند که منظور از گسترگی چیست که حلقه داره .

اما یکسری مطالب به این قضیه می تونه کمک مثبت کنه و حاشیه قضی هرا درست کنه یکی از این مطالب قابلیت بخشایش است قدرت از دست دادن است بالاتری قدرت ، قدرت از دست دادن است ، قدرت به دست آوردن همه الی ما شاء الله دارند یعنی بی نهایت هر کسی می تونه هر چیزی را بخواهد ،بخواهد اما قدرت از دست دادن آن را نداره در واقع یکی از الگوهایی که قدرت از دست دادن را به نمایش گذاشته حضرت ایوب است که از دست بده و به سمت صفر میل کنه آنها گفتن صبرایوب اما اینجا از یک زاویه دیگری به مسئله نگاه کردم قدرت از دست دادن .

در بحث رهایی قدرت از دست دادن یکی از فاکتورهای جانبی می تونه باشه بخشی است که به اختیار و بینش هایما ارتباط داره و بخش دیگر اون حلقه است (ارتباط گستردگی ) اما در حاشیه اون گستردگی به ما عنایت و کمک می کنند .

یکسری مسائلی هستند که ما خودمان می تونیم آنها را درست کنیم ، از جمله این قضایا این است که ما کمندی در دستمان نباشه چون وقتی باشه ما اینجا را نگه داریم یا بالا بریم ؟ علاف می شویم چون باید شکارمان را نگه داریم که البته ما هم شکار دیگران هستیم ، هر کسی از کسی در این رابطه مسئله ای داره در واقع با اون شخص در اتصال نامرئی است ، یکی از را های بستن از این طریق است یعنی طرف را نمی بخشیم یک کمندی را انداختیم و نگه داشتیم و یا اگر ما را  نمی بخشند یک کمند را انداختن و ما را نگه داشتن ، حالا هم او علاف است هم من و مسائل من دچار یکسری قضایا است خصوصا در بحث کمال و تعالی بستگی احساس می کنیم و نمی تونیم بپریم می خواهیم بپریم اما نمی تونیم سنگینیم احساس سنگینی می کنیم در این رابطه یکی از چیزهایی که به ما کمک می کنه که راحت تر بپریم موضوع من معنوی است من معنوی دو موضوع را برای ما روشن می کنه : یکی مفهوم ظلم ، اصولا به طور کلی مفهوم ظلم را نمی داند چیست ، دوم کمک می کنه که بندها باز بشه .

شرایط بخشایش

بعضی ها تور می کنند که بخشید ما یعنی هیچی به هیچی یعنی تمام کارهایی که کردن ماست مال میشه  ومیره پی کارش . در جایی میگن "اقرا کتابک"بخوان ، از دست شما فرار بکنه در اونجا چی داره که بخونه ؟ کاری که ما می کنیم یعنی خودمون را نجات دادیم و کمند را ول کردیم ،ا تفاقی که افتاده به منزله پاک کردن اعمال او نیست پک نمی شه و ثبت است این ماجرا به عنوان سوء سابقه ثبت میشه مثلا یک نر جرمی مرتکب میشه و به زندان میره ، یک روزی در زندان باز را می کنند و میگن آقا بفرمایید برید شما دین خود را به جامعه ادا کردی این آدم می خواد فردا بره سر یک کاری میگن برو سوء سابقه بگیر میاد سوء سابقه بگیره می بیند نوشته کلاه برداری ، آیا می تونه تویسر خودش بزنه که ممن که زندانیم را کشیدم ، دینم را ادا کردم ، می تونه ؟ نمیتونه ، میگن اینجا درج شده است پاک نمیشه لذا منظور از بخشش اصلا این نیست که او هر کاری کرده عیبی نداره آنها ثبت است اما ما برای اینکه بتونیم راحت تر پرواز کنیم ، سر کمند را ول می کنیم و رها       می شیم حالا او طناب به گردنش هست و فرار می کنه تا کی و کجا ؟

فرض می کنیم که یزید گفت که طاهری را بگذاری جای من کربلا ببینیم که این چه می کند ، آیا مطمئنید که من بهتر از او عمل می کنم ؟ نمی دانیم شاید ا گر ما را جای او بگذارند نمی دانیم شاید بدتر عمل کنیم بنابراین از این رو است که میگن قضاوت مختص خداوند است .

ما ظاهرا یک مسئله را می بینیم و چیزهایی دیگر پنهان است لذا این احتمال را بدیم که اگر جای ما را عوض بکنند ما بدتر از اون قضیه باشیم من خودم جرات نمی کنم از وقتی در معرض این آگاهی قرار گرفتم و رویت هایی شد و جهان های موازی مطلقا جرات نمی کنم که همچین اظهار نظرهایی صریح داشته باشم خیلی نسبی است د رحد یک تجزیه تحلیل است که درست عمل می کندیا غلط این به آن منزله نیست که اگر من بودم بهتر عمل می کردم اما می تونیم تجزیه تحلیل داشته باشیم برای درس های خودمان که ما درست عمل کنیم ومثل آنها نشیم ، بنابراین این ماجرا که می خواهیم و من معنوی کمک می کنه یکی بحث ظلم است ما از صبح تا شب ممکنه به کسی نگاهی بندازیم که نگاهمان ظلم بشه یک لحظه یک فکری می تونه ظلم باشه و حساب کنید ما از صبح تا شب چه     می کنیم ؟ پس انسان غیر ظالم داریم ؟ نداریم .

پس انسان ظالم است "انه کان ظلوما جهولا " این است که در بستر ظلم در حال حرکت هستیم ما کشتی هستیم که در اقیانوس ظلم حرکت می کند بدنه اش خیس میشه آب می پاچه درون اون بعضی اوقات از آب پر میشه خلاصه انسان قرار است از دل این ظلم عبور کنه "من الظلمات الی النور" ظلمت ها را کثرت میاره و نور را وحدت و ما نسبت به ظلمت خودمان هم شکر گذاریم ، ما اگر در ظلم نبودیم نور چه مفهومی داشت ؟ آنچه که خداوند طراحی کرده است نعمت است اما هدفمند است اگر ما را در آتش قرار نمیداد آیا ورزیده و کار آزموده می شدیم ؟ پس ما به طور کلی در دنیایی از ظلم قرار گرفتیم "لیبلوکم فیما عطاکم" پس ظلمت هم نعمت است و هنر این موجود این است که چگونه با این چیزها بازی کنه ، با گناه چگونه بازی کنه ، با ثواب چگونه بازی کنه تا آخر نتیجه اش بشه "من الظلمات الی النور"  اگر ما با ظلمت و گناه بازی نمی کردیم می تونستیم نتیجه بگیریم که تصمیم گرفتیم که از ظلمت و گناه دور بشیم ؟ پس در طرحی اشتباهی نیست و مخصوصا ما را در این اقیانوس قرار دادن ، به هر حال میل به تصرف زمان و مکان  را در ما طراحی کردند تا ببینند چگونه با این ها بازی می کنیم ، اگر در مقام یک مصاحبه گر به خیابان برویم و بپرسیم شما ظلم می کنید ؟ میگن اصلا ، من اصلا آزارم به یک مورچه هم نرسیده ، فرد در واقع مفهوم ظلم را نمی داند ، نمی داند اساس خلقت بر چه گذاشته شده و ما نمی توانیم ظالم نباشیم ، ظالمیم ، زمانی انسان می تواند ظلم نکند که بتواند به درک ان الحق برسد به درک جمال یار برسه به این  ادراکات که رسید آن وقت اس که وقتی با کیهان هم فاز شد وقتی دید این تن خودش است دیگر سوزن به تن خود فرو نی کنه ، بینی خود را نمی بره ، دست خودش را نمی برد، اون وقت است که مقام معصومیت حاصل میشه که خودش مرتبه ای است ، اما در این سطح و سطوحانسان ها یک همچین اعتباری به خودشان مید هند

برقراری ارتباط

ببینیم کسانی که لازم است ما را ببخشند چه کسانی هستند که رو میان در این ارتباط

تجربه در کلاس در این ارتباط : از دوران بچگی یادشون آمده تا الان

جواب استاد این مثلا یک فیلمی است که نکاتی در آن تیک می خورد

کسانی که چیزی متوجه نمی شوند اتفاق می افته اما گاهی سانسور میشه باید ارتباط را ادامه بدیم

چه کسانی احساس سبکی می کنند ؟

 

برقرار ارتباط

برعکس ارتباط قبلی ، کسانی که شما باید آنها را ببخشید رو میان

چه کسانی احساس سبکی می کنند ؟ در این ارتباط احساس سبکی را داریم که هر دفعه ارتباط می گیریم سبک تر می شویم به خاطر باز شدن کمندها.

 

س- در داستان حضرت ابراهیم گوسفندی که از بهشت فرستاده شد برای حضرت چه معنایی داره ؟

ج- در قبال اینکه حضرت حاضر شد وا بستگی خود را قربانی کنه دریافتی داشت که گوسفند بود ، گوسفند سمبل روزی آسمانی است در اینجا و اینکه قربانی بشه و گوشت آن اطعام بشه یعنی در واقع بهره مند بشه از یک طعام و روزی آسمانی که پاداش آماده شدنش برای قربانی کردن وابستگی اش بوده است ، بنابراین هر کسی حاضر بشه که وابستگی اش را قربانی کنه ، حتما یک گوسفند آسمانی که سمبل روزی آسمانی است برایش در نظر گرفته میشه ،هیچ فرقی بین حضرت ابراهیم و کسی نیست ،در آنجا این درس را برای تک تک انسان ها دادند تمام این موارد الگویی است برای تمام انسان ها ، ماجرای جضرت ابراهیم د رمقابل تک تک ما ست آنجا گفته شد تا لحظه آخر اگر این کاررا بکنی چنین نویدی داری ، روزی آسمانی ، در واقع کاری که الان شما می کنید این است که از روزی آسمانی خودانفاق می کنید.

بحث قربانی بر می گردد به هابیل و قابیل ، از ابتدا بوده است و سمبل است که در آنجا آیا واقعا هابیل و قابیل و جود داشته اند؟ نمی دانیم اما باز هم درس هایی که هست این است که کسی میاد چیزهایی را قربانی می کنه و مورد قبول واقع میشه ؟ اما حالا کسی نمی دانه و بعد حسادت هم می کنه و در این ها یکسری مفاهیم را داریم که به طور کلی دو راه را مقابل ما قرار میده ، به صورت هابیل و قابیل ؛ می تونیم هابیلی باشیم می تونیم قابیلی باشیم در واقع همه اینها یک موضوع را به زبان های مختلف دارند باز می کنند ، یک جا هابیل و قابیل و یک جا اهورا اهریمنی و یک جا نور و ظلمت یک جا چپ و راست

نوستراداموس درواقع دست رسی وسیعی به لوح محفوظ داشته که گوی او یک وسیله و بهانه بوده ، وسیله ارتباطی یک جا ورق است و جای دیگر فنجان و یا گوی ، دیده در آن زمان رسم بوده اگر در کاسه سر مرده شراب بخورند ، آگاهی از او به این انتقال پیدا می کنه و می خواستند از روح اواستفاده کنند و قویتر شوند نبش قبر می کردند کاسه سر را در می آوردند شراب می ریختند و     می خوردند لذا وقتی باز می کنند می بینند که تاریخ الان است حتی تاریخ آن را هم دیده البته مسئله فرقی نمی کنه حتی خود این قضیه جزء لوح محفوظ است چیزی است که می بیند خودش مرده و چند نفر میان و کاسه سر او را در میارن و این کار را می کنند و تاریخ آن را معلوم کرده ودیده .

قرار نیست که انسان بدانه که می خواهد بشود اگر بداند موضوع از روال طبیعی خارج میشه و این کار شبکه منفی است .

قانون پیوستگی را در دوره 3 مورد بحث قرار دادیم آیا ما از بیگ بنگ جدا هستیم ؟ من به دیروز متعلق هستم یا نه ؟ و دیروز به پریروز و برمی گرده به صد سال پیش ، یک میلیون سال پیش زمین برمی گرده به منظومه شمسی و بنابراین من یک وجود منفصل نیستم من ماحصل چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم خیلی قضایا هستم حتی زندگی قبلیم ،نوزادی که متولد شد شخصیت اولیه داره و شخصیت اولیه او تاثیر در بقیه مراحل او داره اما در واقع موجودی که انسان است چیزی در ا و تعبیه شده به نام اختیار ، قابلیت این را داره که هر گذشته ای را چه خوب و چه بد بالعکس کنه یک گذشته شیرین را به بد تبدیل کنه و برعکس.

صحبت های ما برمی گردد به ماحصل در همین جا ، ماحصل تفکر و اختیار و ماجراهای دیگر ما ، ما به تناسخ اعتقاد نداریم که اگر یک نفر گوشه خیابان است بگیم خوب زندگی قبلیت سلطان بودی پدر همه را در آوری و او میگه آری و حالا دارم تلافی می کنم ، با کمال میل ه م می پذیرد .

این یک وسیله استعماری بوده و خواهد بد ، شما می بینید که جمعیت عمده ای از هند همه سرمایه زندگی شان تنها یک لنگ است ،اما راضی هستند ، این تفکر به آنها رضایت داده است اما اصلا مگر دنیا چند تا سلطان بوده ، البته این به عنوان یک مسکن خوب بوده و هست واقعیت این است که شما میدانید بخشی از خاور دور را این تفکر نگه داشته اگر این تفکر نبود نمی توانستند سر پا بمانند برای اینکه هر کسی می خواهد ظلم های گذشته را جبران کنه ، ما معتقدیم که چنین چیزی نیست چون شخصی که ثروتمنداست هم میگه من همان هستم که در زندگی قبلیم گوشه خیابان می خوابیدم ، میلیاردها انسان سلطان بودن و همش چند نفر گوشه خیابان خواب بودن ، یعنی در واقع زنگی قبلی عجب مدینه فاضله ای بوده است .

اینها همه اشکالات این قضیه است ما که درواقع نمی خواهیم سر خود را شیره بمالیم دنبال حقیقت این قضیه هستیم که بحث تناسخ به تشعشع دفاعی ارتباط داره  ، در واقع در هیپنوتیزم به مسائل تشعشع دفاعی می رسند که مثلا یک نفر کشاورز بوده می خواهند این موضوع را ثابت کنند .

فرق بین ما (تسلسل) و تناسخ

انالله و اناالیه راجعون ، ما پله پله پایین آمدیم و بعد پله پله بالا میریم به الست بربکم که برسیم یا میگیم بله یا میگیم خیر .

تناسخ یعنی اینکه ما اینجا بمیریم و بعد یک نوزادی را تسخیر کنیم بعد بمیریم و بعد یک نوزاد دیگر را اما در تسلسل که مورد بحث ماست رفتن به جلو است تا الست بربکم ، کار ما رفتن به جلو است صفر کار ما از اینجا نبوده است  ،"الم آدم اسماء کلها" و یعد یواش یواش بار به او بسته " اسکن هذاجنه " سکونت را به آن بسته است وبعد ا ختیاررا به آن بسته است و تا اینکه شده است "انه کان ظلوما حلوا عجولا کل انعام " انسان مثل چهار پاست ، هرچه روز اول گفت به به چه آفریدیم روز آخر گفت اه اه ببینید این روز اول و آخر چطور بوده است .

در واقع هر چه پایین آمدیم تضاد را بارمان کرد به اوج خود رسید و بعد به سمت لاتضاد میره و ما به جسم نخواهیم آمد اما درست در لحظه آخر من می گم نه من خود خدام پس دوباره ماجرای به سیب نزدیک دشی والی آخر در واقع درخت سیب تضاد است و سیب من است نزدیک میشم گاز    می زنم و میام پایین و پایین تر و دوباره سلسله مراتب دیگری است .

 

 

آدم و حوا

تصور همه این است که یک دفعه یک زن و مردی آمدن به شکل الان ما ، میلیون هاسال طی شده تا شدیم ما ، دوران زمینی در روی زمین طی شده است "الم ادم اسماء کلها" اینجا صفر کار نبوده ما از خدایی به پایین رسیدیم ، در جایی که تضاد می خواد به صفر برسه (الست بربکم ) به اوج تضاد رسیدیم و بعد گفت حالا بیا بالا و بعد کم تضادتر کم تضادتر ، اگر بریم آنجا لاتضادی است یعنی من و تو ، من خداتم ؟ نه من خودم خدام ، میگه اگر بیایی این طرف پرده ،دیگر من وتویی وجود نداره

اسرار ازل را نه تو دانی ونه من               وین سر معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفت و گوی من وتو       چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

 
Facebook 'Like' Button
 
به سایت عرفان خوش آمدید
 
امیدوارم به عنوان عضو کوچک این راه بزرگ خدمتی هر چند ناچیز به انجام برسانم

یاوران پاک یاریم نمائید
 

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس


 
 
Today, there have been 7 visitors (34 hits) on this page!
This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free