دوره7-جلسه4


دوره 7 – جلسه 4 – ساعت اول           حلقه "اعوذ بالله"                         26/2/86

 

اي كه بر كعبه كني رو به خدا تو از ره دور    
               روي بر كعبه دل كن به خدا او اينجاست

به كجا مي روي اي گمشده راه مراد           
                 آن خدايي كه تو جوييش زهر سوي اينجاست

باش هوشيار و مباش غافل از اين دل كه تو را    
            رهبر نيك و بد ودوزخ و مينا اينجاست

  

                                                              به نام خدا

باعرض سلام خدمت سروران عزيزم ، مسلما بدون ينك نياز به هيچ توضيحي باشه بنده ضمن عذر خواهي از شما و ساير دوستان عزيز كه ممكنه در اين مراقبت ها و اعمال ديسيپلين ها متاسفانه دچار كم مهري بي مهري و به هر حال خداي ناكرده دچار اين حالت ها بشيد لازم هست كه در مجموعه مون اون رحمانيت در همه مراحل ، در همه جا اعمال بشه درسته كه قرار است ديسيپليني پياده بشه و درست هم هست كه پياده كردن ديسيپلين خيلي هم مشكل است يعني به هر حل همون طوري كه مشاهده مي كنيد تعداد عزيزان و دوستان بسيار زياد است و ممكنه رعايت نكردن يكي دو سه نفر باعث بشه كه اتوماتيك وار موضوع به برخوردهاي سخت بشه وقتي به دو نفر گفته بشه رعايت نكنن نفرات بعدي ممكنه مورد كم مهري و بي مهري قرار بگيرن حالا به هر صورت من عذر خواهي مي كنم و اين موضوع را هم كه از همه دوستان خواهش مي كنيم كه در نظر داشته باشن ، موضوعي هم هست كه همه دوستان مجموعه ، من اطمينان خاطر ميدم خدمتتون كه هيچ چيزي جز دلسوزي نيست يعني پشت ين مسئله تنها چيزي كه وجود داره ، همه عزيزاني كه دارن به اين مجموعه خدمت مي كنن ، اطمينان خاطر ميدم پشت قضيه چيزي جز دلسوزي نيست ، همين هم باعث تعجب است كه براي شما يا براي اونها سوء تفاهم بشه كه يا منجر به برخوردها و رفتارهايي بشه كه خدايي ناكرده بوي اون رحمانيت را نده چون به هر صورت اين چارچوب ، چارچوب عرفان است و عرفان ميخواد انعكاس دهنده رحمانيت باشه به هر صورت امدوارم كه بتونيم با كمك همديگر اين معضلات مونو حل و فصلش بكنيم .


س- فرق بين جان و نيروي حيات را لطف كنين بفرمايين ؟

ج- جان يك عاملي است جاودانه ، يك عاملي است كه دائمي است ، يك عاملي است كه از ابتدا تا انتها من متحرك را يعني اينطوري بگيم ، نيروي محركه ، من متحرك ، نيروي حيات ، نيروي محرك مركب است پشت اين قضيه ما دو تا نيروي محركه مي خوايم يك نيروي محركه ايني است كه اين كالبد را داره حركت ميده ، نياز داره غذا بخوره ، نياز داره يك چيزهايي را بگيره ، چاكراها بايد يك كارهايي بكنن و نيروي حيات بايد در اين جاري باشه اما يك بخش ما كه ديگه متحرك است خودش از اونجا اومده اين مركب را سوار شده اون من متحرك است ايني كه داره با شما صحبت مي كنه ، پشت اين كيه ؟ كي خوابيده پشت اين قضيه ، اونم نيروي محركه ميخواد ، اين جان ، نفس قابليت رانندگي است ، از اين ور از اون ور خود در واقع به عبارت ديگه اوني كه نفس را داره تكون ميده اونم خودش يك ماجرايي داره ، اون جان را ، اون من متحرك ، متحرك بودن شو  از كجا داره ؟ از جان داره ، ما الان يك صحبتي كه ميشه در بحث هاي عاميانه فكر ميكنيم كه در واقع مرگ كه تموم شد جانش گرفته شده ، جانش انتقال پيدا كرده ولي ايني كه باقيمانده ديگه نيروي محركه لازم نداره يعني يك نيروي محركه تا اينجا لازم داشت از حالا به بعد ديگه لازم نداره ، ديگه عاطفه بي عاطفه ، چاكرا بي چاكرا ، ديگه اينجا منقطع ميشه ولي جان ابدي است ، جاودانه است ، جزء بخشي است كه انالله است ، جزء بخشي است كه از اونجا آورديم و پشت ماجراي وجود ما رو پر كرده، آنچه بر صورت تو عاشق گشته ، از ابتداش بگيم

آنچه معشوقه است صورت نيست آن                 خواه عشق اين جهان و خواه عشق آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته اي                     چون برو شد جان چرا پس هشته اي (ولش كردي)

صورتش بر جاست اين زشتي ز چيست              عاشقا وابين كه معشوق تو چيست

تو عاشق صورت نيستي تو عاشق جان هستي ، تو عاشق اون من متحرك هستي نه اين صورت فكر مي كني كه عاشق صورتي ، علتش هم اينه كه وقتي كه جان ترك ميكنه و ميره انتقال ميده به يك مركب ديگه چرا پس انقدر وحشتناك ميشه ، چرا پس ازش فرار مي كنيم اين همونه پس چرا ديگه نمي توني عاشقش باشي پس در اصل ما به اون بحث عشق ، ارتباط من هاي متحرك است ما اونو در غالب من هاي زميني در واقع مشاهده مي كنيم يعني پشت ماجرا معشوق اصلي ما چيز ديگه اي است در واقع دنبال يك ماجراي ديگه هستيم اونو در ظاهر دنبال مي كنيم چون حقيقت قضيه را نمي دونيم اونو در قالب ظاهر مي گرديم پيداش كنيم در حالي كه ما عاشق جان شديم ، عاشق ماجرايي پشت اين قضيه جان جانان و يك بخش اشتراكي ، ما اونو پيدا كرديم يكدفعه از خود بيخود شديم و ارتباطي به صورت نداشته و نداره .

عاشقا وابين كه معشوق تو چيست ، نگاه كن ببين عاشق چي شدي ، فكر نكن كه عاشق صورت شدي و پشت اين ماجرا ، ماجراي ديگري خوابيده كه ما متوجه نشديم كه اين من هاي متحرك ما ، كي يكدفعه به هم گره خوردند يعني در واقع اون من هاي متحرك همديگر را پيدا كردن ، روح جزو نفس است ، من هادي است حالا اونا الان مي رسيم عجله نكنين الان من ميارم اونها رو ، الان اين سوال ، سوال خيلي قشنگي بود و توي اون تقسيم بندي كه شما قبلا ديديد الان مياريم ، ما به خاطر اينكه اين موضوع خيلي پيچيده نشه يك جوري دنبال كرديم و بحث ها كمك مي كنه كه اين گوشه ها باز بشه يعني واقعا ما فرق جان ونيروي حيات را لازم بوده بدونيم كه حالا با اين سوال بازش كرديم

س-؟

ج- اينها لايه اي نمي خواد ، اينا يك بخشش ، يك مسائلي هست كه مادر ارتباطاتي كه قرار مي گيريم مثل اون ارتباط گستردگي ، اين آگاهي هاش بايد براي ما بياد عيني ما بايد يك جورايي به اين قضيه نزديك بشيم مخصوصا ما يك ارتباطي داريم تو اين دوره كه اون ارتباط خيلي از اين قضايا رو برامون بازش بكنه بنابراين صرفا اينها موضوعاتي است كه مي تونيم با هم بررسيش بكنيم ازش استفاده بكنيم ، صرفا موضوعات اطلاعاتي ما رو تكميل بكنه .

س-؟

ج- در مسئله نفس بخش هاي متعددي قرار دارن يك بخشش من عقلاني است البته اونهايي را ما اينجا مورد بررسي قرار ميديم كه طي اين زندگيمون الان باهاش سروكار داريم يعني اين زندگي وگرنه بحث ماجراي نفس خيلي ازاين چيزها مفصل تر است ، اون چيزي كه توي اين زندگي باهاش سروكار داريم ، من عقلاني و من عشقاني كه بحث كيفي وجود و بحث كمي وجود را اين دو تا با هم دارن دنبال مي كنن و بعد تو اين رابطه يكسري چيزهايي وجودداره مثل مثلا روح ، روح بخش هادي ، يك بخشي است هادي كه در هر زندگي ما هر بار زندگي مي كنيم اين نقش هادي داره ، ميخواد ما رو از اون مرتبه به مرتبه بالاتر بكشونه پس اونجا كه ميگه "ويسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي و ما اوتيتم من العلم الا قليلا" راجع به اين روح صحبت مي كنه ، اگر قرار باشه اسمشو بحث روح بذاريم يا قرار باشه هر جوري اسم گذاري بكنيم اينهارا ميايم و با مسائلي باهاش برخورد مي كنيم .

اين روح ، يك بخشي ما هادي داريم به سمت بالا، شرح وظيفه ما رو به مراتب بالاتر و همچنين راهكارها و چيزهاي مختلفي را در هر مرحله از زندگي به ما نشون ميده مثلا در اين برهه از زندگي گفتيم كه يكي از كارهايي كه مي كنه به ما احساس گم كردن يك چيزي را داده هر كدوم مون احساس مي كنيم يك چيزي را گم كرديم درسته يا نه ؟ بنابراين اگر اين احساسو نداشتيم چي ميشد؟ اولين چيزي كه پيدا مي كرديم ديگه ارضا شده بوديم ديگه تا ابد ارضا بوديم و ديگه دنبال هيچ چيز ديگه اي نمي گشتيم ، اما الان هر چيزي تاريخ مصرف پيدا كرده ، خوشبختانه تاريخ انقضاء پيدا كرده چرا ؟ چون باعث ميش كه اون خود كمال منتفي نشه ، هر مسئله زميني ، هر پديديه زميني مياد و دوران خودشو به سر مي كنه و ما هم قفل نميشيم روي زمين ، براي هميشه روي زمين ما قفل مي شديم و اين پديديه هدايتي كه روي ما انجام ميده در جهت كمال است ، خوب اين مسئله در جهت كمال هست يا نيست ؟ هست و نميذاره كه ما قفل بشيم اما مسائلي كه ابعاد غير زميني داره ، مسائلش فرق مي كنه و اونها را تقويت ميكنه و اين طرف قضيه اونهايي كه زميني است تاريخ مصرف و تاريخ ا نقضاء ميذاره ، خوب تو اين رابطه بحث همزاد ، حالا من اين بخش هاي مثبتش را ، همزاد از جمله آسيستان است و همون طوري كه گفتيم اصلا بدون همزاد مسئله جور درد نمياد بيرون ، چون بخشي مي مونه كه لاينحل است ، يك بخشي هست كه هيچ سيستمي در اون مداخله نخواهد كردو بايد وكلاي مدافع ما با هم حل بكنن و لذا بايد حكمت الهي همون طوري كه توضيح داديم حكمت الهي و عدالت الهي در اون حل وفصل بشه كه اگر نبود حكمت الهي چه جوري مي خواست جاري بشه ، اصلا از يك راه ديگه جاري ميشد اما الان حمت الهي به طرق و شيوه خاصي جاري ميشه اين سر راه اون سبز ميشه اون سر راه اين سبز ميشه ، اين اينكارو ميكنه اون اونكارو ميكنه و خود افراد خودشون ميگن خدا وسيله ساز است درسته ؟ چه جوري وسيله را مي سازه طبق چه معيار و فاكتوري ؟ چگونه اين وسيله ساخته ميشه ؟ ديمي نيست كه ، بصورت ديمي الان بگه كه خوب اينو بذارم سر راه اين ، اونو بذارم سر راه اين ، اين اتفاقات قانونمند ميفته ، همزاد قانونمند داره حكمت الهي را جاري ميكنه ، همزاد  داره راسا كاري را ميكنه كه براش برنامه ريزي شده و داره اونو دنبال ميكنه و با دقت هم دنبال ميشه و مي بينيد كه انجام ميشه بنابراين يك جايي كه مي بينيد كه هوشمندي ، قانون ، قانون ممكنه در اون لحظه ما متوجه نشيم و اصولا بايد بدونيم  كه خود عدالت بايد قانونمند باشه خود عدالت ، خود حكمت هم بايد قانونمند طبيعتا باشه ديمي و دلبخواهي نيست هر چيزي كه فعال ميشه اون فعال شدنش هم تابع قانون است تابع اصول است ، اصلا فرض كنيد اين آمد و رفت ما بازي باشه ، خوب بازي باشه اما هر باز قانون و قاعده داره ، بازي بدون قانون سراغ داريم ، اصلا بازي قانون نداشته باشه كه دوباره بازي نميشه كه ، بنابراين يكي از اون مسائلي كه تضاد ما رو با خدا حل ميكنه يعني كمك ميكنه به حل شدنش كشف همين قوانين جاري است چون ما متوجه ميشيم بحث همين قضيايي كه پيش اومده يا پيش مياد ، من قانونا طي يك بازي ميرم جلو به اون ميرسم پس ماحصل چيه ؟ برمي گرده به وجود من ، اگر زشت اگر زيبا، هرچه بر ما رسد از ماست چه زيبا وچه زشت ، خوب و بد را ولد و والد و زائو اينجاست ، بنابراين اينجا ما الان درگيري انفرادي با خدا داريم ، همش ميگيم خدايا چرا اينجوري چرا اون جوري اما وقتي كه كشف قانون كرديم ديگه با خدا اين درگيري ها را نخواهيم داشت ميگيم خوب 4=2*2 ، من اينجوري كردم ما حصلش شده اين ، حالا اگه خوب يك بارك الله به خودم ميگم اگر بد بود ميگم خوب دندم نرم و چشمم كور و از اين جور حرف ها كه درسته در واقع

س- ؟

ج- اينجا خود اون بحث من متحرك ، اون ساختاري كه شما فكر بكنيد ، اون ساختار نيست ، يك ساختاري است كه مي تونه ابتدا وانتها را طي بكنه يعني انالله يعني يك ساختاري داره كه در تمام مقاطع مي تونه وجودداشته باشه ولي كالبد ذهني فقط توي اين مقطع بوده حالا جزء مقاطع قبلي مون هم بوده و تو زندگي بعد هم هست ، اما تو زندگي بعد كارش خاتمه پيدا ميكنه ، ديگه كالبد ذهني مي ميره و چيزي ازش باقي    مي مونه ، ولي اين نفس اون ساختاري كه داره ساختاري است كه قادر است از ابتدا تا انتها ما رو همراهي كنه مثلا يك راكتي رامي فرستن فضا ، اين راكت مي خواد بره روي يك سياره اي بشينه برگرده بياد ، حالا رو كرده ماه كه تجربه هست حالا جاهاي ديگه فرق نميكنه اين مراحل مختلفي داره يك مرحله از اين بخشي را از جو خارج مي كنه ،  ميره يك بخشيش اينو مي شونه روي اون سياره بعددوباره يك بخشيش اينو از روي اون سياره بلند ميكنه و بعد وقتي كه مياد به اصطلاح در انتها ميخواد برسه ، يك بخش سپر حرارتي  و ممكنه صدمه ببينه ، خلاصه آخرش يك كپسولش دوباره برمي گرده زمين يعني يك عظمتي رفته هوا ، آخر قضيه چي اومده ؟ يك بخش مركزي كه اونها تازه از اون اتاقك خودشون انتقال پيدا كردن به توي اين ، يك فضاي بسيار كوچك و محدودي كه اين كپسول باحفاظتي كه داشته و چتر حرارتي و اين صحبت ها ، بقيه قسمت ها نداشته ، بقيه قسمت رها شده ، اين كپسول شايد مثلا فرض يك همچين كپسولي يك همچين اندازه اي ، يك همچين عظمتي رفته هوا يك كپسول كوچك برگشته و يك نفردو نفر سه نفر چهار نفر حالا هر چي ، اين كپسول اونا رو برگردونده زمين ، پس يك بخش داشته كه جزء بخش ثابت اين مجموعه ، حالا اين نفس، اين من متحرك  يك بخشي است كه همواره رانندگي را به عهده داشته تا ا نتها و قرار است يك روزي هم سوار بشه به اون مركز اصلي كه گفتيم من ثابت ، سوار اون به حالا اونو برونه ، از امكانات اون استفاده بكنه ، يك تجربه خاص و خارق العاده اي را تجربه بكنه ، خوب پس يك بخشي هست كه انالله ، يك بخش ثابتي ما داريم كه بالا تا  انتها ما رو همراهي خواهد كرد و بعد از اينكه از اينجا به اون سمت كار تموم شده ديگه هيچكدام از اجزايي كه در اين مجموعه پايين بودن تو مجموعه بالا جايي ندارن ، فرضا شما شنيديد كه توي اين بخشي كه از جهنم عبور ميشه يا در يك جايي به بعد ديگه جبرئيل نميتونه همراهي بكنه ، توي اين بخشي كه مياد اينجا از جهنم عبور ميشه يادتونه كه گفتيم ما يك بخش خلقت خاص داريم ، يك خلقت عام داريم ، خلقت عامش روح  القدس بود، روح القدس تا كجا با ماست ؟ از اون جا به بعد جا       مي مونه چون بعد از اينكه اين دو تا بخش با هم قاطي شدن ادغام شدن من ثابت ومتحرك ديگه از حالا به بعد ديگه اين بخشي را كه اين نام رو روش گذاشتيم مثل شبكه شعور كيهاني ، جبرئيل ديگه نقشي نداره پايان ماموريتش است ، اينجا به بعد ديگه نقشي نداره ، ديگه ما از اينجا كه اومديم بيرون ديگه سوار كار شديم ، ديگه خودمون سوار علم خداوند شديم ، هر چي بخوايم ديگه دسترسي داريم ديگه به شبكه نيازي نيست ، اونجا ديگه خودمون دسترسي داريم ، هر چي تو اين فاصله از طريق روح القدس بدست آورديم اينجا بكار بايد ببريم بايد بريم آماده بشيم براي جواب الست بربكم بعد براي اون تجربه اي كه اون بخشندگي او را تجربه كنيم ، بخشندگي او چيه ؟ ساحت مقدس خودشو به ماببخشد، الان كه ما چيزي تو دستمون نيست كه ، پدري داريم ثروتمند ، ما 5 ساله مونه ، سوئيچ ماشين شو نگاه مي كنيم نمي تونيم استفاده كنيم دسته چك ها شو نگاه مي كنيم نمي تونيم استفاده كنيم ، گاوصندوق هاشو نگاه مي كنيم نمي تونيم اصلا اين كليد و توش بچرخونيم و تمام اينها همين جوري فقط مي تونيم نگاهش كنيم اما بيشتر از يك آب نبات چوبي  از مجموعه ثروت پدرمون نمي تونيم استفاده كنيم يا حالا يك شكلاتي ، بايد كم كم بزرگ بشيم بگيم بابا يك دوچرخه هم مي خوايم ماشين هم مي خوايم ، بزرگ بشيم بگيم اون چك ها تو به من بده ، كليد گاو صندوقتم به من بده حالا من اداره مي كنم و بعد نشو بديم كه فرزند خلفي براي پدرمون هستيم يا نيستيم يكدفعه اينكه ثروت باباهه رو دو روزه به باد بديم يا اينكه نه استفاده بسيار درستي تونستيم از اون ثروت بكنيم بنابراين اگر خداوند ثروت شو در اختيار ما قرار داد ما بلديم ازش استفاده كنيم ؟ ميگيم بخشنده مهربان اومد يك موقعي گفت كه بياييد هر چي من امكان دارم دست شما ، خوب بخشندگي اينه ديگه وقتي شما مي كيد بخشنده حد وحدود و limit كه نمي تونيم تعريف كنيم ، بخشندگي يعني الا بي نهايت درسته؟ بنابراين در اين خصوص قراره ما بخشندگي الهي را تجربه كامل بكنيم ، بخشندگي اون هم چه زماني است ؟ زماني است كه ساحت مقدس خودشو به ما ببشه در اين صورت بخشنده است ، در غير اين صورت شما فرض كنيد كه يك نفر ميلياردها پول داشته باشه حالا دست كنه جيبش صد هزار تومان هم به يك نفر بده اين بخشنده است ؟ ميگيم خوب آقا نسبت به ايني كه تو داري اصلا كاري نكردي ولي يك نفر صد هزار تومان همه موجويشه همه اون صد هزار تومان را مي بخشه مبلغ يكي است در مورد اين ميگيم سخاوتش     بي نهايت است حالا خداوند هم هر چه ببخشه نسبت به گنجينه اش كم است به حساب نمياد و نمي تونيم بگيم كه آره اين بخشندگي شد ، خيلي كار عظيمي بايد صورت بگيره و خلقت هم بر اساس اون كار عظيم طرح خودش جلو ميره ، ما الان ميگيم خداوند بخشنده مهربان ، حالا البته بگذريم كه معنيش اين نيست ،   بسم الله الرحمن الرحيم بگذريم كه معنياش اين نيست ولي خوب حالا اگر اين معني را هم بيايم بگيريم خوب حالا ما چه كسري از بخشندگي الهي را داريم استفاده مي كنيم ، چيكار كرديم ؟ گفته " سخر لكم ما في السموات و ما في الارض" من اونا را به تسخير شما در آوردم ، كو؟ كي به تسخيرش است سموات و الارض ، انصافا رو كنيم ، ما چيزي به تسخيرمون نيست پس چرا گفته من در آوردم ، الان را نگفته كه ، گفته مياد و بعد اينها مال شماست ، ما به بچه هامون هم ميگيم بابا هر چي داريم مال شماست ولي اون الان دستش به هيچي بند نيست ولي در واقع ميگيم كه بابا هر چي زحمت مي كشيم براي شماست و اين آخري مال شماست پس در واقع اينه كه "ان الارض يرصها عبادي الصالحون " اين زمينه و همه اين زمينه اي كه داريد ميايد همش مال ايناست كه در واقع تونستن به اين قضيه برسن بهره نهايي را اينا خواهند برد ، تونستن به مصالحه برند و كسي هم كه به مصالحه ميرسه آخرش وقتي به الست بربكم است ميگه بله براي اينكه در مصالحه است ديگه در تضاد نيست چون در تضاد نيست ميدونه چه جوابي بده و جوابي كه ميده بر مبناي صالح بودن را ميده ، جواب بر مبناي مصالحه را ميده ، من وتويي و اين حرف ها اونجا ديگه براش منتفي شده

س- زندگي قبلي ما چيزي ازش يادمون نيست يعني فراموش كرديم ، آيا تو زندگي هاي بعدي اين دانش كمال را ما فراموش نمي كنيم يعني تا اون الست بربكم باهامون هست ؟

ج- ماجراي الست بربكم كه لحظه به لحظه با ماست ابعادش فرق ميكنه مگه الان با ما نيست الان هم هست ، ثانيه به ثانيه هست ميره تا آخرش هم هست ، منتها آخرش ديگه هر چي ميريم بالاتر اين الست بربكم همچين ابعاد وسيع تري پيدا ميكنه تا جايي كه ديگه آخر قضيه هيچي نمي مونه جز اون درسته ؟ روي مسئله زندگي ها و حالا امروز روي مسئله جان و مركب ونيروي حيات صحبت كرديم  ، به اين صورت است كه ما با مركب هاي متعددي ، خوب اين مركب ها از ابتدا كه ما حركت كرديم اون نفس را  ، من متحرك را سوار اين كردن ، من متحرك خودش موجوديت داره مثل من كه موجوديت دارم نيروي محركه دارم سوار ماشين ميشم حالا ماشينم خودش نيروي محركه داره ، مركب اوليه ما يك مركب بسيار غول پيكر ، فرض كنيد كه ما الان سكان كشتي اقيانوس پيمايي را به دست ما بدن ، خوب تو يك كشي اقيانوس پيما كشتي دست چند نفر است ؟ دست يك نفر ديگه ، اين يك نفر ميخواد اين وسيله را هدايت بكنه ببينيد چقدر محدوديت و نيازهاي مختلف داره تا اين درست هدايت بشه درسته ؟ حالا پس ما مسئله اي كه داريم ، يك مركب داريم ، اين مركب را ولش مي كنيم ، ميايم يك مركب ديگه ، حالا وقتي اين نفري كه كشتي اقيانوس پيما را هدايت ميكنه ، بياد حالا بشه راننده يك تريلي ، ميگه آخ جون چقدر دست و بالم بازتر شد، خوب چي بود اون عظمت خيلي حساس راحتي ميكنه وقتي يك تريلي را ميخواد برونه درسته يا نه ؟ حالا وقتي كه همين راننده مياد يك ماشين معمولي را ‌، چقدر بيشتر احساس راحتي ميكنه ؟ خيلي بيشتر ، حالا يك خود رو بزرگ هم داريم يك خودرو كوچك هم مثل ماتيز را بشينه ، ديگه اصلا احساس ميكنه كاملا اشراف به محيط داره در حالي كه تو اون كشتي اقيانوس پيما به دور و برش اشراف كامل داشت ؟ نداشت ، همين جوري اين داره مياد و يك مركب ساده تر و آخرش خودشه و خودش ، آخرش بدون نياز به مركب ، رسيده به قضيه ، اما تو اين مسير چي پيدا كرده ؟ تواين مسير چيزي كه در جريان بوده تجربه بوده ، تجربه هدايت يك وسيله سنگين غول پيكر ، كوچكتر كوچكتر كوچكتر ، حالا درشرايط هدايت كشتي يك محيطي را سروكار داشته ، يك اقيانوس ، در شرايط هدايت تريلي يك شرايطي را تجربه كرده ، بيابان ، در شرايط هدايت يك خودرو يك شريط ديگه اي را تجربه كرده ، داخل شهر و ترافيك و چيزهاي ديگه و خلاصه بعد از اون هم اومده سوار يك دوچرخه شده بعد از اون دوچرخه را هم ولش كرده ، حالا خود خودشه شايد انسان هم يك روزي بگه بابا همه اينها را ولش كنيم بريزمش دور همون بهتر كه زماني كه هيچي نبود ، اما تو اين فاصله اي كه روز اولي كه انسان ها ي نخستين يا حالا انسان هاي اوليه ، اولين چرخ را ساختن اصلا اولين چرخي كه ساخته شد گذاشتنش ، دو تا چيز گذاشتن روش يك گاري درست كردن و بعد به عقلشون رسيد اين گاري را اول هلش دادن بعد به عقلشون رسيد بستنش به يك حيواني فكر كردن چقدر سرعت به اينا ميده كه اينا برن ببينن پشت اين كوه چه خبره ، ببينن اون ور چه خبره ؟ و بعد يك روز ماشين ساختيم گفتيم بريم ببينيم چه خبره ، يك روزي ديگه گفتيم خوب اين كند است هواپيما ساختيم ، گفتيم اگه هواپيما بسازيم سريع زود بفهميم كه چه خبره معما حل شده امروز به اين نتيجه رسيديم كه اين دانستن هيچ كمكي به ما نكرد ، اقيانوس را ديديم اينو ديديم اونو ديديم ، فقط يك كمك شد

كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ            كار ما شايد اين است كه در افسون گل سرخ شناور باشيم

ما با كميت ها را در نور ديديم ، نقشه ها كشيديم مساعي كرديم نقشه زمين را برداشتيم ، اين كميت ها چه كمكي به ما كرد ، انسان 5 هزار سال پيش ارتباطي را كه با طبيعت برقرار كرد الان تازه ما مي خوايم همونوچيزش كنيم يعني كيفيتاً ، كيفيت همونه  تغييري نكرده ، ما تازه الان فهميديم اين كيفيت را بايد         5 هزار سال مثلا غفلت كرديم ما فقط كميت بدست آورديم توي اين ماجراها ، بزودي شايد به اين نتيجه برسيم كه آقا اصلا ماشين هم ولش كنيم همون خوش بحال همون موقع ها كه ما پياده ،

                                                 مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك 

و بعد خلاصه كلام اما تو مسير ما تجربه بدست آورديم اگر ما آزمايش نمي كرديم الان دل تو دلمون نبود يك روز يك موجودي را در لوله آزمايشگاه تلقيح مصنوعي كردن ودر لوله آزمايشگاه يك كودكي را يك طفلي را تونستن بدنيا بيارن ، بشر داد زد واي واي ميدونيد آد م ساختيم در آزمايشگاه و بعد يك عده هم گفتن واي واي عرش الهي به خطر افتاد ، در كار خدا مداخله كرديم ، بگذريم طبق اصلي كه داريم در كتاب بعدي مياد خدايي كه در كارش بشه مداخله كرد اون خدا ، خدا نيست بماند ، بعد انسان غرور ورش داشت فكر كرد كه حالا اگر يك موجودي را در لوله آزمايشگاه ايجاد كرده ديگه پاشو گذاشته جاي پاي خدا ، همين روزهاست كه ديگه جاي خدا را بگيره بعد اومدن مسائل ديگه و امروز تكثير سلولي مطرح شده ، كلونايز واين صحبت ها دوباره همون بساط كه ال شد بل شد و چي توليد كرديم چي توليد نكرديم ، ببينيد انسان تا اينها را تجربه نكنه غرورش نمي خوابه همه اين راهها را بايد بره تا بفهمه كه نخير اينطور نيست ، الان فكر ميكنه كه ور ميداره از يك نفر دهها هزار نفر را توليد ميكنه بعد وقتي توليد كرد مي بينه كه دهها        هزا رنفر هم شكل توليد كرده ولي اين ميگه من مي خوام بشينم اون ميگه من مي خوام برم اين ميگه من اينو ميل دارم يعني ده هزار الگوي مختلف يعني اصل عدم تكرار و مانند انسان تا بهش برنخوره سرش به سنگ نخوره، هنوز اميد داره كه جاي خدا را بگيره .

همه اين چيزها براي تجربه است كه بريم بيايم اين ببينيم اونو ببينيم ، جواب هامونو بگيريم ، آخري آدم ، بشر مجموعه انسان ها ، بشر بياد به يك نتيجه اي برسه حالا ميايم مي بينيم كه ديگه اونا خورد ميشه خورد ميشه مياد ، ما نرم افزارهاي ، ميايم تو اونا كه خودآگاه ناخودآگاه چرا بايد ناخودآگاه باشه چرا خودآگاه هست اگر نبود چي ميشد ؟ اينا رو جزء به جزءش را باهم مي تونيم صحبت كنيم ، بنابراين ، اين تجربه را داريم ميايم دنبال بكنيم تا يك اتفاقي بيفته كه در واقع به دنبال اين اتفاق خداوند بگه " الم اقل لكم اني اعلم ما غيب و السموات و الارض يا ادم انبئوني" بعد آدم آزمايش بده اينم آزمايش بده كه داديم ، تموم شد بعد گفت " الم اقل لكم " ديدين بهتون گفتم ، خوب ما آزمايش داديم كه اين حرف را زده اين محاوره فرضي است ، نيازي نبوده كه خداوند همچين محاوره اي با ملائك داشته باشه ، نيازي نداشته بنابراين وقتي گفت ديدين بهتون گفتم ، چي را مي خواسته به ما بگه ؟ يعني شما آزمايش تونو پس داديد ، تموم شد و چون تاييد را داره ميخواد بگه قبول هم شديد ، توجه مي كنيد تا اين اتفاقات بيفته ، حالا ما اين مركبي را كه مي گيريم ميريم جلو ، اين قوس صعودي اينطوريه ، قوس نزولي كه اومديم برعكس اين بوده ، هيچي نبوده "علم ادم اسماء كلها" ما يك توده ايم و بعد "اسكن هذا الجنه " ساكن شو و بعد اختيار "لاتقربوا هذا الشجره " و بعد وبعد ... كالاانعام پيش بياد و حلوآ پيش بياد و عجولا  و بعد ببينيم اين اولش كه "في احسن التقويم " در بهترين شرايط ما خلق شديم "فتبارك احسن الخالقين " همينطوري سوارمون كردن كردن ، نيازمند نيازمند حالا برعكسش داريم ميريم جلو ، ميندازيم ميندازيم پوست ميندازيم داريم ميريم جلو يك مقطعي كه اينجا پيش مياد كه توي اين مقطع يك برزخي اتفاق ميفته تا ما از اينجا سوار اين ميشيم يعني ما يك ماشيني           مي خوايم عوض كنيم ، تا از يك ماشيني پياده ميشيم مي خوايم سوار اون ماشين بشيم خوب مامدتي روي مركب نيستيم ديگه ، خوب حالا بين دو ماشين قرار گرفتيم مي تونيم بريم سوار اون ماشين داره ميره بشيم در عين حال ميتونيم اين ماشينو دوباره دسترسي داشته باشيم بين دو تا ماشين مي مونيم ولي وقتي سوار شديم استارت زديم الان ديگه ما يك مركب ديگه اي رو سواريم ، لذا بين هر دو تا كالبد ما يك گپي داريم يك برزخي يك فاصله داريم يك شكافي هست كه ما رو جدا ميكنه توي اين برزخ ما مي تونيم برگرديم        مي تونيم بريم جلو اما اومديم جلو ديگه برگشتمون ديگه امكان پذير نيست ديگه يادمون نمياد اگه يادمون ميامد چي ميشد؟ اگر يادمون ميامد از كجا اومديم بقيه معما حل ميشد ، حل شده بود و ديگه نيازي به ادامه راه نبود در واقع معما خاتمه پيدا كرده بود ، معما چون حل شود آسان شود وبعد ديگه تموم شده ، معما جوابشو پيدا كرد كه ديگه لازم نيست راجع بهش فكر كني ، ما هم اگه مي دونستيم چطوري شده اومديم ديگه لازم نيست كه الان بشينيم با هم بحث  و مذاكره و تفكر وتعقل واينها بنابراين اينجا كه پيش مياد اين برزخ اين مسئله را داره كه ما ميريم و در واقع اينجا صرفا مي تونيم بريم نميتونيم ديگه برگرديم يك سوسازي است ، ميتونيم بريم ولي نمي تونيم برگرديم يعني از برزخ كه در بيايم بيرون البته ، از برزخ به اون ور مي تونيم بريم ولي ديگه نمي تونيم برگرديم ، الان اون كالبد ذهني هم كه شما سروكار د اريد مي بينيد كه تو برزخ شونن مي تونن برن ميتونن بيان ميتونن برن ميتون انتخاب كنن اينجا باشن يا اونجا باشن اما رفتن برگشت نيست خوب اين ماجراش و كليتش ، خوب چيزي كه اينجا هست ، مركب به اضافه نيروي حيات ، اينجا نفس به اضافه جان حالا ميتونيم بگيم كه چرا ميگن جان جانان .

ما فرض كنيد اينجا مركب است اسمش انسان است شما ميريد براي ماشينتون ، خودروتون  سيستم توربو سوار مي كنيد ، سيستم توربوروي انواع اقسام موتورها اكسيژن رساني را ، هوا رساني را ، كمپرسوري داره كه هوا دهي موتور را به نحو كامل انجام ميده و احتراق كامل ميشه خوب شما ميايد روغن موتور ماشين تونو بهترين شو انتخاب مي كنيد ، نمي دونم سيستم هاي مختلف را در اين رابطه مثلا ميريد بنزين سوپر مي زنيد، يكي ميره بنزين معمولي ميزنه يكي ميره بنزين سوپر ميزنه ميتونه بزنه ميتونه نزنه اينجا حلقه ها تسهيلات حركت است مثل همون جريان توربو مي مونه مثلا جريان نوع روغن مي مونه نوع بنزين مي مونه اين تسهيلاتي است كه وجود داره ميتونيم استفاده كنيم ميتونيم استفاده نكنيم يك نفر اصلا نمي دونه سيستم توربو چيه ، درسته اگر ندونه سيستم توربو چيه اصلا به فكرش نميرسه كه بياد همچين سيستمي سوار كنه روي موتورش بنابراين يك نفر نمي تونه بياد بگه كه قبول نيست من نمي دونستم سيستم ترمز توربو هست قبول نيست نداره خوب مي بايستي مي رفتي ببيني كه چه چيزهايي ميتونه كمك بكنه تا احتراق موتور شما كامل باشه سوخت ومسائل مختلف ممكنه كه در يك آينده نزديكي يك سيستم هايي بكار گرفته بشه يك چرخه هاي كنترل شده انرژي هسته اي ، شما يك الكترودي را داخل يك جايي جا بدين ، اين در واقع بتونه يك انرژي هسته اي كنترل شده را مثل اون چيزي كه در كشتي ها و زير دريايي هاي اتمي وجود داره يك سيلندي را جا بدن يك جايي و اون شروع كنه كنترل شده در واقع واكنش زنجيره اي را به ما ارائه بده ،       نمي دونيم شايد اين مصارف عمومي پيدا كنه .

خوب پس بريم سراغ جان جانان ، جان همه جانان چيه ؟ جان همه جانان حالا مي بينيم كه چرا ميگيم انالله ، بحث انالله با جان جانان چه ارتباطي پيدا ميكنه ؟ چه فصل مشتركي ما با همديگر داريم ؟ اين فصل مشتركي كه ما داريم اينه كه اينجا تمام جان ها چه در مراحل مختلف چه در مورد افراد مختلف سرنخش يك جاست سر نخش يك چيز است يعني اين نيروي محركه عمومي كه بين من و شما و همه هست بين ما چي اشتراك داره ؟ جان ، يك جان يك چيز اشتراكي است ، همون طور كه نيروي حيات هم اشتراكي است پس يك اشتراك از اين بالا داريم يك اشتراك هم اينجا داريم اينه كه نيروي حياتي كه اشتراك داريم با همدگر ، نيروي حيات هم گفتيم اشتراك است اون گياه و حيوان و همه درا ين نيروي حيات كه از هستي است جريان داره حالا بهش پرانا ميگن ، پراناياما ميگن اونو ما با هم اشتراك داريم ، اما يك بخشي هست كه اون اشتراكش ديگه از ماجراي خود هستي ، خود شعور نيست ما فوق اين قضيه قرار داره و اون بحث ، بحث جان جانان است حالا جان جانان كيه ، چيه؟ خداست مثل همون جريان مطرب مي مونه ، اينجا خوب پس در اشعار عرفامون اونجايي كه بر مي خوريم به جان جانان و تا لايق جانان شوي برمي خوريم ما يك بخشي داريم كه اون بخش ها جاودانه است ، يك بخش هايي داريم كه جاودانگي را در خودشون دارن و در اين چرخه از اول تا آخر جاودان هستن ، ديگه توي جنتي است كه اونها كاربرد ندارن وقتي كه بريم توي جنتي ، از رضوان توي جنتي ، اونجايي كه ميگه راضيه مرضيه ، اونجايي كه رفتيم ديگه اينا كاربرداشون تموم ميشه ولي در چرخه جاودان هستن ، پس بخش هاي جاويدان در اين چرخه كه تا انتها ما رو دنبال خواهند كرد به اين صورت است

س- ؟

ج- بله نفس من متحرك است كه اونجا صحبت ميشه كه بحث نفس واحده ، بحث اينه كه چندتا اين مسئله داره اولا كه توضيح داديم گفتيم كه آدم "قال يا ادم انبئوني " آدم آزمايش پس بده ، خوب اين آدم براي اينكه آزمايش پس ميداد ، تجرب بسيار زيادي را پشت سر گذاشته يعني شما به ي بچه اي مسئله اي را ميديد اون ميره حل ميكنه مياره ميگه نه اشكال داره ، برگشتش ميدي ، دوباره ميره انجام ميده دوباره ميگي نه سه باره چهار باره سر  دهمين بار بالاخره جواب را ، انقدر ميگيد برو بيا اگر خودتون راه حل را بهش نگيد انقدر مي بريدش و ميريدش كه جواب مسئله را پيدا بكنه يا مثلا شما ممكنه استادتون انقدر ببره و بياره دانشگاه و اين ور اون ور تا جواب كارو پيدا بكنيد بياريد

بنابراين آدم ميشه مجموعه ، آدم بار اول نتونسته جواب بده ، اون جوب را پيدا بكنه ولي قابليت داشته قابليت اينكه اين نشد يك چيز ديگه اون نشد يك چيز ديگر را ، پس مجموعه انفاس ، مجموعه نفس هاست كه اين مجموعه نفس ها وقتي مياد اونجا ميشه نفس واحده وقتي مياد اينجا ميشه نفسي كه تعدد پيدا كرده بنابراين مجموعه اينجا انفاس از بخش هاي مختلف يك بخشش بشر است ، بشر حالامجموع انفاس انسان است مجموعه تجارب انسان ميشه بشر خوب يعني چي ؟ يعني ما الان ميگيم كه بشريت در حال تنزل است يا بشريت در حال ترقي است يا مثلا فرض كنيد كه از روي يك سياره ديگري يا از روي يك كهكشان ديگري به زمين نگاه كنن و ببينن موجود زنده اي روي زمين داره فعاليت ميكنه اونها چه سوالي مطرح مي كنن ميگن بشر فرض كنيد اسم را مي دونن يا اصلا اسم هم نمي دونن ميگن اين موجود چيكار مي خواد بكنه ، كجا   مي خواد بره وقتي ميگن اين موجود حالا فرض كنين اونا بگن بشر وقتي ميگن بشر چيكار مي خواد بكنه چي مطرح ميشه ؟ برآيند ، ديگه كاري ندارن ايشون دنبال كمال هستن ، صد نفر نيستن يا يكنفر هست يا يك نفر نيست ميگن بشر در حال تنزل است در حال ترقي است بشر هوشمند است بشر از هوشش استفاده نميكنه يا   مي كنه در حاليكه آيا اين در مورد تك تك افراد صدق ميكنه ؟ در مورد تك تك افراد صدق نميكنه ولي برآيند را در نظر ميگيرن و ميگن كه بشر قادر است مثلا اينكارو بكنه آيا از تك تك افراد قادرند؟ تك تك افراد قادر نيستن ولي مجموعه شون يك مسئله يا نفر قادر است تك تك شون يا جمع شون قادر نيست بنابراين پيشرفتي را كه اون يك نفر داره اصلا به حساب نمياد و تنزل به حساب مياد تنزل جمعي داره به حساب مياد لذا اتفاقاتي كه ميفته اينه كه آدم وقتي جواب مياره يعني چي ؟ يعني دارن دورنما شو نگاه ميكنن اين دورنما پاسخ داره ، اين دورنما ، دورنمايي است كه اين بچه محصل ميره مياد ميره مياد آخرش جواب را مياره ميگن ديدي كه گفتم ايناهاش اين ميتونه ، تيم فلان ميتونه گل بزنه اما آيا همه افراد ميتونن گل بزنن ؟ نه مجموعه تيم را كه مي بينن ، مي بينن اينا دست به دست هم بدن ميتونن گل را به ثمر برسونن اما ميگن كه تيم فلان برنده شد ، خداوند به ملائك گفت من چيزي ميدونم كه شما نمي دونيد بيخود جلزو ولز نكنيد ، اين موجود را راش ننداز اين كارتو خراب ميكنه ،گفت من چيزي ميدونم كه شما نمي دونيد اون چي بود؟ پيامي كه اينجا وجود داشت كه اين موجود براش طرح شده بود كه اين موجود جاودانگي را با خصوصيات و كيفيت جديدي كه درك و فهم عشق بوده ، رحمانيت بوده مثلا ملائك شايد با كلمه رحمانيت اصلا برخوردي نداشتن چرا؟ چون با تضاد در گير نبودن كه بخوان با رحمانيت در ارتباط قرار بگيرن ولي اين موجود ايني كه اينجاست عشق را مي فهمه و تبعات عشق را مي فهمه كه خوب قبلا توضيح داديم ، رحمانيت را مي فهمه چون رحمانيت را مي فهمه مي تونه به او نزديك بشه مي تونه او را بفهمه اما يك ملك نمي تونه او را بفهمه چون رحمانيت را نمي تونه بفهمه عشق را نمي تونه بفهمه ولي ما اين قابليت را داريم .

س-؟

ج- نه نه نه ، " نفخة فيه من روحي" اون من ثابت است ، اي من ثابت گنجينه است ، قبلش ما همچين موجوداتي كه قبلا بودن هيچكدام تجربه " نفخة فيه من روحي" را نداشتن خوب مرحله به مرحله اينجا " واذا سويةگ اين مركب را آماده كرديم " نفخة فيه من روحي" ، اينو سوار كرديم اينجا شد روح الله و بعد بحث "ونفسا وما سواها وفالمها فجورها و تقوها " نفس را داديم و بعد ديگه اينجا بحث جان و بحث بخور و بياشام واينا سمبليك يعني انرژي تو همين نيروي حيات و اينا را هم از محيط بگير يعني اونجا با زبان داستاني واسطوره اي اومده گفته و وقتي كه جمعش مي كنيم كه بله اين خودش نيروي محركه ميخواد ، نيروي حيات ميخواد و بعد نيروي حيات كه بخواد شعور حيات ميخواد ، شعور هم مي خواد خوب هوشمندي هم ميخواد فقط خوردن نيست كه بايد هوشمندي هم تو اين مسئله باشه بعد شعور حيات ، نيروي حيات و اينجا اين روح الله اين مركب و بعد ماجراي نفس ماجراي جان كه اين قضيه بتونه حركت كنه به سمت كمال مجموع اين قضايا بتونه به سمت كمال بياد ، حالا وقتي بريم توي نفس داره در واقع نفس را تغذيه مي كنه و به دنبال اون

س-؟

ج- من ثابت درسته ؟ اين من ثابت ، اين من متحرك ، حالا اين من متحرك مثل مني است كه خودش هم نيروي محركه داره هم سوار يك ماشين ديگه هم شده ولي اينو در نهايت بهش نياز نداره ، نهايتا ما با اين دو تا بخش مي مونيم كه اين دو تا بخش قراره  با هم تلفيق بشن يكي بشن ، من ثابت و متحرك، الان ما قابليت استفاده از اونچه كه اينجا نهاده شده را نداريم ، چرا نداريم ؟ چون حالا بصورت سمبليك ما جدا شديم گفت "لاتقربوا هذا الشجره" به اين درخت نزديك نشو اگر نزديك نمي شديم ما در يك سطحي اونجا ثابت مي مونديم و گفته شد اگر به اين درخت نزديك بشين ، حالا راجع به شجره هم توضيح داديم كه چرا گفت درخت خوب الان توضيح ميديم چرا گفت به درخت نزديك نشو داديم كه چرا گفت درخت خوب الان توضيح ميديم چرا گفت به درخت نزديك نشين ؟ چرا يك چيز ديگه نگفت خوب اينم در واقع اگر به درخت نزديك بشين ، اون وقت با تجربه ميشيد مي تونيد به جاودانگي برسيد به من نزديك بشيد منتها اونجا حالا ديگه تو اون محاوره صحبت ديگه پيش اومد ، ما اينكارو كرديم نزديك شديم لذا مي بايستي در قرنطينه قرار بگيريم مثل كسي است كه ميگه بيايد از من امتحان كنيد ميگن خوب فاصله انقدر ، صندلي تو از اون جدا كن ، دستتو كسي نبينه يعني ميره توي يك چارچوب مادر چارچوب قرار گرفتيم ، دورمونو خط كشيدن گفتن حالا برو پيدا كن حالا ما اومديم داريم تجربه تجربه تا يك جايي در جهنم اينو از دور ما بردارن ما يكي بشيم ، حالا با تجربه اي كه داريم در اين گاو صندوق را  بازش كنيم الان اگه باز كنيم فكر مي كنيم مي تونيم استفاده كنيم ، صددرصد ما الان ، همون توضيحي كه الان دادم نوزاد به دنيا مياد يك چيزي با خودش مياره ، كالبد ذهني كه شما الان باهاش سروكارداريد چيزي به ياد داره يا نداره ، تجربه داره يا نداره ، ميدونه چيكار بكنه يا نميدونه ، همه روميدونه براي همين هم اين هي داره ياد ميگيره كه چيكار بكنه تا سوار وقتي شد اين گاو صندوق را دسترسي پيدا كرد درش را باز كرد بدونه با اين اسناد و مدارك چيكار بايد بكنه ، الان خيلي از اسناد و مدارك هست كه بدست ما بيفته ما اونا را به دست يك سبزي فروشي       مي بريم ميديم يك دسته سبزي ازش مي گيريم ، حالا ممكنه اسناد و مدارك بسيار بسيار حائز اهميتي باشه ولي ما چون ممكنه نتونيم اون اسناد و مدارك را سر در بياريم كه چيه ، گوهري ، طفلي به قرص نان دهد ، اين طوري ميشه ولي وقتي ما يك جيزهايي را اينجا بدونيم وقتي كه به اين كتابخانه عظيم راه پيدا مي كنيم همه متون قابل استفاده است براي ما ، اما الان فرض كنين به همه انسان ها بگن كه بياييد تو كتابخانه ملي ، بزرگترين كتابخانه دنيا ،كتاب ها به چه دردشون ميخوره يك سريش كه يك زبان هاي ديگه اس الان يك سري كتاب روسي به ما بدن ما به چه دردمون مي خوره ممكنه كتاب بسيار ارزشمندي باشه ولي يك سبزي فروش بياد اينجا همشو كيلويي بهش مي فروشيم بره چون زبان روسي نمي دونيم ، بنابراين اونم به همين صورت است اينجا گنجينه اي است كه "علم ادم اسماء كلها" "سخر لكم ما في السموات و الارض " من به تسخير شما آوردم همه اون گاو صندوق ها را اون سموات و الارض و زمينه را ، ارض و سماء را ، حالا تعبيرهاي خودمونو بذاريم جاش ، گاوصندوق ها را اون گاوصندوق هاي سماوات را كه گفتيم ارض هم كه گفتيم ، من هم زمينه رابه تسخير شما در آوردم نه موضوع اين زمين ، ايني كه اين زمين و اون زمين كافي نيست كم است زمنيه را كه مي دونيد تو اون زمينه اصلا هستي از بيگ بنگش و تا انتهاش يك جزء بسيار كوچكي است پس خليفة الهي اونجاست ، تعريف خليفة الهي از نظر زماني است كه اين دو تا بخش با هم ادغام بشن اون موقع ما اجازه پيدا مي كنيم بگيم خليفة الله نه به اين موجود ، الان من خليفه الله نيستم ، شما اگر منو بكنيد نماينده خدا ، اگر منو بكنيد جانشين خدا مي دونيد چه اشكال بزرگي پيش مياد يا نه ؟ بايد بين ما يك سنخيتي يك تناسبي وقتي ميگن اين معاون است اين مدير است شما درست است اين مقامش پايين تر است ولي يك سنخيتي را ميگيد اينم اطلاعاتش يا تواناييش يك ذره از اون كمتر است ولي توانايي داره ، آخه بين ما و خدا چه سنخيتي وجود داره خوب همه را داريم ولي چه فايده دسترسي نداريم بنابراين زماني كه ما ميشيم خليفة الله زماني است كه از جهنم خارج شديم و ديگه لايه از بين رفته پاك و پيس شديم ، تسويه شديم ديگه بدهي  نداريم و همه چي راست و ريس شده حالا ما از جهنم خارج شديم  و اينجا قابليت اينو داريم كه به ما بگن خليفة الله ، اين دو تا با هم امتزاج پيدا كردن لذا از الان به بعد اگه بگن خليفه الله يك سنخيتي داره ، ميگيم خوب ما اين بخش را لااقل با هم امتزاج پيدا كرديم در اختيار گرفتيم .

س- من چيزي را كه از اين گرفتم اينكه نفس قسمتي از من متحرك است كه قابليت انطباق با قوانين هر مرحله از زندگي ما رو داره يعني قسمت تغيير پذير است اون من متحرك است و جان قسمت ثابتش است درسته ، اينجوري شد ديگه ؟

ج- جان نيروي محركه اي است كه قسمت ثابتش است

س- و نفس اين قابليت تغيير را داره يعني يك چيز ثابت به هيچ وجه نيست و در هر مركب هر جهاني كه قرار ميگيره حالا قوانين بازي را و هر چيزي كه حاكم است بر جهان اين نفس اون رو ياد مي گيره بصورت نرم افزارش است اون را ياد مي گيره و با اون قوانين پيش ميره تجارب را بدست مياره و بعد من برام اينجا يك سوال ميشه اونجا اون قسمتي كه باز از اين جان ميره به مرحله بعد ديگه ين قوانين گذشته را كه ديگه مال جهان قبلي را كه كاريش نداره تجربه را ممكنه حالا به عنوان ، مي خوايم ببينيم اون چه قسمتي از نفس است كه باز همون قسمت قابليتش است كه منتقل ميشه ؟

ج- نفس داره تجربه ها را جذب ميكنه ، داره ياد ميگيره ، با سواد ميشه مثل هموني كه ازكلاس يك ميريم تا زماني كه يك قابليت ويژه و يك تخصص ويژه اي پيدا بشه اينم همون طوري است در طي مراحل مختلف نفس داره ياد مي گيره ، داره تجربه مي گيره مي گيره ميره جلو تا بعد از اين امتزاج اينم رها ميشه ديگه بعد از اين امتزاج به اينم نياز نيست چون با اين كه همراه شد ديگه قادر است كه از توانايي اين استفاده كنه ديگه به اين مركب نيازي نخواهد داشت

س- يعني به نفس هم ديگه نياز ي نيست در حقيقت

ج- ببينيد نفس ديگه به اين صورت نيست اين ميشه معلومات ، اطلاعات يا ميشه مخزن اطلاعات يا ميشه يك راننده با تجربه يا ميشه يك خلبان با تجربه ، ميگن اين خلبان انقدر ساعت تجربه پرواز داره بنابراين وقتي كه انقدر ساعت تجربه پرواز داره يا به يك حد نساب پرواز ميرسه ميگن خوب حالا سولو شو ، ميتونه يك هواپيما را تنهايي بديم دستش بهش اعتماد كنيم ، اين هواپيماي غول پيكر را از اينجا ببره به آمريكا برسونه يا نه ببره اون ور دنيا برسونه بنابراين ، اين داره ياد مي گيره كه بتونه سوار بشه از علم اينجا "علم ادم اسماءكلها" از علم اينجا بتونه استفاده كنه ، ببينيد گفته شد كه "علم ادم اسماءكلها" ما به انسان همه علم ها را داديم يعني حتي علم خدايي را ، خوب ما چي بلديم ؟ پس چرا گفته شد كه ما داديم ، به كي داده ، چي جوري شده پس در واقع موضوع اينجاست كه همون مثل "سخر لكم ما في السموات و ما في الارض " است ما نگاه       مي كنيم مي بينيم كه بابا من چيزي تو تسخيرم نيست ولي اونجا گفته كه ما به تسخيرت در آورديم ، خوب اين را چي جوري حلش كنيم ؟ چه جوري حل ميشه ؟ اونجا گفته كه من همه علم ها را دادم اينجا من نگاه مي كنم كه چيزي بلد نيستم ، خوب اين چه جوريه ؟ ببينيد ما الان اون علم را داشته باشيم مي تونيم استفاده كنيم ازش ، الان شما فرض كنيد كه كتاب هاي آسترونومي و كتاب هاي نجوم را در اختيار ما قرار بدن ، ما بدون داشتن زمينه اي مي تونيم از اون استفاده كنيم ، تمام فرمول ها و محاسبه ها و تمام اون چيزي را كه انسان بهش رسيده در اختيار يك نفر قرار بدن ميتونه ازش استفاده بكنه ؟ نمي تونه استفاده بكنه ، زمينه        مي خواد ما داريم زمينه كسب مي كنيم ، ا ين زمينه كه كسب بشه بعد ما علم الهي را ، اون ماجرايي كه اونجا صحبت شده بعد مي تونيم به تسخير در بياريم وقتي اونو به تسخير در آورديم ، سماوات و الارض يعني با اون معنايي كه خدمتتون عرض كرديم البته در اختيار ماست ما هم عرض كردم نميدونيم همه اطلاعات اينها بهش دسترسي داريم ، اما در حالت همين جوري خير مي بينيد كه چي ميگن به قول بعضي ها پا دو تا مرغ و يك مرغ را نمي تونيم از همديگه باز كنيم پس هم مي تونيم هم  نمي تونيم هم توان بالقوه داريم اما بالفعل شو نداريم اين ماجرايي است كه در واقع دست به گريبانش هستيم

س- ما تا موقعي كه با نفس هستيم من فكر مي كنم بتونيم اين قابليت را بطور كامل از اون علم الهي يعني باشيم تو اون موقعيت و استفاده كنيم از اون ، نفس در حقيقت ما رو محدود ميكنه چارچوب داره برامون

ج- نه اينجا البته هممون حق داريم ون اونچه را كه راجع به نفس شنيديم همش بد شنيديم اما اينجا از يك زاويه ديگري مي بينم كه قدرت خلاقيت الهي را به ما نشون ميده كه طراح چه طرحي داده ؟ اوني كه ما به عنوان نفس مي شنويم و به اشتباه مي شنويم نياز مركب است ، اينو يك بار جلسات قبل با هم صحبت كرديم يك بار ديگه ببينيم ، اين مر كب ، اين ماشين حركت كنه لاستيك ميخواد روغن ميخواد بايد همه مسائل شو فيلتر هوا غيره و غيره تمام اينارو بايد بهش برسيم ما اگر حركت بكنيم صبح تا ظهر ، ظهر گرسنه مون ميشه غذا بايد بخوريم ، شما بفرمايين غذا خوردن عيب است ولي يك بحث كلي مياد ميگه خور و خواب خشم وشهوت ، خوردن هم مياره تو كار خوابيدن هم مياره تو كار خوب اگه ما ديشب نمي خوابيديم امروز        مي تونستيم با هم صحبت كنيم ؟ نمي تونستيم پس نفس ست يعني اون طراحي خواب وخوردن اينها ، اين اشتباه نيست صحبت سر اينه كه خوب خورديم وخوابيديم و همه اين كارها انجا م شده حالا بفرماييد كه چيكار مي خواهيد بكنيد؟ به جاي اينكه اين صحبت مطرح ميشده اومده خوردن و خوابيدن رفته زير سوال ، مسئله اينجاست كه اين ماشين ما دم در سرويس شده آماده حي و حاضر اونجا ، بريم استارت بزنيم باهاش حركت كنيم ، حالا يكي با اين مخواد بره دزدي كنه خوب يكي با اين ماشين ميخواد بره آدم بكشه يكي با اين ماشين ميخواد بره مشكل يكي را حل كنه ، اين ماشين چه گناهي كرده و اين ماشين اگر هم برن مشكل يكي را حل كنن ، از اين ماشين است ؟ از اين ماشين نيست ربطي به اين ماشين نداره ، ماشين وسيله اي است كه ما رو ببره ، اين مركب براي خودش قانونمند است مثلا اگر سالم باشه ميل جنسي هم داره اگر بيمار باشه ميل جنسي نداره ، ذهن ، كوچكترين اشكالي به ذهن وارد بشه ميل جنسي قطع ميشه ، كوچكترين اشكالي به روان پيش بياد همينطور ، قلب مشكل داشته باشه ، مغز مشكل داشته باشه ، كبد مشكل داشته باشه اين قانونمند است ، كسي كه سيستم ذهن و روان و جسمش سالم است يعني پاداش زمينيش يعني اين موهبت الهي برخوردار است كسي كه مشكل داشته باشه برخوردار نيست ، حالا شما بفرماييد ببينم اشكال از اين قضيه است در مورد انسان ؟ خود شكن آينه شكستن خطاست ، اگر اين طراحي نميشد اصلا من و شما كجا بوديم ، من و شما اصلا وجود داشتيم ؟ نه من و شما اصلا وجود نداشتيم بنابراين ، ما يك مشكل بزرگي داريم دستورالعمل استفاده ، يك ماشين لباسشويي خريديم ميگه قبل از استفاده دستورالعمل شو بخونين ، يك نفر نمي خونه مياد چيكار ميكنه ، همين جوري ديمي پودر را مي ريزه توش ديمي همه كارشو ميكنه ، بعد بهش جواب نميده اون وقت ميگه كارخانه سازنده بلد نبوده دستگاه بسازه ، الان در مورد انسان اينطوري است انسان طراحيش درست بوده ، حرف طراحي نزنيم كه نقصي برش وارد نيست يعني جزء شو ميريم مي بينيم حالا اگر ما بلد نيستيم باهاش كار بكنيم اين تقصير طر اح است ، اگر ما نحوه استفاده از خور و خواب و خشم و شهوت را بلد نيستيم اين بخاطر طراح است ؟ لذا موضوعي كه در عرفان مطرح ميشه يا تو بحث كيفيت ، كيفيت نمياد طراح رو محكوم كنه ، ماشين رو محكوم كنه كه چر ا اين ماشين اصلا روغن ميخواد ، چرا اين ماشين فيلتر هوا ميخواد ، چرا انسان خواب ميخواد؟ چرا انسان شهوت ميخواد؟ اينا وراد نيست ، ميخواد بگه كه در واقع ما چه جوري با اين ماشين كار كنيم اين ماشين براي چي اومده ، بخور بياشام و...وشربوا و لاتسرفوا" نگفته نخور نياشام فقط گفته اين تعادلش را ، و بحث  را ما چگونه رعايت بكنيم ،همه منظور ها حاصل ميشه همه چيز حاصل ميشه و در مجموع قراره اين موجود ايجاد كمال بكنه ، ارزش افزوده ايجاد بكنه ، آيا ارزش افزوده ايجاد ميكنه ، اگر ارزش افزوده ايجاد ميكنه ، خور وخوابش مقدس است ميل جنسيش مقدس است تمام مواردش تقدس پيدا ميكنه يعني ميگيم احسن بر اون خالق ، احسن بر اون طراح ، درسته يا درست نيست ؟ همين طوريه يا نه ؟ و مي بينيم كه تمام اين طراحي ها جا به جا شكر گزاري ميخواد يعني شكر ميخواد واقعا بخاطر اين طراحي اعجاب انگيز .

 

دوره 7 - جلسه 4 - ساعت دوم

 

خوب موضوعي را كه الان مي خوايم بررسي بكنيم گفتيم كه يكي از تعريف هاي عرفان ، حركت از ظاهر به باطن است ، در دستوراتي كه وجود داره در متون مقدس اين هست كه ، تقريبا ميشه گفت در تمام همه اديان هم اشتراكي هست ، اينه كه وقتي مي خوايم به حريم هايي نزديك بشيم رعايت هايي را داشته باشيم مثلا به عنوان مثال "واذا قرائت القران فستعيذوا بالله " وقتي مي خواهيد قرآن بخونيد به خدا پناه ببريد .

خوب حالا مي خوايم قرآن بخونيم به خدا پناه ببريم چطوري ؟ يك ماجرا اينجا پيدا ميشه كه چگونه ؟ هميني كه بگيم به خدا پناه مي بريم شده ؟ همين كه گفتيم اعوذبالله يعني اين مسئله اتفاق افتاده ، شده يا نه ؟ خود "اعوذ بالله" اشاره به يك حلقه اي است و در اون حلقه و با اون حفاظ ميتونيم وارد اين قضيه بشيم ، خوب از نظر ما تجربه اي كه كرديم در اين خصوص ديديم كه هر چه كه گفته ميشه ظاهري داره و باطني داره "اعتصموا بحبل الله " حبل الله يك ظاهر اسمي داره يك باطن داره  و همينطوري بقيه مورد ديگه همشون يك ظاهر اسمي داره ولي در باطنش است كه كار انجام ميشه در حلقه اش است كه كار انجام ميشه و يك تجاربي هست كه وقتي ما مي خوايم يك كارهايي را انجام بديم مورد حمله قرار مي گيريم حالا اين كارها ، عمده كارهايي كه در جهت كمال انسان هست مثل نماز حج روزه خواندن قرآن ، اين كارها و كارهايي كه ميخواد يك ذره به كمال ما كمك بكنه فورا با حملات موجه ميشه كه تقريبزا ميشه گفت خيلي از دوستاني كه تو اين كارها يا تو اين زمينه ها فعاليت كردن اين حملات را تجربه كردن ، چند نفر داريم ؟ خوب تقريبا ميشه گفت عمده دوستان اين تجربه را روي بحث حمله دران كه البته با اون توضيحاتي كه داشتيم بدون ضد كمال ، كمال معني نميده لذا بايد به ما حمله كنن تا ببينن كه ما چقدر تو اين زمينه راسخيم و چقدر پخته هستيم و چقدر تونستيم شگردهاي حفظ خودمون را ، راههاي محافظت خودمون را پيدا كنيم ، خوب خود اين يك مسئله است كه در اين حركت ، در اين رابطه ما تونسته باشيم راههاي حفظ خودمون را پيدا بكنيم و بكار ببريم لذا اونجا كه گفته ميشه "واذا قرائت القران فستعيذوا بالله " در واقع ظاهرا توصيه ظاهري اما در عمل همه تجربه كردن كه ايني كه فقط بيم اعوذ بالله يا به خدا پناه بردن كافي نيست ، نمي دونيم شايد هم براي بعضي ها كافي باشه نمي دونيم ولي در اين خصوص خوب ما اعتقاد داشتيم وداريم كه تمام اين مراسم ومناسك و اينها نياز به حفاظ هايي هست و فرضا در يك مراسمي مثل مراسم حج كه بسيار حائز اهميت است و ما در جريان اون پيمان بزرگي را مي بنديم  و وارد يك فاز جديدي مي شيم و نشون ميديم كه ما فاز قبلي رو طي كرديم وپيمان "اياك نعبد و اياك نستعين " را پشت سر گذاشتيم اين پيمان را بجا آورديم و حالا اومديم پيمان بالاتري را ببنديم و حالا كاري ندارم ديگه به شيطان هم سنگ بزنيم و خلاصه همه اين كارها ولي تجربه نشون داده كه هنوز گفته نگفته ، اگر بدونيم پيمان است ، چون خيلي ها بصورت مراسم ومناسك نگاه مي كنن ، بريم واين كارها را بكنيم و برگرديم ديگه رفع تكليف كرديم و حاجي شديم وبجا آورديم اما اصلا هدف مراسم و مناسك نبوده معرفت ماجرا بسيار عظيم تر است بنابراين در همه اين قضايا لازم ميشه كه ما يك اشراف هايي داشته باشيم ، يك بخش ، يك بعد اين اشراف برمي گرده به حلقه اي كه حفاظت بكنه ويك مسئله مهم اينه كه حالا كه قرار است حفاظت بشيم بهتر است معرفتش هم داشته باشيم ، معرفتشو پيدا كنيم چون حالا ديگه حمله را مي تونيم بشكنيم قبلا معرفتشم پيدا مي كرديم حمله هم شديد بود ما هم هيچ چيزي ممكن بود در اختيار نداشته باشيم بنابراين يك بعد اينه كه كلا معرفت مراسم مناسك و اون كارهايي كه انجام ميديم بدست بياريم و هيچ چيزي را به عنوان ظاهر ، فكر نكنيم كه ظاهر كار انجام ميده ودر وهله بعد هم موضوع حلقه اي است كه اين اسم را روش گذاشتيم تحت نام همين "اعوذ بالله" اين حلقه در واقع بتونيم واردش بشيم مورد تست قرار بديم آزمايش بكنيم ببينيم كه نتيجه اي داشته نداشته ، حالا گروههايي كه قبلا اين حلقه را مورد استفاده قرار دادن و تجربه مشخص داشتن كه موردحمله  قرار             مي گرفتن گزارش هاي خوبي ميدن كه اون حملات ديگه به اون صورت ها نيست خوب ما هم تست        مي كنيم تجربه مي كنيم ببينيم چطوري ميشه ، ارتباط شو برقرار مي كنيم چون يكي دو تا از دوستان عجله دارن براي رفتن ، ما حلقه را برقرار بكنيم بعد توضيحات بيشتري خدمتتون عرض خواهم كرد .

برقراري ارتباط

خوب راجع به اين موضوع يا بررسي بيشترش را تا زماني كه دوستان آزمايش بكنن جلسات بعدمون بيشتر راجع بهش صحبت مي كنيم اول تست بكنيم آزمايش بكنيم بعد بيشتر راجع بهش صحبت خواهيم كرد

اشاره به يك شعري موضوع بحث قبلي مون رو يك ذره واضح تر ميكنه

خواب و خورت زمرتبه عشق دور كرد                  آن رسي به دولت كه بي خواب و خور شوي

خوب مسئله اي كه وجود داره ما نتيجه گرفتيم كه خواب وخور بد نيست اما ..

شعر حافظ است يا سعدي است فرق نم كنه قبلا حافظ بوده الان سعدي است عيب نداره من خودم يكي به خاطر نمي سپرم كه معمولا به ياد نميارم كه ، چون اون زماني هم كه برخورد مي كنم زياد برام مهم نيست چون ميگيم انديشه مهم است نه صاحب انديشه البته خوب از يك نظر به خاطر بسپاريم بهتر است كه اداي دين بشه ، اداي مطلب بشه ولي خوب در مجموع هم زياد مته به خشخاش نذاريم

خواب و خور گفتيم كه بد نيست چه موقع بد است كه ما رو از مرتبه عشق دور بكنه پس در هر جايي و در هر موردي بد يست كما اينكه همه انسان ها درگير مسئله مركب وخواب و خوراك هستن اما زماني بد است كه اين خوا ب و خور ما رو از مرتبه عشق دور ميكنه اون موقع است كه بد است ، آن دم رسي به دوست كه بي خواب وخور شوي ، چه موقع بي خواب و خور ميشي ، زماني كه عاشق ميشيم ، متوجه شديم چطور شد يا نه ؟ يعني بحث سر خواب و خوراك نيست بحث سر اينه كه اين مسئله ما رو از مرتبه عشق دور ميكنه و بعد در واقع از اون طرف هم يك زماني ما به دوست مي رسيم كه مسئله خواب  و خوراك رفته در فرعيات قرار گرفته ، در جزئيات مسئله ، در حاشيه قرار گرفته ، يكي الان مسئله خواب وخوراك جزء اصليات زندگيش است محور است ، محور وجوديش شكم چرانيش است ولي براي يك كسي خوردن فرعيات است اصل ماجرا ، محور وجودش يك چيز ديگري است ، يك چيزي مي خوره كه فقط امروز را بكنه فردا ، براي چي بكنه فردا ؟ براي اينكه محور وجودش پيدا كردن حقيقت است ، ره يافتن به حقيقت است پس فرق ماجرا در اين است ، يك جايي اصل ماجراست در يك جايي فرع است ، درست شد.

خوب بيايم سر يك مسئله در رابطه با اين بخش هايي كه صحبت كرديم در مسئله بحث نفس كه ميايم ، برمي خوريم به مجموعه هاي نرم افزاري ، مجموعه هاي نرم افزاري يكي از چيزها، مجموعه نرم افزاري به يكسري نرم افزارهايي برمي خوريم يكيش فطرت است ، فطرت يك بورد اصلي است يك مادر بورد يك نرم افزار اصلي است كه از ابتدا تا انتها برنامه ثابتي را به ما ميده ، ما در هر كجايي كه هستيم اين داره اون برنامه ثبت و اصلي را به ما ميده مثل اختيار اول و آخر اين ماجرا ، اين بحث اختيار را "فالمها فجورها و تقويها" اول وآخر اينو چه كار كرده ؟ يعني محور ، اختيار جزء اون برنامه هاي ثابت و  دائمي است ، فرق نميكنه اين زندگي اون زندگي زندگي قبل همش داره يك برنامه ثابتي را به ما ميده مثلا يكي ديگه از اين چيزها كيفيت گرايي است هموني كه گفتيم يك طرف زندگي بخور و نمير قرار داد برامون ، يك طرف گفت كه اگه به اين درخت نزديك بشيد اين ميشه اون ميشه ، ما كدوم را انتخاب كرديم ؟ اوني كه كيفيت بيشتري را مي خواست به ما ارائه بكنه عليرغم خطراتش ، عليرغم اين پستي و بلندي هاش ما اونو انتخاب كرديم نه زندگي بخور ونمير را ، زندگي ثابت را رد كرديم لذا اينجا اين كيفيت گرايي جزء فطرت ماست ، جزء مسائل فطري ماست اگر نبود چي ميشد؟ گر نبود مي گفتيم كه ما كه مي ميريم خوب ديگه براي چي ، چرا ده سال ديگه ،همين الان ما كه مي ميريم چرا بره كباب بخوريم نان خشك مي خوريم ، ما كه مي ميريم چرا تو خاك زندگي كنيم يك روزنامه مي كشيم رومون ، يك روزنامه هم ميندازيم زيرمون ، ما كه        مي ميريم و همينطوري مسائل ديگه ، ما كه اليه راجعون مي كنيم ، چرا ؟ بنابراين همه چيز مثلا اگر اون       نرم افزار نبود اولين چيزي كه دستمون مي رسيد ارضاء شده بوديم تا ابد ، اينم نوع ديگه به نوعي به طور كلي اون از نظر ارضا شدن اول نبوديم اول مي خواستيم ، مي رسيدم تموم شده بوداما اين اصلا همون حركت اول هم نداشتيم يعني هيچي نداشتيم يعني اين كيفيت طلبي است كه دنبال ارتقاء هستيم اينو مي خوايم اونو        مي خوايم ميگيم بالا ، دنبال كيفيتيم و اين به ما يك پويايي حركت داده ، پويايي داده بدون اين مسئله ما پويايي نداشتيم .

س- ؟

ج- حيوان بر اساس يك نرم افزار ثابتي ميدونه دنبال چي بگرده ، يك حيوان به اون صورتي كه ما دنبال كيفيت هستيم ، دنبال كيفيت نيست به اون صورت نمي شناسه ، خوب اين كيفيت گرايي يا كيفيت طلبي به عبارتي نبود ، فرق نمي كرد چه اون جا بخوابيم چه اينجا بخوابيم چه اونجا چيزي كه يك حيوان هر جايي تونست اونجا ، بنابراين اين يكي از اون نرم افزارهايي است ، يك نرم افزار ديگه كه اينجا پيدا مي كنيم ،     نرم افزار نهاد است خود نهاد مجموعه است و اينمجموعه زندگي به زندگي كه داره مياد جلو اين نهاد يعني در واقع جمع كننده تجارب زندگي هاي مختلف ما رو ، گذشته و آينده كه داريم ميايم اين نهاد تجارب مونو داره جمع ميكنه و بخش بسيار بسيار مهمي است يعني در واقع تو بحث نفس يك مسئله مهمي است و تجارب زندگي قبل را به اينجا انتقال داده ، تجارب زندگي اينجا را به بعد اتقال ميده ، از اينجا به اونجا و همين جور اين نهاد است كه داره تجارب ما رو جمع ميكنه ، نرم افزاري است كه تجارب ما روي اون ريخته ميشه

س-؟

ج-  نه نه زندگي جاويدان ، به جاودانگي مي رسيم يعني مثل خودش ، اون ور زندگي بخور ونمير بود اين ور زندگي است كه اومديم دنبالش ، بخور ونمير نيست فراز ونشيب داره ، پستي بلندي داره ولي آخر           و عاقبت به چيزي كه مي رسيم فرق مي كنه به اون چيزي كه در اون ساكن بوديم اونجا بهشت ناآگاهي بود ولي ايني كه داريم ميريم بهشت آگاهي است يعني بهشتي است كه مي رسيم و در آن به نفس مطمئنه رسيديم ، قبول نكرد ، بخور و بياشام و برو و بيا و كارت با چيزي نباشه ، ما قبول نكرديم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت                   ناخلف باشم اگر من به جويي نفروشم

حافظ خوب فهميده در اونجا كه چقدر كار خوبي كرده كه زندگي بخور ونمير را قبول نكرده و در واقع ميگه اگه اونا به دو گندم فروختن من به يك جو مي فروشم

س-؟

ج- انتقال ميده بله ، اما نهاد اينو حفظ ميكنه ، تجربه را انتقال ميده فرق اون من متحرك با اين ، اين نرم افزاري است كه اگه بگيم چه تجاربي داريم ؟ ميگه ايناهاشش اما اگه بگيم چه جوري داريم ؟ چه طوري آوردي؟ نمي تونه بگه چطوري آوردم ، يك آرشيوي داريم كه اون اصلا مي دونه چه خبره اين نمي دونه ميگه كه فقط شما اين تجربه را داريد از كجا بدست آورديم ، چه جوري بدست آورديم ؟ نميدونيم هيچ اطلاعاتي در اون ثبت وضبط نيست ولي ميدونيم نهادي كه اينجا اومده يك چيزهايي را با خودش آورده حالا بد است خوبه

گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد                       با طينت اصلي چه كند ، بد گوهر افتاد

خوب اينجا چون وضعيتش خيلي حساب شده نيست ما هم  بايد يك بالش هم پتو هم بادبزن همه چيزهاي لازم رو جلو دست داشته باشه ، لازم شد بادبزني لازم شد پتو بكشيم رومون لازم شد متكا و بالش بذريم ، اينا از قصورات ماست ولي عيب نداره بواش يواش تجهيز ميشه ، اميدواريم دم در يك بادبزن يك بالش يك پتو، البته بصورت هواپيمايي تقديم دوستان بكنيم

س- كساني كه اون دوره جهان قبل بودن ولي كمال را پيدا نكردن ، گوشه اي كمال هم نمي دونستن اما اومدن تو اين جهان هي دنبالش مي گردن ، آيا وجود داره انسان هايي كه تو يك مقطع دنبال كمال نبودن اصلا نمي دونستن كمال چيه بعد تو جهان بعد

ج- بله اين كاملا قابل جبران است يكي از اصول لاينفك اين قضايا جبران است ، جبران اگر نبود يك مرحله مي افتاديد ديگه تموم شده بود ديگه نمي تونستي هيچ وقت خودتو برسوني ولي در واقع جبران اصلي است كه مثلا فرض كنيد يك نفر با نهاد ضعيفي اومده اينجا ، اينجا ميتونه جبران كنه اينو خيلي داشتيم مثلا حر حالا البته نمي تونيم بگيم اين نهاد واقعا اومدن ضعيف بوده ولي حالا به هر حال حر ، پولوس چيزهايي كه تاريخ داره مياد احتمالا خيلي هاشون با نهاد ضعيفي اومدن ولي اينجا اومدن تونستن چيكار كنن ؟ خيلي ها هم با نهاد قوي اومدن يعني از همون دوران بچگي يعني از همون بدو تولد مشخص بوده كه اينها نهادشون قوي است با معلومات بودن ، باسواد اومدن مثلا اين موارد را با اين تئوري ها با اين صحبتي كه مي كنيم اون وقت مشخص ميشه كه چطوري اين اتفاقات افتاده يكسري سواد زيادي را باخودشون آوردن ، در دم شكوفا شده بي عدالتي رخ نداده يعني اگر بيايم بگيم خوب خدا يك كاري كرده ، سواد داشته باشه خوب اعتراض هممون بلند ميشه كه پس چرا به ما نداده ؟ درسته و لذا مثلا توي يك تفكراتي اين هست كه خداوند دوست داشته به يكي ارتباط خاصي داشته باشه اينجوري نيست كه ، پس عدالت چي ميشه ، حكمت چي ميشه ؟ ما اگر به اين نقطه نظر برسيم كه دلبخواهي است همه چيز از بين ميره ، اصلا اگر به اين نتيجه برسيم كه دلبخواهي است اولا ارزش وجودي اون عده از ابين رفته يعني ما بگيم كه يك التفاتي خداوند به ائمه به انبياء به اينها ديمي بوده دلبخواهي بوده خوب ارزش وجودي اونها ديگه از بين ميره ديگه ، اينكه اونها خودشون يك مايه اي داشتن اولا از بين ميره ثانيا ما نا اميد ميشيم ميگيم كه خوب ارتباط با اونا بوده به ما چه مربوط است ديگه ما چيكار مي كنيم ؟ ول مي كنيم رها مي كنيم اما توي  اين تفكر مي بينيم كه اينجا دنبال          مي كينم ، سواد زندگي بعد استفاده مي كنيم همين جا هم البته مستفيظ ميشيم ، استفاده مي كنيم راحت تر ميشيم ، آرامش بيشتر ميشه آگاهي بيشتر ميشه، آگاهي بيشتر بشه انسان راحت تر است كمتر زجر ميكشه تضادش كمتر است يعني ميگن كه هم به درد دنيا ميخوره هم به درد آخرت ميخوره اين ماجراست بنابراين ، اين مسائل را كه بازبيني بكنيم بيايم اين نرم افزارها را بشناسيم اونجا به اون بحث عدالت و اينها هم كمك ميكنه متوجه ميشيم اصلا درهستي چيزي ديمي و دلبخواهي وجود نداره ، درسته خداوند است و قادر است اما كار دلبخواهي به اين معنا كه ما فكر بكنيم از يكي خوشش بياد ، آخه چرا بايد از يكي خوشش بياد چه دليلي داره اگر خوشش بياد كه خوشش مياد ، عاشق است عاشق همه است هيچ فرقي بين كسي ميذاره ؟ فرقي نميگذاره بنابراين همه تا آخرين نفر هم لااقل تو اين مقطع در مقابلش يكسانند فرقي نميكنه هيتلر و اسكندر مگه رحمت شو نگذاشته براي عام ، تا لحظه موعود ستارالعيوب است ، عيب ها را پوشانده همين اين مسائلش را شامل همه كرده كي گفته كه من ، اونجا هم كه گفته من يشاء كه توضيح داديم ، بازتاب است اسمش مياد تو ليست نه اينكه در واقع دلبخواه باشه بنابراين ما يك موقع ممكنه يك صحبت هايي بكنيم ضمن اينكه به عدالت خدا اعتقاد داريم ولي عدالت شو زير سوال ببريم يعني دين مطلب را ادا نمي كنيم و بطور غير مستقيم در واقع نشون ميديم كه عدالت نيست

س-؟

ج- بحث اينه كه اين مقطع يا هر مقطعي را به اصطلاح براي تكميلش اگر اومديم ، اومديم ببينيم ، اومديم تجربه كنيم ، اگر هم در زندگي موازي ، در جهان هاي موازي اين مقطع را جهش كرديم خوب شما هم كرديد ايشون هم كرده همه كرديم يعني بحث كلي قضيه را كه نگاه بكنيم چيزي جز عدالت وجود نداره خوب حالا موضوع سر اينجاست كه اومده ، خوب حالا قانون داره كسي كه آگاه ميشه خودبخود آگاهيش براش رسالت مياره ، اين هم قانون است امكان نداره آگاهي از يك حدي عبور بكنه از يك حدي بگذره شخص ساكت بشينه ، مگر اينكه واقعا اون آگاهي كال است يك چيزهايي ميدونيم ولي كال است امكان نداره يك كسي يكسري چيزهايي دستش بياد بعد بتونه بگه نه من نديديم نه من نشنيدم بنابراين اصولا آگاهي مثبت رسالت مياره ، شبكه مثبت ، اتصال همش رسالت مياره و آدم آگاه از يك حدي آگاهيش بگذره خواه ناخواه ديگه نمي تونه جلو زبونش را بگيره ديگه نمي تونه آروم بشينه و احتكار ، تو بحث اطلاعات مثبت نداريم اون هم كه گفته شده آنان كه اسرار حق آموختند مهر كردند ودهانش دوختند گفتيم اشاره به منصور حلاج است كه تا اومد اسرار را بگه كه چي فهميدم گرفتند و دهانش دوختند نمي تونه جلو دهانش را بگيره به عقلش مي رسيد، مي دونست كه بگه چي ميشه ولي نمي تونست كه جلو دهانش را بگيره ،  مي دونست كه مردم ناآگاهند و رشته امورشون دست افراد ناآگاه است ، عيسي مسيح (ع) هم مي دونست ، كي          نمي دونسته ؟ همه مي دونستن ، نه در طول تاريخ همه اونهايي كه حرف زدن ، اونهايي كه اومدن آگاهي دادن همه انبياء همه بزرگان همه  اونها مگه نمي دونستن كه جوابشون چيه ؟ با كي طرفن ؟ چه پاسخي ميگيرن ؟ مي دونستن اما اسرار خلق و ايني كه عيبت هاي خلق جزء اسرار الهي است ، اون اسرار الهي را خودش گفته كه من حفظش كردم ، بنابراين د راختيار كسي نميده مگر يك كسي به اون دسترسي پيدا بكنه از طريق شبكه منفي ، خوب بعد بله جزء اسرار الهي است ، كي چيكار كرده جزء اسرار الهي است بنابراين بطور كلي كسي كه آگاه ميشه وآگاه است رسالت بر اون واجب ميشه ، برش ميفته "انا جعلنا من كل امتاً رسلنا" و مي بينيد كه اصلا براي همه امت ها اين مسئله گذاشته شده ، چه جوري گذاشته شده ؟ اين طوري ديگه يعني قانوني كه فرد خودش ميره دنبالش به آگاهي ميرسه ، آگاهي كه پيدا كرد مكلف ميشه

س-؟

ج- در تمام مراحل وقتي ميگيم جبران يعني خوب ما ممكنه از اين مرحله هم مرحله بعد ، خوب خيلي ها از اينجا كه رفتن مرحله بعد دست خالي رفتن ، ما يك تجربه خيلي خوبي داريم تو اين تجربه تشعشع دفاعي يكسري از كالبدهاي ذهني كه به هر حال سال ها در چيز بودن تقاضاي كمك مي كنن ، برخورد كرديد يا نه؟ يعني به گونه اي به ندامت رسيدن ، به گونه اي متوجه شدن كه وقتشون تلف شده چقدر داريم؟ بنابراين مسئله اينجاست كه اگر جبران نبود چي ميشد؟ هيچي اصلا هيچ چيزي حاصل و عايد ميشد يعني ميشد حلقه نا اميدي يعني تموم شد يك فرصت داشتيم از دست داديم و خوب بالاخره همه يك فصتي را از دست ميدن امكان نداره كه تو اين چرخه به اين بالا بندي فرصت هايي از دست مانره ولي در اصل اين درگه ما درگه نوميدي نيست و اين حلقه ، حلقه نوميدي نيست .

خوب ديگه ميايم به نرم افزارهاي ديگري مي رسيم كه اين نرم افزار مقطع به مقطع دوباره براي خودش تعريف هايي داره مثلا اينجا ميايم بعد از اينكه با نهاد اومديم نرم افزار ناخودآگاهي نرم افزار خودآگاهي ، نه ديگه اون نهاد برنامه شو مياره حالا اومديم اينجا نرم افزارهاي مختلفي داريم ، نرم افزار ناخودآگاهي ، نرم افزار خود آگاهي ، نرم افزار ناخودآگاهي برنامه هايي را مي پذيره كه اون برنامه ها قراره در تمام طول زندگي ما رو همراهي كنه و ما اگر اين نرم افزار را نداشتيم ببينيد چه اتفاقاتي ميفتاد ، خوب بخش هاي مختلفي توي نرم افزار ناخوداهي هست كه قبلا اشره كرديم مثلا يكيش بحث اتوماسيون بود يعني كارهايي كه ماانجام ميديم و مدام اونو تكرارش مي كنيم مثل رانندگي ، تايپ و خيلي از كارهاي ما ، مي نويسيم ، همين ياد گرفتيم مي نويسيم چي شده بود يك جايي ما اومديم برنامه شو به حافظه ناخود آگاهي داديم الان ديگه تند تند مي نويسيم مي خونيم اگر اين نبود مي بايستي حافظه خود اگاهي ما يا نرم افزار خودآگاهي ما ميامد ميگفت خوب اين چيه ؟ ميگيم "آ" بعد چيه ؟ مراجعه مي كرد "ب" يا اگر رانندگي مي كرديم          مي بايست فكر ميكرد كه حالا الان چيكار بايد بكنيم بعد بايد منطقا اينو پيدا مي كرد كه بايستي گاز ترمز كلاج ، فلان بيسار يا تايپ مي بايستي مثل همون روز اولي كه تايپ يا گرفتيم همش همون جوري بوديعني زندگي ما مختل ميشد ، شما حسابشو بكنيد كه  تو خيابون ها همه دارن چيز مي كنن كه الان چيكار بكنم الان چي ميشه ؟ در ماشينو چطوري باز مي كردن ؟ ما الان ميريم در ماشينو را باز مي كنيم چشم بسته كه كليد را ميندازيم و درش را باز مي كنيم ولي اون جوري مي بايستي لحظه به لحظه ما فكر مي كرديم كه راستي اين در اين قفل چه جوري باز ميشد شما حالا حسابشو بكنيد كه چه منظره خنده داري پيدا ميشد ، اگر اين نرم افزارها نبودند چطوري ميشد ، خوب اين در مورداعمال ما ، اما در مورد افكار ما ، رفتار ما ، اينها همش ، ما چه طوري فكر كنيم ، يك چيزهاي اوليه به ما دادن يك چيز اوليه را اونجا پايه گذاري كردن  كه بله لاژيك منطق ، بايد انسان منطقي باشه فيزيك ، متافيزيك نيست يا حالا بعضي ها هست ، دستورالعمل كلي را دادن ‌، چي هست چي نيست كلي را دادن ، اون كليات را من مرد هستم يا زنم ، پسرم يا دخترم ، هموني كه توضيح داديم قبلا اينو دادن حالا يك كسي پسر است خودشودختر مي دونه يعني نرم افزار ميگه نه تو دختري يا بالعكس همه اينها را توضيح داديم ، كليت چه چيزي هست چه چيزي نيست ، اونجا موجود است، مادر بورد اينجاست در واقع ، حالا من وقتي وارد ميشم ، اون بيماري هاي نرم افزاري تو اينجا نوشتن اگر باد كولر بهت خورد سرما مي خوري خوب ، بد و خوبش هنر ما بوده ، هنر نسل قبلي بوده چه جوري برنامه ريزي بكنن و ما الان داريم تاوان پس ميديم ، تاوان اينكه والدين ما بلد بودن اين برنامه شو بنويسن يا بلد نبودن ، الان ما هم همون كارها را كرديم ، همون برنامه ها را عينا كپي كرديم ورداشتيم نوشتيم روي نسل بعدي خوب شايد يك جايي نه چندان دوري ياد بگيريم كه اين برنامه نرم افزاري اونها را چطوري بايد بنويسيم و نرم افزار خودآگاهي روي تصميم گيري ها ، تفكرات ما ، خواسته هاي ما ، ايده آل هاي ما كه نياز داره ما تحقيق و بررسي بكنيم كار ميكنه و اونو سروسامان ميده و ما فرصت داريم ضمن اينكه اتوماسيون و كارها و مسائل مختلف تكراري مون خودبخود، ديگه ما وقتي براش صرف نمي كنيم ، اون چيزهايي كه تجربه كرديم كه انجام داديم انجام ميشه مثلا اگر اين بخش نبود مهارت هم معنا نداشت مهارت ناشي از چيه؟

ناشي از برنامه هايي ، جزء برنامه هايي است كه ما به ناخودآگاهي داديم ، مهارت يعني كسي كه تونسته ناخودآگاهي شو برنامه ريزي بكنه يعني مي بينيد كه چشم بسته داره يك كاري را انجام ميده كه يك نفر ديگه با چشم باز و با دقت نمي تونه انجام بده ، چشم بسته يك كاري انجام ميشه كه واقعيتش يك نفر ديگه با چشم باز و همه اين دقت ها نمي تونه اون كارو انجام بده ، اون چيكار كرده ؟ برنامه شو به حافظه ناخودآگاه داده بعضي چيزها از خودآگاهي به ناخودآگاهي مياد ولي عمده اين ناخودآگاهي ، خوب بله مثلا شما الان ميريد يك كاري را شروع مي كنيد ، ميريد مثلا در يك خط توليد مشغول انجام يك كاري ميشيد ، يك قطعه اي را  تو يك قطعه اي جا بديد ، روز اول دستتون تند نبود اصطلاحا ، بعداز يك ماه كار كردن شما مي بينيد دستتون تو اين كار ، فرض كنيد بسته بندي است ، روز اول كند است ولي روز آخر شما مي بينيد كه تند تند بسته بندي را داره انجام ميده يا تو اين خط توليد داره اون كارو انجام ميده در واقع با كاري كه كرديم تمرين رانندگي بوده تمرين خلباني بوده ميگيم تمرين ، اينا برنامه شو ميديم به ناخودآگاهي بعدا با چشم بسته اين كار انجام ميشه در حالي كه روز اول با چشم باز هم قادر نبوديم انجامش بديم اين مهارت اينجا توي اين نرم افزار انجام ميشه .

اين حافظه بلند مدت كوتاه مدت حافظه هاي خودشونو دارن ، هر كدام حافظه هاي خاص خودشونو داره مثلا روز اول توي برنامه تايپ ، ما با اين انگشت چه حرفي را مي زنيم جاش مياد اونجا ديگه بعدا خودش اين انگشت را بدون اينكه ناخودآگاهي ما چشم داشته باشه ما بتونيم ببينيم خودش هدايتش ميكنه به سمت اون كليد و بدون ديدن فعاليت تايپ انجام ميشه ، ببينيد يكسري برنامه ها را محيط روي ما وارد كرده از بدو تولد اومدن روي ما اونا پياده كردن يا ما خودمون از دوران كودكي ، طفل بوديم يك چيزهايي رو يك كارهايي را انجام داديم رفته اينجا يا يك چيزهايي را شنيديم رفته اينجا بعدش هم ديگه خودمون داريم اينو مي ريزيم وقتي شما داريد يك چيزي را ياد مي گيريد در اون چيز مهارت پيدا مي كنيد در واقع اونو از خودآگاهي به ناخودآگاهي منتقل كردين ، ارسال كردين اين شده مهارت ، اين مهارت در جوشكاري از خياطي از همه چيزها مثلا يك نانوا نگاه مي كنيد اين نانوا ، اين شاطر تندتند داره اين نونها را مي چسباند حالا اگه بگن تو انجام بده ما اصلا قادر نيستيم اين كار انجام بديم در حالي كه اون چشم بسته اون كارو انجام ميده ، خوب بعد دراين برنامه هايي كه ميايم انجام ميديم بر مي خوريم اينجا راجع به من عقلاني صحبت كرديم اسمش را يك كلام گذاشتيم من عقلاني ، اما اين من عقلاني خودش متشكل است از من عقلاني يا من كمي در واقع مني است كه كميت هاي هستي را شناسايي ميكنه ، هستي دو رو داره يك بعد كميتي داره يك بعد كيفيتي داره حالا اينها براي اينكه بعد كيفيتش درك بشه براي خودش بايد يكسري مسائل داشته باشه براي اينكه بعد كميتش مورد شناسايي قرار بگيره يكسري مسائل ديگه حالا برمي خوريم به تعداد زيادي نرم افزار هر كدوم از اينهارا ميگيم اينا در واقع مجموعه نرم افزاري است كه هر كدوم شون قابليت هاي بسيار خاصي دارن مثل شما فرض كنيد يك نرم افزاري هست كه نرم افزار شناخت يا عقل است شناختي است يا اسمشو بذاريم      نرم افزار شناخت است كارش جمع  آوري اطلاعات ، كارش شناخت اطلاعات است ، اين اطلاعات با كمك سنسورهاي مختلف سنسورهاي فيزيكي، ذهني، فراذهني اطلاعات داره جمع ميكنه ، اطلاعات فيزيكي خوب چشم ما مي بينه ، تمام اون چيزي كه مي بينه چشم ما تبديلش ميكنه به اطلاعات ذهن ما يكسري اطلاعات را چيزي ميكنه كه مخصوص  به خودشه ومثال زديم كه اگر اين برق روي سر ما 50 بار خاموش روشن بشه ذهن ما اينو مي فهمه واينو داره براي خودش ثبت و ضبط ميكنه ، اطلاعات فراذهني سنسورهاي خاص خودشوداره حالا اينا رو جدا باز صحبت مي كنيم مثلا ما آگاهي چطوري مي گيرم ؟ مثلا يك رنگ هايي را ديديم كه روي كره زمين نيست يعني نديدم ، چند نفر اين تجربه را دارن كه رنگ هايي راديدن كه روي زمين وجود نداره خوب الان ايني كه ما رنگي ديديم كه روي كره زمين وجودنداره يا در محدوده فركانسي كه ما مي شناسيم نيست از كجا تشخيص داديم اطلاعاتشو اون گرفته و يك بخش از مغز كه تا امروز فعال نبوده اون بخش از مغز را فعال كرده بعد به خبرش داده شده يعني ما قبلا اين بخش از مغز وجود   داشته ولي تا اين لحظه استفاده نكرده بوديم يني كه ميگن ما از يك درصد مغزمون بيشتر استفاده نمي كنيم چون خيلي چيزها هست مثلا شما الان  تو اين سير و سفرها و آگاهي ها چيزهايي را برخورد مي كنيدكه تعريف زميني نداره ولي چه جوري ترجمه شده به زبان فيزيك به زباني كه ما تونستيم بفهميم ، يك بخش از مغز فعال شده اون بخش از مغز به زبان فيزيك براي ما ترجمه كرده خيلي از حالت ها و مسائل ما حالت هايي است كه مغز فعال شده حالت هايي كه قبلا نداشته الان بهش رسيده ولي همه اينها در ما تعبيه شده چيزي نيست كه اتفاق بيفته مغز قابليت ترجمه شو نداشته باشه ، تعبيه شده اما غير فعال است مثلا اين مي مونه كه روي اين كامپيوتر ها برنامه هاي زيادي ريخته شده اما يكي دو برنامه شو استفاده نمي كنيم نياز نداريم ، خيلي برنامه ها روش داريم ولي به دردمون نمي خوره يا ما بلد نيستيم ازش استفاده كنيم يا به كارمون نمياد

س-؟

ج- نه اگر همه به يك ميزان دريافت نمي كنن به خاطر اينه كه به يك ميزان اشتياق ندارن اون من كيفي      را جع بهش صحبت كرديم ، اون من كيفي از اون ور ميره بر مي گرده ، سنسورهايي مي گيرن انتهاش به مغز ميرسه ، مغز فعال ميشه اگر از اينور نره از اون ور هم نمياد مغز هم كاري نداره چرا فعال بشه بنابراين اگر هم يك رنگي رو ديديم كه رو زمين نبودش چه جوري ديدم ، از اون ور اون اشتياق ما رو به بالا وصل كرده حالا بالايي كه نيست ولي براي اينكه بحث مونو چيز كنيم داريم ميگيم بالا و پاييني كه ديگه الان مي دونيد كه نيست دورن و بيروني نيست بالاو پاييني نيست هيچكدام از اينه نيست ، بيرون ز شما نيست ، شماييد شماييد، و حالا براي اينكه بهتر با هم ارتباط كلامي داشته باشيم ازا ين چيزها استفاده مي كنيم ، ما از اينجا رفتيم به بالا از بالا اومده اينجا يك رنگي را آورده كه ما قبلا نديده بوديم انتهاي قضيه بايد اينو بخشي از مغز ترجمه كنه بخشي از مغز بگه اين رنگ هم هست حالا تجربه هم نداريم قبلا نديديمش نامگذاريش هم    نمي تونيم بكنيم ، مياد اون بخش از مغز رو فعال ميكنه و بعد از اون در واقع اين ديگه مورد استفاده قرار گرفته و براي مراحل بعد ديگه تو مدار است اين طوري شده نه اينكه اشكال از مغز باشه مغز بيچاره تقصيري نداره از اون ور بايد چيزي بره كه از اين ور چيزي برگرده حالا اون ترجمه اش كنه، آيا رفته برگشته و اين ترجمه نكرده

س-؟

ج- هفت شهر عشق مراتب و مراحلي است كه تازه بابي گشوده بشه ، در كمالي باز بشه بعد خود كمال ديگه تا بي نهايت ادامه داره يعني اينا مرتبه است مثلا از اوادي طلب بري به وادي فلان خوب اينارو طي ميكنه كه ميخواد چي بشه ميخواد تازه دنياي كمال به روش باز بشه درسته يا نه ؟ كمال كه نهايت نداره ، تازه متوجه ميشه كه بابا قضيه از چه قراري هست ، اين به اين صورت است مثلا خود ما ، ين كارهايي كه مي كنيم براي چي داريم كار مي كنيم ؟ چي شده مثلا تا حالا چي شده ؟ فونداسيون ، همون طور كه گفتيم داريم فونداسيون مي ريزيم هنوز اين بيرون ريزي را مي كنيم ، اين حفاظ را مي گيريم تمام اين كارها را مي كنيم كه چي؟ كه تازه يك كليتي دستمون بياد بعد بگيم خوب حالا من ميرم دنبالش يعني هنوز خبري نيست حالا تواين چندترم مي خوايم بريم به كلاس بي كلاسي برسيم كلاس بي كلاسي يعني اونجايي كه من ديگه مثلا ياد گرفتم با اين قلاب ماهيگيري قبلا بلد نبودم حالا ياد گرفتم چه جوري بندازمش اونجا وايسم اين ماهي را بگيرم يا اين تور را يا هر چيز ديگه اي يا چه جوري نحوه اون كاري كه ميخوام انجام بدم را ياد گرفتم فهميدم كه اصلا چي ميخواد بشه ولي الان ماهي كه نگرفتم كه ، تازه اصول ماهيگيري ار ، تازه اصول اين شكار را ياد گرفتم ما تازه مي خوايم بگيم كه آقا اشكال مونو در رابطه بازمان فهميديم كه چيه بايد هم فاز با زمان باشيم هم فاز با فلك باشيم ، ماجراهايي را ياد بگيريم ، انرژي ذهني مونو ذخيره كنيم اينو ياد بگيريم اونو ياد بگيريم حالا بگيم خيلي خوب من فهميدم رفتم كه ببينم چه مي كنم خوب حالا يكي از بيرون مياد اينو بارها گفتيم ، مربي ما رو ببينه الان با يك عارف روبروميشه مثلا در كلاس 7 ميگه آقا كلاس 7 شماست مثلا تصوراتي كه ما الان تمام دنياي عرفان را در نور ديديم الان هم ديگه حوصله مون سر رفته نشستيم كه چيكار كنيم ، اما هنوز شما قبول داريد كه فونداسيون است ما تازه دراين دوره تشعشع منفي 4 را كه درگير مون كرده ،گرفته ما را ، حالا نمي دونم چند نفر تجربه كردن رو اين مسئله چقدر گرفتار بوديم ، خوب وقتي گرفتاريم كجا مي تونيم بريم ، بايد اين گرفتاريها قيچي بشه بعد يك جايي بگيم كه خوب يك خورده آزاد شدم حالا كه آزاد شدم خيلي خوب من رفتم كه ببينم چه مي كنم ؟ يعني ميشه آتش به اختيار يعني كلاس بي كلاسي يك چيزهايي مياد ما بايد اون چيزها رو بگيريم در واقع هر كي به فراخور علاقمنديش اين تور را بندازه و ببينه چي مي گيره ؟ يك كسي هم اصلا تور را جمع ميكنه و ميذارتش خونه يكي نه ميره دنبال اينكه بتونه ماحصل خوبي از اين صيد و شكار آگاهي ها داشته باشه و براي خودش ماحصلي بدست بياره بنابراين آيا ما بدون تعريف اين فونداسيون مي تونستيم حركت كنيم شما الان ديد بهتر است يعني هر چه ميايم بالاتر متوجه ميشين كه اين هم مي بايست مي شده بنابراين بدون فونداسيون هيچ ساختماني را نميشه ساخت اگر بسازيم يكدفعه مي بينيم كه يك ديوارش ترك خورد ، فرو نشست و يك موقع خطرات چيزي هم داره حالات اگر يك موقع خطراتي هم نباشه يك كوچكترين لرزه اي ، زمين لرزه اي اتفاق بيفته ساختمان مياد پايين درست شد؟ بنابراين انقدر بحث كار روي فونداسيون اهميت داره ، اونجا هفت شهر ميخواد بياد اين فونداسيون رو بسازه وتعريف بكنه منتها اين مراتب درساخت اين هفت شهر بحث اينه كه شما داريد حركت مي كنيد فرد است ، تمام قضاياش فردي ميشه يعني تمام قضاياش شما كمكي نمي تونيد بكنيد اونجا صحبت از حلقه جمعي را نشنيدم اونجا ظاهر قضيه اينه كه همه دارن ميرن اون طرف رفته كه فردي متصل شده ميگيم چه كردي ميگه من از هفت وادي گذشتم يكي ميگه من از ده تايي گذشتم ، يكي ميگه صد تا مرحله ده تايي گذشتم ، مي دونيد كه نظرات مختلف است ، اين استاندارد نيست اين هفت تا ، بنابراين وقتي مي رسيم ميريم با خدا به صلح مي رسيم فناي في الله ميگه خيلي خوب احسن آفرين اما خوب حالا مي دوني چيه تنها اومدي چون تنها اومدي فقط خواستي خودتو نجات بدي تو به فكر خودت بدي ميگيم ما اومديم با تو به نتيج رسيديم تو داري به ما ميگي كه فقط به فكر خودت بودي ، ميگيم حالا بد نيست برو با بقيه بيا بالا ،           فناي في الله ديگه تموم ، همه چيز باخدا حل شده بعد تازه ميگه كه بد نبوده ولي حالا برو با بقيه بيا ، حالا با بقيه بياد مي بينه كه اي داد بيداد چه جوري ؟ لذا فناي  في الخلق حالا برو در مردم محو بشو ، حالا برو ببينيم مي توني تو مردم هم حل بشي ميتوني بامردم به توافق و مصالحه برسي واون صلح با ديگران چيز بكني و به مقام صالح شدن برسي حالا بعد مي بيني كه اون كاري كه كردي هيچ بوده يعني بين ببخشيدها اگر بخوايم نسبت بگيريم بگيم فنا في الله انقدر كار برده يا فنا في الخلق ميايم مي بينيم كه ماجرا بسيار مفصل است ، لذا يك نفر مياد تو يك ديدگاهي ميرسه به فنا في الله بعد برمي گرده توي اين ديدگاه گفتيم چرا بريم و برگرديم ، ما كه مي دونيم خان اصلي اينه خوب از همون روز اول خان اصلي رو ميندازيمش اول چرا آخر بندازيم كه بخوايم از آخر برگرديم بيايم دوباره روز از نو روزي از نو شروع كنيم از همون اول با خلق حركت را بكنيم فنا في الخلق را از ابتدا داشته باشيم اين شده كه يكدفعه فرادرماني و اين ماجرايي را كه پيدا كرديم ، اين باي ها كه واقعا بازي بوده براي اين بوده كه از اول تنها نباشيم مجبور باشيم بالاخره تشعشعش دفاعي شده به بهانه فرادرماني شده به بهانه هاي مختلف هي يكي بغل دست خودمون داشته باشيم ، سرمونو نندازيم پايين بريم بشنيم توي غاري الان هممون يك جورايي بنديم درسته يا نه ؟ هممون يك جورايي يكي دو نفر تشعشع دفاعي چيزي گيريم يعني دست همه يا پاي همه بند شده هيچكس آزاد نيست تا ميخواي بجنبي يكي را وصلش كردي درسته ؟ حالا اونم نصف شب زنگ ميزنه تا مياي بگي فلان مي بيني كه دو شب زنگ زد ميگه من اينجوري شدم تا مياي روز بجنبي يكي را ميارن لذا شما هر ساعت بطور غير مستقيم زنجير ديگران به پاتون بسته شده امكان حركت فردي را ما ازتون بطور غير مستقيم گرفتم تاميخواي بگي كه خوب من تنها باشم خوب خيلي راحت تر مي تونيم بريم حالا كه اتصال داريم ولي در واقع اين موضوع نميذاره اون چيزو داشته باشيم ، جدا از ديگران بپريم لذا همواره اين موضوع ما رو مهار كرده و گرفته و خلاصه در گيريم و مجبوريم به ديگران هم فكر بكنيم و بعد يك موضوع مهمي كه دستگيرمون شده از اين رهگذر يك موضوع مهمي رامتوجه شديم ، همه گرفتارن همه در بندن به عبارت ديگه اگه اجازه بدين من بگم همه بيچاره اند همه درمانده اند ، ببينيد يك مسئله است و يا گفته هاي يا به تفكر عيسي مسيح (ع)        مي رسيم كه در واقع به دردمندي و قابل ترحم بودن همه انسانها تاكيد داره كه همه انسانها قابل ترحم هستند خوب مي دونيم بعد ميگيم خوب چطوري همه انسانها قابل ترحمند ولي وقتي ميريم تو دل مردم ميريم تو دل قدرتمندش مي بينيم از درون چه مشكلات و پيچيدگي ها و قضايايي راكه داره ، چه جهنمي است چرا ؟ اين چرا ، چرايي است كه قرار است ، اگر نبود چي ميشد ما هم نزديك نميشديم ، يكي از چيزهايي كه ، يكي از مسائلي كه ما رو به هم نزديك ميكنه ، اشراف ، يكي از چيزهايي كه نهايتا يك رمز بزرگي كه به ما كمك خواهد كرد در بحث مصالحه با ديگران حتي اگر ظالم باشن يعني به تفكر عيسسي مسيح (ع) مي رسيم كه ميگه حتي براي اونها هم دعا كنيد و طلب خير داشته باشيد ، خوب من خودم به يك دانه برخورد كردم     سال ها قبل و اصلا نمي فهميدم كه ، فكر مي كردم كه اينهاديدهايي است كه يك خورده افراطي ميخواد رمانتيك عمل بكنه ولي يك نقطه نظري هست كه اون ديد كه هست كمك ميكنه اين قضيه انجام بشه نه هيچ ديد ديگه اي ، اون ديد دردمندي و قابل ترحم بودن اين موجود است كه هر جايي باشه درهر كجايي قرار گرفته باشه درمانده است ، قابل ترحم است و بايد مورد ترحم قرار بگيره اي ديد يك بخش قدرتمندي است ه وقتي ما به ادراكش نزديك شديم مي تونه خيلي كمك مون كنه در غير اينصورت 4=2*2 و خوب اينكه ظالم است اينكه بيساراست خوب بالاخره هر كسي يك چيزي داره كه مورد ترحم قرارش ندن ، يك چيزي هست يك دليل و بهانه اي هست كه به اين دليل اونو مورد ترحم قرار ندن ، ولي ادراك اين موضوع   و ادراك مسائل ديگه اي هم كه حالا تو اين رابطه هست ، تن واحده و غيره و اينها ، بحث جان وبحث جانان و بحث هاي بسيار زيادي اماهمه اين صحبت ها ميشه جان و جانان و همه اينها را درك مي كنيم ولي آخر قضيه تا اين درك را نگيريم كه در واقع انسان قابل ترحم است يك چيز قضيه لنگ است يك موضوعي كم و كسر است كه ما لازم شده به ميان مردم بريم خيلي نزديك بشيم بهشون اونقدر نزديك كه درد دل شونو براي ما بگن و بعد وقتي ميريم اون جلو نزديك ميشيم مي بينيم كه بله موضوع ، موضوع دردمندي است        و خلاصه آماده ميشيم براي اينكه اون مصالحه نهايي را انجام بديم براي اينكه به مقام صالح شدن نزديكتر بشيم

س- توضيح شجره

ج- 4-5 دقيقه من مسئله شجره را توضيح بدم ادامه بحث هامون در مورد نفس جلسه بعد

س-؟

ج- نه طلب خير است براي ايني كه طلب خير بكنيم اينا مجموعه طلب خير است كنترل تشعشع منفي 4 هم جزء طلب خير است و شفاعت ، اين شفاعت است ديگه ، اجازه شو داده ، خودش داده در قبال حلقه اش و كي ميتونه بدون اجاره كاري را انجام بده بنابراين خودش گفته از اين حلقه هاي رحمانيت ، دراون حلقه ها و خودش گفته طلب خير كنيد ما هم داريم طلب خير ميكنيم .

س-؟

ج- فقط مال خودتونه ، اون چيزهايي كه براي ديگران بود بهتون ميگيم اين استفاده خودتونه

خوب در مورد شجره ، ببينيد در جايي كه گفته شد

س- من فقط توصيه اي مي خواستم بكنم چون هممون مستري و 7 دوره گذرونديم من موردي شنيدم كه يكي از مسترهاي قبل براي يكي از بچه هايي كه بيمار بود بهش گفته ده دقيقه چشمتو ببند من به تو  بگم هم دفاعي را برو هم 2 را برو ولي ده دقيقه چشمتو ببند من حست كنم  ببينم مي توني اين دو تا را بري ، خواستم بگم ترو خدا بچه ها واقعا صداقت داشته باشن ، اين مسائل را جايي عنوان نكنين شما اين همه زحمت          مي كشين مياين اينجا تشنه مي ايستين برامون صحبت مي كنين ، ايكاش كه اين آموخته هاي شما را ما بتونيم درست تحويل ديگران بديم

ج- خيلي ممنون ، دوستان مخصوصا حالا شماكه در اين دوره تشريف داريد ، حواستونو جمع كنيد جاهايي ممكنه البته من نمي گم اون دوستان هم غرض دارند ، ممكنه حالا بر اساس يك فكري نميدونيم ولي اينو همونجا هم اصلاح كنيد هم مطرح كنيد ، اين چيز را داشته باشيم كه با طرح قضيه بتونيم اگر واقعا سوء تفاهماتي هست برطرفش بكنيم و به هر حال ما بدون دخل وتصرف، چون اين چيزها كه مياد بزودي براي ما آداب و مسائل دست و پا گير ايجاد ميكنه ، الان شما شعور الهي را راحت بكار مي بريد  آي صبر كن بذار من ببينم كه اين با اون ميخوره ، اينجوري نيست ، بعد يك نسل بعد يك نفر ديگه مياددو تا ديگه يك چيز ميذاره روش بعد يواش يواش آيين نامه هاي مفصلي پيش مياد و بعد يواش يواش بين افراداختلاف نظر پيش مياد اختلافاتي پيش مياد اون ميگه نه بايد اينكار بشه اين ميگه نشه و بعد تفرقه و دو دستگي و چند دستگي پيش مياد .

خوب در موردشجره ، زماني كه بحث "لا تقربوا هذا الشجره " پيش اومد مكان را به پامون بستن گفتن "اسكن هذا الجنة" در اينجا ساكن شو اما خبري از زمان نبود معلوم ميشه كه مكان را زودتر به پامون بستن و بعد ناظري كه در لازماني داره نگاه ميكنه داره چه جوري مي بينه ، من خيلي مختصر ميگم خدمتتون ، يك بخشيش را ميگم فكر ميكنم كه با اين بخش مطلب را برسونيم اما ادامه شو درجلسه بعدمون بهتر مي تونيم صحبت كنيم ، ببينين شما اگر الان زمان را بردارين ، شما به من نگاه كنيد منو مي بينيد؟ منو نمي بينيد چي    مي بينيد؟ من با گذشته خودم اينارو همه رو منطبق مي بينيد ، زمان چيكار ميكنه ؟ زمان مياد فريم فريم مكان را مثل چيز كالباس بري جدا ميكنه شما اين ثانيه با ثانيه قبل را جدا مي بينيد بر هم منطبق نيست اما اگه زمان را برداريم الان من با ديروز با پريروز ، همه اينها ميفته روي همديگه ، شما به من نگاه بكنيد امروز من يكسال قبل ده سال قبل 20 سال قبل اينارو همه رو خوب شد جلومو گرفتين وگرنه كار خراب ميشد لذا اينها بر هم منطبق ميشه ، شما وقتي به من نگاه مي كنيد مي بينيد كه من يك چشمي دارم از اينجا اومده به اينجا يك دهاني دارم اينطوري يك پايي دارم اين شكلي چرا؟ چون از دوران بدو تولد حالا جنيني را بذاريم كنار ، جنيني تا الان را شما رو هم منطبق مي كنيد ، اين چشمش يواش يواش تغيير كرده اومده و قدش بلند شده اينها همه روپيوسته مي بينيد يك چشمي مي بينيد اينطوري شايد بعضي ها تو ارتباطشون موجود عجيب         و غريبي را ديده باشن ، چند نفر ديدن ؟ خوب ديدن اين موجود فضايي است بعد از ارتباط مياد بيرون ميگه كه ما چه چيزهاي چرت و پرتي مي بينيم ، به اين بقيه چيزهاي خوبي نشون ميدن به ما چيزهاي چرت و پرت نشون ميدن در حالي كه يك مطلب مهمي را به ما نشون دادن ، ما نتونستيم جمع بنديش بكنيم خوب حالا بنابراين اگر به من نگاه بكنن من اين نيستم كه ، من اگر زمان باشه اين شكلي ام  اگر زمان نباشه يك شكل ديگري ميشم مكان باشه اين شكلي ام اگر مكان نباشه يك شكل ديگه و همچنين زمان و مكان نباشه ماجراهاي متفاوتي است ،خوب حالا برمي گرديم عقب تر ، من از مادرم جدا هستم ، خوب مي بينيم كه      بر مي گرديم عقب اونم اضافه شد نسل قبل همينطوري يكدفعه آخرش يك شكلي مي مونه كه بسيار عجيب غريب است وبعد همين ماجرا كه جمع ميشه و بر مي گرده به عقب اين 7 ميلياردانسان ، 10 سال پيش كه       7 ميليارد نبوده 100 سال پيش كه 7 ميليارد نبوده برمي گردن شاخه اي جمع ميشه ، بعد برمي گرده خلاصه يك جايي رو كره زمين كه اين موجودات نبوده اين همه چيز نبوده بر مي گرده يك ريشه اي توي زمين پيدا ميكنه بعد زمين بازم بريم عقب يعني اگر در لازماني نگاه كنه برمي گرده زمين از خورشيدجدا شده         برميگرديم پس يكدفعه به خورشيد وصل ميشيم بعد خورشيد در كهكشان راه شيري برمي گرده بر مي گرده خلاصه يك چيري مي مونه كه يك درختي است يعني حالا برگرديم به ابتدا و چيزهايي را بخواد برگرده كه از لازمان نگاه بكنه چي مي بينه ؟ من جمع كردم كه شما روش يك فكري بكنيد تا اگر اشكالي داشت دفعه ديگه راجع بهش صحبت بكنيم ، خلاصه هستي درخت است حالا آينده هم ، اونا كه ديدن آينده را هم ديدن ما كه الان مثال زديم از اينجا آينده را ولش كنيد، اينجا در واقع گذشته را نگاه كرديم اما اونا چي ديدن از اونجا؟ گفت به اين درخت نزديك نشو ، اين حلقه را اصلا به صورت يك درخت مشاهده كردن يعني از لازماني كه به اين مطلب كه نگاه كردن اين حلقه را چي ديدن ؟ ديدن كه يك درخت است گفتن كه به اين درخت ، درخت پس درخت هستي است ، به اين درخت نزديك نشوكه خوب حالا به اين دليل است كه گفته ميشه درخت خوب شب را چه گنه حديث ما بود دراز .

همه را خدا مي سپارم ، خيلي ممنون

 
Facebook 'Like' Button
 
به سایت عرفان خوش آمدید
 
امیدوارم به عنوان عضو کوچک این راه بزرگ خدمتی هر چند ناچیز به انجام برسانم

یاوران پاک یاریم نمائید
 

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس


 
 
Today, there have been 11 visitors (42 hits) on this page!
This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free